سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - هانیه پارسا، نویسنده: «شکلاتهای میلاد امام رضا را بسته بندی میکردم و مولودی پخش میشد.
دلم هوای حرماش را کرده بود… حتی هوای آن تگرگها و سرمایش. با خودم گفتم امسال که قسمتم نشد، لااقل برای میلاد مبارکش کام چند نفر را شیرین کنم.
چه میدانستم تلخی خبری که قرار بود بشنوم با هزار شیرینی و شکلات مغزدار هم از بین نمیرود!
عقربه های ساعت به سمت ۸ شب میدوید و من واژه میلاد مبارک را هر چه تندتر روی کاغذهای رنگی مینوشتم. چه میدانستم؟
چه میدانستم این عید با هر عیدی فرق میکند؛ که یک اتفاق، مهمانی امشب را به عزای زمین و ضیافت آسمان تبدیل میکند.
ولی شد! خبر فرود سخت را شنیدم!
بالگردی که در تاریخ ۱۰ ذیالقعده در ورزقان ناپدید شد! اسم سید هم که به این حادثه چسبید دیگر ضیافتم را تکمیل کرد.
سردم شد … سردی یک تن زخمخورده را میشناختم… بعد از چند سال سروکله زدن با مریضها، خوب میدانستم تنی که زخم بردارد، تا چند ساعت در هوای سرد و مه آلود کوهستانی، بدون تجهیزات دوام میآورد!
با تصور این افکار، شکلاتهای روی میز به نظرم مضحک آمدند. یاد حرف های صد من یه غاز اطرافیان افتادم که «کار که نمیکند.. اصلاً بلد نیست حرف بزند.. دلار گرانتر شد.. طلا گران شد»
اشکهایم را رها کردم. سید… این چرت و پرتها را ول کن! تو را به خدا عید را حراممان نکن!
من زمان رجاییها نبودم. زمان باهنر و مطهری و بهشتیها نبودم… ولی درد نبود حاج قاسم را چشیدم، تو دیگر داغ بر دلمان نزن...
پیامی که از دوستم رسید تنم را سردتر کرد: " سالها خادمی امام رضا را کرده …اگه شهید شه، از توفیقش بوده.
سید! جناب رئیس جمهور!
مگر چقدر دلتان برای اماممان تنگ شده بود که به جای نوبت خادمی در حرم، مستقیماً به دیدارشان رفتید؟
نگفتید مردم دیگر چگونه سفره دلشان را برایتان باز کنند؟ دورترین نقطه مرزی کافی نبود، آسمان را طلب کردید؟
نگاهم به عقربههای ساعت افتاد. هشت! به نظرم عدد مقدسی بود. هشتمین رئیس جمهور، در میلاد هشتمین امام آسمانی میشود.
چقدر زیرکانه ولی دردناک، قسمتش رقم خورد.
فقط خودمانیم سید!
لااقل، سلام ما را به امام رئوفمان برسان.»
نظر شما