سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): ۲۱ آبان سال ۱۲۷۶ بود که او پا به عرصه هستی گذاشت؛ «علی اسفندیاری» که بعدها با نام «نیما یوشیج» در محافل ادبی شناخته شد. مردی که با همه بزرگی نامش، زندگی پر ملالی را در این جهان که چندان هم با آن اخت نبود پشت سر گذاشت، نه درخشش عنوان «پدر شعر نو» جهان تازهای برایش خلق کرد و نه زیستن در کنج خلوت شعر و اندیشههای نوگرایانه در این جغرافیا، دردی از روح رنجورش کاست. او تنها شاعر نبود، اندیشههای نوگرایانه نیما پیش از سرودن در وی آغاز شد و اندکی بعد مسیری متفاوت در زیست ادبی او ساخت. اندیشههای نیمایی با همه اهمیت آن زیر سایه اشعار نیما کمتر مورد توجه قرار گرفت و نیما در سراسر زمان حیات و پس از آن، بیش از هرچه به عنوان یک شاعر شناخته شد تا یک اندیشهورز.
در گفتوگوی پیش رو به سراغ اشکان جهانآرای، روزنامهنگار، فعال فرهنگی و نیماپژوه مازندرانی رفتیم. او سالهاست که به زعم خود نه «نیماپژوهی» اما در حوزه نیماشناسی مطالعه جدی را آغاز کرده است، جهانآرای در گفتوگو با ایبنا به پرسشهای ما درباره ناشناختههای نیما، چرایی علاقه به شناخت او بهعنوان یک روزنامهنگار و اندیشههای نیما بهعنوان چهرهای ادبی و نهصرفا شاعر پاسخ میدهد.
از شناخت شاعر تا ناشناختههای چهرهای ادبی
جهانآرای گفتوگو را با تاکید بر این جمله آغاز میکند: پیش از هر صحبتی و پاسخی باید بگویم و تاکید کنم که من نیماپژوه نیستم. من روزنامهنگاری هستم که شاید بیشتر از همکارانم در حوزه نیما محتوا تولید کردم و به نیما پرداختم.
او ماجرای علاقهاش به نیما را این گونه بیان میکند: شکلگیری این علاقه بیشتر به نیماپژوهی عمو و استادم عادل جهانآرای ارتباط دارد. من به واسطه علاقه او به نیما و مطالعات و مقالاتش درباره این شاعر مازندرانی، بیشتر از آنچه که نیما را فقط به عنوان یک شاعر میشناختم به این چهره علاقهمند شدم. از یک جایی به بعد هم علاقه من به بیان ناشناختههای نیما به یک لذت تبدیل شد. یعنی از آن نگاه که منِ روزنامهنگار همیشه دوست داشتم و دارم سوژههای نابتری داشته باشم، در حوزه شعر و ادبیات و هنر، نیما برایم یک سوژه بکر بود که هر بار به بهانه زادروز یا سالمرگش میتوانستم سراغ بُعدِ جدیدی از او بروم. حس میکردم برای من نیما ناشناخته است و این حس ناشناختگی به من کمک میکرد که خودم به دنبال کشفهای جدیدی از نیما بروم. نه به این معنا که آن ابعاد جدید همگی کشف شدههای من باشند و کسی سراغش نرفته باشد. بلکه برای خودم حرفها و نگرشهای جدیدی کشف کنم که حرف نو تری درباره نیما داشته باشم. حالا چه از زبان خودم و چه از زبان مصاحبهشوندههای دیگر.
جهانآرای درباره چگونگی کشف سوژههای جدید در مسیر نیماشناسی میگوید: ابعاد ناشناختهای را برای خودم متصور میشدم که بر اساس آنها، سراغ سوژههای جدید میرفتم. یک سال با یک شاعر درباره ساختار شعری نیما صحبت میکردم، یک سال با یک پژوهشگر ادبیات درباره جهانبینی شعری نیما حرف میزدم. طبیعتاً این سریالی شدن تولید محتوا درباره ابعاد مختلف از یک سوژه مشهور علاقهام به این حوزه را بیشتر کرد و سراغ خواندن شعر، نامهها و یادداشتهای نیما رفتم.
این روزنامهنگار آشنایی با بنیاد نیما را یکی از عوامل اثرگذار در شکلگیری این علاقه میداند و میگوید: آشنایی من با این بنیاد که چند سال پیاپی در نوشهر مراسم سالانه «شب نشان نیما» را برگزار میکرد هم در این زمینه اثرگذار بود. چون با عوامل آن رویداد همکاری میکردم این ماجرا برای من تسریع شد.
او علل تشدید علاقه خود به نیما را در سه محور توصیف میکند: اگر بخواهم در چند جمله تشدید علاقه خودم به نیما را تشریح کنم در سه محور آن را تقسیم میکنم. نخست، شناخت مقدماتی که از نیما داشتم. دوم، موقعیت شغلی که به من مسیر را نشان میداد تا به مناسبتهایی سمت نیما بروم و سوم هم ناشناختههای نیما که از جایی به بعد به من القا کرد میتوانم برای خودم از نیما فراتر از یک شاعر و بنیانگذار شعر نو به دست بیاورم تا حرفهای جدیدتری از ابعاد فکریاش پیدا کنم.
نیما انتهای یک داستان نیست
روزنامهنگار مازندرانی در مسیر نیماشناسی به این نقطه میرسد که نیما آغاز یک داستان است که شاید پایانی ندارد، او در اینباره میگوید: یک جاهایی فکر میکردم نیما انتهای یک داستان و نقطه پایانی یک فرآیند ادبیاتی است. آن زمان اشتباه میکردم. نیما انتهای یک داستان نبود. بلکه نقطه تلاقی مهمی در یک فرآیند ادبی و فکری بود که گاهی در موردش میخواندم.
جهانآرای ادامه میدهد: اگر بخواهیم از دو بعد آثار و اندیشه به این موضوع نگاه کنیم، ناشناختههای نیما ابتدا بیشتر برای من بهانههای تولید محتوا بودند. یعنی زمانی به این سمت میرفتم که راجع به ساختار شعری نیما محتوا تولید کنم. از جایی به بعد تصمیم گرفتم درباره اشعار تبری نیما کمی بخوانم. پژوهشهای بیشتر از ۲۰ سالهای که عادل جهانآرای در این زمینه انجام میداد خیلی تاثیرگذار بود که بیشتر بخوانم و نیما را در یک بُعد دیگر از شعر بشناسم.
به گفته او به اندازه کافی از اندیشههای نیما صحبت به میان نیامده، جهانآرای اظهار میکند: از یک نقطهای به بعد فرم آثار نیما برای من در یک گوشه قرار گرفت و به اندیشه نیما رسیدم. یعنی دیدم بخش ناشناختهای برای من از نیما وجود دارد که اندیشه نیمایی است. در این سالها بیشتر از اینکه از اندیشه نیمایی حرف زده شود، از شعر نیمایی سخن گفته شده است. در مورد شاعری صحبت میکنیم که اندیشه بخش مهمی از آثارش بود. یا به عبارتی همه آنچه خلق کرد خروجی اندیشهورزی نیما بود. یعنی آثارش فقط خروجی علاقه نیما به ادبیات و شعر نبود. تغییر ساختاری که در آثارش به وجود آورد حاصل اندیشهورزی او بود که بر پایه چند معیار اجتماعی و غیرادبیاتی رشد کرد و به بار نشست. اندیشهها و دغدغههای نیما در فرم و کالبد ادبیات خودش را بروز داد.
زیستن اندیشمندانه در بحبوحه حوادث
نیما در یک دورهای به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتی را آغاز کرد که کشور آبستن تحولخواهیهایی بود. روزنامهنگار مازندرانی آن را یکی از معیارهای اجتماعی در شکلگیری اندیشه نیما دانسته و میگوید: از دوران کودکی و نوجوانیاش مشروطه را درک کرد و فرآیند تغییر حاکمیت در دوران جوانیاش رقم خورد. به شکل طبیعی، انسان متاثر از محیط و جامعه پیرامونش است. برای کسی که میل به اندیشیدن داشت، در مدرسه عالی سنلویی تحصیل کرد و زبان فرانسه را میشناخت، نگاه به جهان پیرامونیاش مانند اطرافیانش نبود.
جهانآرای، آشنایی شاعر با زبان فرانسه را عامل مهمی میداند که به او فرصت دیدن آن سوی جهان را میدهد: زبان فرانسه فقط وجه زبانی برای تعامل با فرانسهزبانها نداشت، بلکه دروازهای به ادبیات جهانی بود. او به طور قطع از ادبیات فرانسه و نگرشی که در ادبیات آن دوران وجود داشت تاثیر گرفت. کسی که در آن بستر اجتماعی بزرگ شد و زیست، در دوره یک سری سیاسیون و روشنفکرها.
او اثرپذیری نیما از محیط، جامعه و رخدادهای سیاسی زمان خودش را دیگر معیار شکلگیری اندیشه او دانسته و ادامه میدهد: همه اینها باعث شد که اندیشهای در ذهن او شکل بگیرد. آدمی که کمی فکر کند و ابزاری برای بیان داشته باشد فکرش را در قالب یک محصول ارائه میدهد. مثلاً نیما اگر به نقاشی علاقه داشت و میتوانست با زبان نقاشی حرفش را بزند حتماً به آن سمت میرفت. هنر زبان بیان اندیشههاست و نیما هم از همین زبان استفاده کرد. هر چه هم پیش آمد نگرش و اندیشهاش کاملتر شد.
خروج نیما از ساختار شعر کلاسیک ایرانی یک شبه اتفاق نیفتاد
این فعال فرهنگی بیان میکند: البته نیما در برهههایی با خودش هم کلنجار میرفت. همین که بخواهد از ساختار شعر کلاسیک ایرانی بیرون بیاید و آن را تغییر دهد یک شبه اتفاق نیفتاد. شعرهای کلاسیک خوبی داشت یا وقتی دوبیتیهای تبریاش را میسرود یعنی معتقد به اصول بود. اما حس کرد که باید بر پایه اصول دست به تغییراتی بزند. همه این معیارها در نیما جرقه مستمری را شکل میدهد که سعی میکند خروجی آن را به شکلی به جامعه تزریق کند. طبیعتاً با توجه به ذوق ادبیاش مسیر شعر را انتخاب میکند تا اینکه به تغییر ساختار میرسد.
جهانآرای درباره قالبشکنی نیما در شعر اظهار میکند: اگر بخواهیم به تغییر ساختار او در شعر فارسی عادی نگاه کنیم میتوانیم بگوییم نیما قالبشکنی کرد و دستی به سر و روی ادبیات کلاسیک ما کشید. اما من بعد از حدود یک دهه گفتوگو با نیماپژوهان و نیماشناسها و کشف و شهود در این زمینه، معتقدم جریان نوگرایی در شعر فارسی پیش از نیما آغاز شده بود. تلاشهایی برای تغییر ساختار در شعر کلاسیک فارسی پیش از نیما اتفاق افتاده بود. برای مثال صدرالدین عینی چند سال پیش از نیما «مارشِ حریت» را سرود. یا تقی رفعت و ابوالقاسم لاهوتی که پیش از نیما گامهایی را برداشته بودند. یعنی نیاز به تکان خوردن در ادبیات ما احساس شده بود.
چرا اثرگذاری نیما از ملک الشعرای بهار و فرخی یزدی در جامعه بیشتر بود
ملکالشعرای بهار، فرخی یزدی و میرزاده عشقی پیش از نیما توانستند در جامعه آبستن حوادث به بیان حرفی نو، اعتراض و ارتباط با جامعه متاثر از حوادث دست یابند. چه اتفاقی میافتد که نیما میتواند اثر بیشتری روی جامعه داشته باشد، جهانآرای در اینباره اعتقاد دارد: به نظر من نیما روی جامعه زمان خودش اثر زیادی نداشت. در زمان خودش شاعر مهجوری بود.
روزنامهنگار مازندرانی در پاسخ به این پرسش که آیا این مهجور بودن به دلیل سبک شعرهایش بود یا شخصیت او میگوید: هر دو. نیما کاری را آغاز کرد که به شدت مورد مخالفت قرار میگرفت. در یک جامعه سنتگرا سنتشکنی کرد. همچنان سنتگرایان معتقد بودند سرودههای نیما شعر نیست و او را نمیپذیرفتند. اما از موضع خودش کوتاه نیامد و ایستادگی کرد. در شعرهایش نیز به این نکته اشاره دارد. مثل این شعر که گفته بود: «از شعرم خلقی به هم آمیختهام / خوب و بدشان به هم در آمیختهام / خود گوشه گرفتهام تماشا را، آب / در خوابگه مورچگان ریختهام».
به اعتقاد او حمایت برخی نشریات وابسته به جریانهای روشنفکری در دیده شدن نیما نقش اثرگذاری داشت، جهانآرای اظهار میکند: اگر حمایتهای برخی نشریات وابسته به جریانهای سیاسی و روشنفکری نبود نیما دیده نمیشد یا شاید سختتر دیده میشد. وقتی چهرههای برجسته آن زمان نیما را نمیپذیرفتند، عملاً دسترسیاش به جامعه هم کم بود. برای همین در یکی از شعرهایش نوشته: «از برِ این بی هنر گردنده بینور / هست نیما اسم یک پروانه مهجور / مانده از فصل بهاران دور / در خزان زرد غم جا میگزیند / بر فراز گلبنان دل بیفسرده نشیند…»
او ادامه میدهد: نمیتوانیم بگوییم نیما در جامعه روز خودش تاثیرگذاری شگرفی داشت. او در طیف روشنفکرها جایگاه پیدا کرده بود و حمایت آنها را داشت. فرآیندی را آغاز کرده بود که برای به سرانجام رساندنش به زمان نیاز داشت. حتی خودش در برخی نوشتههایش اشاره کرده که در زمان زیستش درک نمیشود و پس از مرگش او را بیشتر میشناسند. نیما به این دلیل که در جامعه زمان خودش درک نمیشد اثری مانند «آی آدمها» را خلق کرده است. او از بیتوجهی جامعه اطرافش به رخدادها رنج میبرد.
به نظر میرسد بخشی از رنج نیما به دلیل همسو نبودن او با جامعه آن زمان بود، جامعهای که به درستی نیما را درک نمیکند و او نیز در مقابل علاقهای به حضور در آن ندارد، جهانآرای در پاسخ به این پرسش که آیا میتوان گفت نیما در جامعه زمان خودش منفور بود میگوید: نه. این طور نیست. نیما جامعهآزار نبود، جامعهگریز بود. شاید در نگاه یک سری افراد که به او حسادت میکردند منفور بود. حتی عدهای از مخالفانش او را به سخره میگرفتند. اما به واسطه تایید گرفتن از جریانهای سیاسی و روشنکری آثارش وارد نشریات شد. از طرفی هم به دلیل نو بودن حرف و ساختارشکنانه بودن اثر و حرفش دیده شد. یک نفر خلاف جریان حاکم برخاسته و حرف میزند.
دغدغه نیما اجتماعی بود
روزنامهنگار مازندرانی درباره معترض بودن نیما به جریانهای سیاسی زمان خود اعتقاد دارد: برداشت من این است که نیما کاملاً اجتماعی و جامعهمحور نگاه میکرد. او یک شاعر جامعهمحور بود. در مجموع همیشه جامعه برایش مهم بود و جامعه را مخاطب قرار داد و راهکار را هم دست جامعه دید. همه اینها نشان میدهد دغدغه نیما اجتماعی بود.
او بیان میکند: اندیشه نیما از یک جایی او را به این سمت هدایت کرد که اگر میخواهد دست به نوگرایی بزند باید با جدیت تمام حرکت کند. یعنی باید کاری کند که هم در ساختار و هم در محتوا حرف نویی زده باشد. برای همین است که سعی کرده نه فقط در فرم، بلکه حتی در زبان بیان اندیشههایش واژههای زبان مادری را بیاورد تا بیشتر و بهتر بتواند حرفش را برساند و در عین حال هم ادای دینی به فرهنگ و زبان زادگاهش کند.
نیما در اشعار تبریاش بسیار تندتر و عریانتر از شعر فارسی بود
جهانآرای درباره تعلقخاطر نیما به زادگاهش و ادای دین به آن میگوید: این اندیشه به شکل عمیقی در نیما وجود داشت. یکی از کارهای نیمهتمام نیما دستور زبان تبری بود. اتفاقاً وقتی دفتر روجا را مینویسد دغدغه زبان مادری و بومیگراییاش را بیان میکند. در شعر فارسی هم این را بیان کرده که «من از این دونان شهرستانیام / خاطرِ پردرد کوهستانیام…». تعلق خاطر عمیقی به فرهنگ و زبان مادریاش داشت. نیما در اشعار تبریاش بسیار تندتر و عریانتر از آنی است که در شعر فارسی دیده میشود.
او درباره چرایی این تعلقخاطر به شعر تبری اعتقاد دارد: در جامعه بومی چندان نیما را نمیشناختند. ارتباط زیادی هم با جامعه بومی مازندران نداشت. او از یک سو به دنبال نوگرایی و حرکت رو به جلو بود و از سوی دیگر تلاش میکرد تا اصالت و فرهنگ بومی را نیز با خودش پیش بیاورد. در خاطرات و دستنوشتههای او از سکونت در بابل میخوانیم که انتقادهای زیادی به جامعه محلی پیرامونش دارد. در عین حال که دغدغه فرهنگ بومی خودش را دارد. او به دنبال این بود که همه چیز را با هم بر مبنای اصول و مبانی پایهای به سمت نوگرایی پیش ببرد.
به گفته جهانآرای، نیما زبان مادری خودش را یک بستر بسیار امن و راحت میدانست که هر آنچه در ذهن دارد بگوید، او میگوید: با تمام اشرافی که به ادبیات فارسی و فرانسه داشت، کماکان در اشعار تبری سعی میکند هر آنچه میخواهد را بگوید اتفاقاً کوتاهنویسی نیما در اشعار تبری بسیار قوی بود و این نشان میدهد که چقدر راحتتر میتوانست به زبان مادری همه اندیشه و حرفش را به صورت شیوا و کوتاه بیان کند.
نیما جایی که حس کرد باید تجددخواهی و آزادیخواهی داشته باشد و جامعه به حرکت رو به جلوی فکری نیاز دارد، زبان شعر را به کارگاه فکری و محل بیان اندیشههای خود تبدیل کرد و آثاری تولید کرد که حرفهایش در آن بیان شود.
اگر نوگرایی نیما را فقط یک اقدام ادبیاتی بدانیم به او ظلم کردهایم
روزنامهنگار مازندرانی به نبود پذیرش در جامعه نسبت به آثار و اندیشههای نیما اشاره میکند و میگوید: آن زمان پذیرشی نسبت به آثار و اندیشههایش نبود، اما او ایستاد چون معتقد بود که جامعه به نوگرایی نیاز دارد. اما اگر این نوگرایی نیما را صرفاً یک اقدام ادبیاتی بدانیم به نظرم نسبت به نیما ظلم کردهایم. چون هدف از این کارش فقط تغییر ساختار شعر فارسی نبود. این تصمیم نیما یکی از نمادهای تغییر نگرش برای جامعه سنتگرای ایرانی آن زمان بود. فراتر از تغییر در ساختار شعر، حتماً تغییر در ساختار فکری وجود دارد. جامعه باید تحول و تغییر را بخواهد تا تغییر رخ دهد. یکی از رنجهای نیما خوابزدگی جامعه زمانش بود. شاید یکی از دلایلی که عموماً کنج عزلت میطلبید این بود که درک نمیشد.
جهانآرای، نیما را تلاقی نوگرایی در اندیشه و ادبیات میداند و درباره آن اظهار میکند: این تلاقی به این معناست که هر دورا با هم داشت و آن تغییر درونی باعث شد که به تغییر در شعر برسد و بعد از آن جریان ادامه یابد. ما جریان نوگرایی را بعد از نیما در شعر داشتیم. اما آیا فقط در شعر به سمت نوگرایی رفتیم؟
باید از نیما عبور کنیم
چند سالی است که این روزنامهنگار مجموعه گفتوگویی در دست انتشار دارد که نیما را از ابعاد مختلف و نگاه افرادی که متاثر از اشعار و اندیشه نیما بودهاند، معرفی میکند. جهانآرای درباره این اثر میگوید: این هم خروجی چند سال تولید محتوای رسانهای درباره نیما است. در فرآیند تهیه گفتوگوها به مرور به این سمت رفتم که اگر میخواهم ابعاد دیگری از نیما پیدا کنم دائم با ادبیاتیها صحبت نکنم. چون ممکن است صرفاً نگاهشان به ساختار شعری نیما باشد. برای همین سراغ چهرههای هنری جدا از دنیای شعر رفتم؛ روزنامهنگار، آهنگساز، کارگردان، نقاش، پژوهشگر. وجه تمایز همه نیز این بود که نیما را خوب میشناختند.
او ادامه میدهد: خروجی این گفتوگوهایی که طی سالهای مختلف درباره نیما داشتم این شد که برای نیما شدن، تغییر کردن، همیشه باید به جلو حرکت کرد. در یکی از این گفتوگوها که با رحیم مولاییان نقاش، مجسمهساز و شاعر خوب مازندرانی داشتم جملهای گفت که یادم مانده است. اینکه باید از نیما عبور کنیم. این نگاه در واقع همان نگاه نیمایی است، چون در نیما ماندن.
روزنامهنگار سرشناس مازندرانی بیان میکند: اگر نیما این تلاش را نمیکرد قطعاً شخص دیگری این کار را میکرد. حالا نیما در آن برهه تاریخی آدم جسورتری بود و ماند. برای تاثیرگذاری و ماندگار شدن به آرمانخواهیاش پایبند ماند و نتیجه هم شد اینکه نام نیما بماند. نیما صرفاً به شعر نگاه نداشت. اگر نگاهش صرفاً به شعر بود شاید امروز چنین جایگاهی نداشت. بنابراین ظلم به نیماست که بگوییم او تلاش کرد تا فقط ساختار شعر ایرانی را تغییر دهد. برای همین نباید نیما را صرفاً شاعر نوگرا بدانیم. او یک چهره فرهنگی اجتماعی نوگراست.
نظر شما