سه‌شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۹
چاپ بیست‌وسوم «دیدم که جانم می‌رود» به نمایشگاه کتاب رسید

کتاب «دیدم که جانم می‌رود» نوشته حمید داوود آبادی از سوی انتشارات شهید کاظمی برای بیست‌وسومین‌ بار منتشر شد و به نمایشگاه کتاب رسید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا «به‌نظرم این را دیده‌ام… بله… پسری است که در تهران با شما دوست می‌شود و اولش هم قدری سانتی‌مانتال است و بعد یواش یواش… خیلی وقت پیش خوانده‌ام.»

این‌ها جمله‌هایی بود که رهبر معظم انقلاب دیروز در غرفه شهید کاظمی و با مشاهده کتاب «دیدم که جانم می‌رود» بیان کردند.


دوران دفاع مقدس گنجینه تمامی‌ناپذیری است که هرچه بیشتر به اعماق آن می‌رویم با ابعاد تازه‌تر و جذاب‌تری از آن روبه‌رو می‌شویم. یکی از این ابعاد جذاب و کمتر دیده شده، رفاقت بین رزمندگان بوده است. رفاقتی که گاه آدم‌ها را از برادر خونی به هم نزدیک‌تر می‌کرده است و آن‌قدر ریشه‌دار و عمیق می‌شده که تبدیل به اخوت و برادری واقعی می‌شده است. مقوله‌ای که در «دیدم که جانم می‌رود» مطرح شده است.

ماجرای بین حمید داوود آبادی و شهید مصطفی کاظم‌زاده نیز از همین برادری‌هاست. دو نوجوان کم‌سن‌وسال که در روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی با هم آشنا می‌شوند و بعد از آن هم با هم راهی جبهه شده‌اند و در نهایت نیز شهادت مصطفی او را از حمید که برادر واقعی‌اش شده بود، جدا می‌کند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«داخل سنگر کنار یکدیگر دراز کشیدیم. سقف آنقدر کوتاه بود که حتی نمی‌شد به راحتی نشست. شروع کرد به خنده و با خوشحالی گفت: امروز من میرم.

گفتم: اول بگو ببینم این مسخره بازی چیه که از صبح درآوردی؟ مگه تو نبودی که همش می‌گفتی بیا عکس بگیریم، ولی حالا که من می‌گم عکس بگیریم، حضرتعالی ناز می‌کنی؟ که چی من رو جلوی بچه‌ها ضایع کردی؟

یک دفعه پرید و صورتم را بوسید و با خنده گفت: اصلاً ناراحت نشو، فکرش هم نکن. من امروز بعد از ظهر می‌خوام برم!

تعجبم بیشتر شد، گفتم: خوب کی می‌خوای تشریف ببری؟ با همان شادی دست‌هایش را به هم مالید و گفت: من… امروز شهید می‌شم!

فکر کردم این هم از همان شوخی‌های جبهه‌ای است که برای همدیگر ناز می‌کردیم. در حالی که سعی می‌کردم بخندم، گفتم: از این شوخی‌های بی مزه نکن که اصلاً خوشم نمی‌آد، اونم درباره تو.

ولی شوخی نمی‌کرد. اگر می‌خواست شوخی کند با قهقهه و خنده همراه بود، حالا چهره‌اش جدی جدی بود. سعی کردم با چند شوخی مسئله را تمام کنم و حرف را به موضوعات دیگر بکشانم، که گفت: حمید جون دیگه از شوخی گذشته، می‌خوام باهات خداحافظی کنم. اشک از دیدگانش جاری شد با پشت دست اشک‌های مروارید گونه‌اش را پاک کردم و او شروع کرد به توصیه درباره امام … چه کار باید می‌کردم؟»

چاپ بیست‌وسوم کتاب «دیدم که جانم می‌رود» در ۲۶۰ صفحه و با قیمت ۱۳۵ هزار تومان در قطع رقعی و با شمارگان هزار نسخه به‌همت انتشارات شهید کاظمی به سی‌وپنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران رسید.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها