به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، شماره بیست و نهم فصلنامه بهائیشناسی در بهار ۱۴۰۳ به مدیر مسئولی عبدالحسین فخاری و شورای سردبیری مهدی حبیبی و مهدی هادیان منتشر شد. فصلنامه «بهائیشناسی» بهعنوان فصلنامه تخصصی فرهنگی-اجتماعی در نقد بهائیت در طول چند سالی که از انتشار آن میگذرد، تلاش کرده خود را محدود به محوری خاص در این عرصه نکند و ضمن بررسی مسائل کلامی و اعتقادی، به مسائل تاریخی و اجتماعی در باب بهائیت و نقد آن نیز بپردازد. علاوه بر این، «بهائیشناسی» در هر شماره، مصاحبههایی از صاحبنظران این عرصه را منتشر میکند و نگاهی هم به رویدادهای جامعه بهائی و تحولات بینالمللی در این حوزه دارد. گفتوگو با پژوهشگران غیرایرانی نیز بخش دیگری از این فصلنامه را تشکیل میدهد.
در این شماره از فصلنامه بهائیشناسی این سرفصلها آورده شده است. عهد با امام زمان عجلالله تعالی فرجهالشریف، روی خط خبر، «میخوانمت» ای معجزه جاوید، هندوانههای بهازی از حیفا تا تهران، باز هم جنجال جنایت علیه بشریت، به بهانه حمله به پرتره لرد بالفور، چراغی که به خانه رواست، خاموش است، مصاحبه، شیوههای نفوذ بهائیت در روستای مهرآباد، گفتوگو با جناب آقای عطاءالله قادری، نویسنده کتاب «سالهای عطا»، تشکیلات بهائی و منتقدان، قسمت شانزدهم ادیب مسعودی، پژوهش، بهاءالله و بهائیان از نگاه صبح ازل در کتاب «اقصی»، وضعیت قضایی بهائیان در ایران، معرفی کتاب حیات یحیای نجی و عباس افندی و فلسطین، قسمت اول: همکاری اطلاعاتی با بریتانیا.
در این نشریه میخوانیم: یکی از افراد مهمی که در خانوادهای بهائی به دنیا آمده و سالها میان بهائیان زندگی کرده و در تشکیلات بهائی از اعضای مهم آنان بوده است، عطاءالله قادری مهرآباد هستند. ایشان اهل روستای مهرآباد عجبشیر آذربایجان شرقی بودند و تا سال ۱۳۷۲ که به دین اسلام مشرف شدند، نماینده تامالاختیار جامعه بهائیت در شمال غرب کشور بودند و خدمات زیادی را برای آنان انجام داده بودند. کتاب جذاب «سالهای عطا» روایت داستانی سرگذشت ایشان توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
در بخش مصاحبه که به شیوههای نفوذ بهائیت در روستای مهرآباد؛ به گفتوگو با عطاءالله قادری، نویسنده کتاب «سالهای عطا» اختصاص دارد؛ میخوانیم: «بنده حقیر عطاءالله قادری مهرآباد فرزند قربانعلی و املیلا اهل روستای مهرآباد عجبشیر آذربایجان شرقی ساکن میاندوآب آذربایجان غربی، تا سال ۱۳۷۲ به عنوان نماینده تامالاختیار جامعه بهائیت در شمال غرب کشور، مثلاً به اصطلاح بهائیت مشغول خدمات امری بودم. در سایه تائیدات حق تعالی که ضلالت و هدایت به دست اوست از جرگه ضلالت اوهام رهیده و به جرگه بندگان الهی پیوستهام اگر خدا قبول بفرماید. الحمدلله تعالی علی هذه النعمه.
در ابتدا برگردیم به ایام قدیم و روستای مهرآباد. در کتابی که اخیراً به چاپ رساندهاید، به نام سالهای عطاء، از فردی به نام نقدعلی نام بردهاید که ظاهراً ایشان اولین نفری بود که در روستای مهرآباد به جرگه بهائیت پیوست. میدانید اولین فردی که به یک فرقه و نحله میپیوندد، خیلی از لحاظ اجتماعی و تربیتی مهم است. لذا معرفی مختصری از ایشان و جریان ملاحیدری که آنجا بودند بفرمایید.
ایشان پدربزرگ همسر بنده بودند و در تعزیه، به عنوان تعزیهگردان و همه کاره جامعه اسلامی در روستای مهرآباد همواره حضور فیزیکی داشتند. نقش شمربن ذیالجوشن همیشه به عهده ایشان بود و به او میگویند نقدعلی شمر، یعنی نقدعلی که نقش شمر را بازی میکند. در روستای مجاور روستای ما به نام روستای شیشوان چند نفر توسط صبحی از مبلغان طراز اول آن موقع جامعه بهائیت، اعزامی از تهران، به جرگه بهائیت پیوسته بودند. ایشان رفته بود آنجا وسایل بخرد. از آنجا که همواره همه موضوعات مطروحه در جامعه بهائیت باید در راستای اهداف بهائیت باشد، آن بقال بهائی ضمن فروش مقداری وسایل مورد لزوم به آقای نقدعلی با ایشان سرصحبت را باز میکند و تیشه اولیه را با طرح سوالات تفرقهبرانگیز و تشکیک در اعتقادات اسلامی به اعتقاد همین نقدعلی میزند و شروع میکند نکاتی را که آموزش دیده بود و از بالا دیکته شده بود، سوال میکند.»
نظر شما