به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «کودکان و سرنوشتها» بخشی از خاطرات انیس نقاش است که به قلم خود او نوشته و بعداً توسط همسرش، بتول خدابخش به فارسی ترجمه و توسط انتشارات ایران در سال ۱۴۰۱ منتشر شده است.
انیس نقاش، شخصیت شناخته شدهای در عرصه جهانی در دهههای گذشته است. او که متولد سال ۱۹۵۱ در لبنان بود در دوره جوانی به سازمان دانشجویی جنبش فتح پیوست و از همان دوران جوانی مبارزه با رژیم اسرائیل را آغاز کرد. او در طول زندگی خود، عملیاتهای زیادی را علیه اسرائیل و برخی اهداف دیگر برنامه ریزی و اجرا کرد. از جمله اهداف دیگری که او در آن حضور داشت، برنامهریزی برای ترور شاپور بختیار در فرانسه بود که به شکست انجامید.
انیس نقاش در این کتاب علاوه بر ذکر خاطرات دوران مختلف زندگی خود به روایت بخشی از برنامهها اقدامات و عملیاتهایش که برخی از آنها تأثیرات مهمی در سیاست آن روز خاورمیانه و جهان داشته، میپردازد. در این کتاب زوایای جدیدی از برخی وقایع و رویدادهای دهه گذشته در خاورمیانه و مبارزات گروه های فلسطینی روشن میشود که برای مخاطبین تازگی دارد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
برای اولینبار از مرزهای بینالمللی به سمت اردن میرفتیم؛ جایی که مقاومت حضور داشت و حالا مردان اطلاعاتی و گمرکی را میدیدیم. به امان رسیدیم و آدرس دفتر حرکت فتح را پرسیدیم. راننده تاکسی ما را به دفتر تبلیغاتی فتح رساند. از اینکه بالاخره با مردان مقاومت ملاقات میکردیم و امانتها را به دستهای امین میسپردیم، خوشحال بودیم.
ما را به مرکز هلالاحمر بردند. هلالاحمر، مسئول توزیع هدایا بود. ما سه نفر بهتنهایی در یکی از اتاقها نشسته بودیم. ناگهان مردی داخل اتاق شد. دهانم از تعجب بازماند. مردی که داخل شد، خود یاسر عرفات بود که من از مدتها پیش عکسهایش را جمع میکردم. به لکنت افتاده بودم تا اینکه جرئت پیدا کردم و پرسیدم آیا او رئیس ابوعمار است؟ با تبسم به من نگاه کرد و با لهجه مصری گفت: نه من برادرش فتحی هستم، خیلی شبیه هستیم. نه؟
از اینهمه تشابه تعجب کردم. فتحی عرفات از ما به خاطر این ابتکار عمل تشکر کرد و گفت که هلالاحمر، امانتها را برای توزیع بین کودکان به اردوگاه میفرستد و ما تا روز بعد، مهمان حرکت (فتح) خواهیم بود؛ تا قبل از بازگشت به لبنان استراحت کنیم. تعطیلات اجازه نمیداد بیشتر از آن در اردن بمانیم. به دفتر تبلیغات بازگشتیم و منتظر ماندیم تا ما را به محل اقامتمان ببرند.
در همین حین، مردی که با محافظان احاطهشده بود، داخل شد و به اتاق کناری رفت. یکی از کارمندان مرکز که از ابتدا به استقبال ما آمده بود، از ما خواست به اتاق مجاور برویم و با برادر ابواللطف، یکی از رهبران فتح آشنا شویم. داخل اتاق شدیم. او از ما تشکر کرد و ابتکار عمل مارا ستود و گفت قضیه فلسطین حتماً باوجود جوانانی مثل شما پیروز میشود و تا زمانی که همدلی و همکاری وجود دارد، اوضاع امت روبهراه است.
قضیه فلسطین، قضیه همه است، همه عربها، از دانش آموزان و کارگران گرفته تا مردان و زنان. این جنگ ملتها است.
بعدازظهر یک جیب ارتشی برای بردن ما آمد. اولین بار بود که سوار این نوع ماشین میشدیم. کنار راننده یک مسلسل کلاشینکوف بود که تا رسیدن به هتل، یکلحظه از آن چشم برنداشتیم. واقعاً زیبا بود. خلاصه مقاومت و نماد آن بود. نماد کلاشینکوف روی همه شعارها رسم شده و یار و یاور و همراه تمام آوازها و شعارهای انقلابی بود.
در اتاق هتل نشستیم و شروع به برنامهریزی کردیم که بعد از رسیدن به لبنان چه کنیم. احمد میگفت چرا به لبنان برگردیم؟ همینجا بمانیم و به مقاومت بپیوندیم. نهاد نظر دیگری داشت. او گفت که مگر نشنیدی برادر ابواللطف چه گفت؟ بر حضور و نقش ما در لبنان تأکید نکرد؟ من هم با نهاد موافق بودم. آنقدر مبارز و مسئول در آنجا بود که نیازی به داوطلب نداشتند. تازه اردوگاه هم مملو از انقلابیون بود. پس مسئولیت اصلی ما در لبنان بود.
نظر شما