به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در شهرکرد، سوگواره ادبی «روز وداع یاران» به همت محافل ادبی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، به منظور گرامیداشت یاد سیدالشهدای خدمت شهید دکتر ابراهیم رئیسی و ۷ شهید عزیز خدمت که همراه ایشان در سانحه سقوط بالگرد آسمانی شدند همزمان با سراسر کشور عصر سهشنبه ۸ خرداد ماه در محل مجتمع جهانگردی شهرکرد با شکوهی خاص برگزار شد.
در این ویژهبرنامه سراسری که با حضور احمد فرهادی، مدیرکل کتابخانههای عمومی استان؛ سید ابراهیم حجت پناه، دبیر کانون های خدمت رضوی چهارمحال و بختیاری؛ احسان قائدی، رئیس حوزه هنری؛ روحالله واحد، سرپرست کانون پرورش فکری استان؛ ذوالفقار علیخانی، سرپرست معاونت پرورشی و فرهنگی آموزشوپررش چهارمحال و بختیاری؛ همایون علیدوستی، دبیر محفل ادبی بام ایران؛ جمعی از شعرا و ادبیان برجسته استان، اساتید دانشگاه، اعضای کتابخانههای عمومی و اصحاب رسانه برگزار شد ادیبان، عشق و ارادت خود به شهدای خدمت را با زبان شعر بازگو کردند.
احمد فرهادی، مدیرکل کتابخانههای عمومی چهارمحال و بختیاری در این مراسم ضمن خیرمقدم و گرامیداشت یاد سیدالشهدای خدمت و یاران وفادارش گفت: آنها از جنس مردم بودند و درد مردم را خوب می فهمیدند و همین ویژگی آنها را چنان در دل مردم جای داد که در مراسم وداعشان چونان عزیزی از خانواده خودشان آنها را با سیل اشک بدرقه کردند.
سید ابراهیم حجتپناه، دبیر کانونهای خدمت رضوی استان نیز در این مراسم گفت: ما به بهانههای مختلف گردهم میآییم و این مجلس بهانهای است برای گرامیداشت یاد شهدا، شهدایی که بی ادعا و در حین خدمت و در شب میاد حضرت رضا (ع) میهمان ملکوت شدند.
حجتپناه راه شهید رئیسی را ادامه راه حاج قاسم عنوان کرد و افزود: خون سردار سلیمانی در سال ۹۸ در محور مقاومت دمیده شد و خون پاکش محور مقاومت را بزرگ کرد و در تمام جهان گسترش داد و هم اینک در کشورهای مختلف شاهد رشد نسلهایی هستیم که برای آزادی مردم مظلوم غزه فریاد آزادیخواهی میزنند و قطعاً خون شهید رئیسی هم، چنین آموزههای درخشان را در پی خواهد داشت.
وی اذعان داشت: ما باید تداوم بخش راهی باشیم که شهید جمهور و دیگر شهدا در پی آن رفتند و مسئولین ما با الگوگیری از سیدالشهدای خدمت باید نوکری و خدمتگزاری مردمی را بکنیم که در همه حال با انقلاب و شهدا هستند.
در این مراسم، شعرا با قرائت اشعاری به شرح زیر یاد و نام شهدای خدمت را گرامی داشتند.
غزلی از همایون علیدوستی، دبیر محفل بام ایران:
چشمها دریا شد از معراجِ ناگاهِ رئیسی
هست چون داغِ بهشتی، داغ جانکاه رئیسی
جان شیرین در ره خدمت به محرومان فدا کرد
سیدِ مستضعفان بود آیت الله رئیسی
خستگی را خسته کرد و لحظهای ننشست از پا
آفرین بر عزمِ جزم و جانِ آگاه رئیسی
او شهادت را به جان و دل پذیرا بود از اول
وین شهادت بود تنها مرگ دلخواه رئیسی
پهنۀ هفت آسمان را زیرِ پایِ دل نهادند
یاوران پاکباز و جمعِ همراه رئیسی
اتفاق ورزقان بر ما بسی تلخ است آری
تلختر از آن وداعِ روی چون ماه رئیسی
باید از خود بگذرد با نیّت خدمت به مردم
هر که میخواهد گذارد پای در راه رئیسی
رباعیهای سید مرتضی هاشمی. دبیر محفل ادبی کتابخانه ایت الله نجفی شیخ شبان:
پس بگو مشهد خبر از اتفاقی تازه داشت!
اطلاع از این غم جانکاه بی اندازه داشت!
ابرهای مشهد از ما پیشتر گریان شدند
تازه می فهمم چرا سیل آن همه خمیازه داشت!!
می تپد در سینه یادت سال ها و ماه ها
می برد با خویش ما را سیل اشک و آه ها
ای شهید راه خدمت رفتی و راحت شدی
از شرار بی امان طعنه ی بد خواه ها
بودی تو میان ما ولی گم بودی
پیوسته به فکر عیش مردم بودی
جاوید شدی تو تا ابد در تاریخ
زیرا نه به فکر دور دوم بودی
وقتی که پا به عرصه میدان گذاشتی
در سفره های خالی ما نان گذاشتی
بستی کمر به خدمت ایران و عاقبت
در راه اعتلای وطن جان گذاشتی
ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت
سید، به سید الشهدا می سپارمت
از طعنه ها و زخم زبان ها شدی خلاص
ای خادم الرضا به رضا می سپارمت
حجتالاسلام سیدعلی عدنانی ساداتی، عضو محافل ادبی کتابخانه های عمومی شهرستان بروجن:
بردار ابراهیم از آن سجده سرت را
بردار آن مه پاره های پیکرت را
بال و پر خونین خود را باز بگشا
مستانه تر بر هم بزن بال و پرت را
ققنوس کوی عشق، بعد از شعله شوق
باید خودت پیدا کنی خاکسترت را
گلبرگ های دفتر عشقت اگر سوخت
از نو گذر کن هفت شهر دفترت را
صدها هزار آیینه حیران نگاهت…!
یک بار دیگر باز کن چشم ترت را
از داغ تو پروانه ها آتش گرفتند
ای شمع جان بنگر کمی دور و برت را
تو تیرهای کینه را با جان خریدی
کی ترک کردی خط و مرز و سنگرت را
برجام های زهر را درهم شکستی
جان دادی آری و ندادی کشورت را
تزویر صفین منافق سیرتان هم
غافل نکرده از تو نقش اَشترت را
نان حلال سفره ات را حق ستوده
حق آفرین گفته است شیر مادرت را
آن مادری که پای منبرهای روضه
با گریه اش می ساخت روزی منبرت را
امروز بر منبر شهید عشق هستی
اکنون نشان دادی عیار گوهرت را
از رفتن تو گر شکسته قلب ملت
داغت عجب بشکست پشت رهبرت را
چون میثم تمار که در پای دارت
هر روز میخواندی نماز آخرت را
امروز از هجران تو محشر به پا بود
دیگرچه شوری هست صبح محشرت را
بازار دنیا و هزاران راه و بیراه
اما تو پیدا کرده بودی معبرت را
امروز هم راه شهادت باز باز است
راهی که می بردند زان همسنگرت را
باور نمیکردیم رفتی… تا دمی که
تشییع می کردیم نعش پرپرت را
باور نمی کردیم دیگرنیستی…تا
از ما گرفتی آن نگاه دیگرت را
یا حضرت موسی الرضا (ع) در روزمیلاد
برتخت آقایی نشاندی نوکرت را
مرتضی کریمی قهفرخی، عضو محفل ادبی کتابخانه ملاصدرای فرخشهر:
جوابِ شهرِ وهمآگینِ دوداندود جز این نیست
سزای مردمِ گمعهدِ خوابآلود جز این نیست
ز ننگِ خودپرستی بتپرستی نیست افزونتر
دریغ او را که خود بر نام، ننگ افزود! جز این نیست!
زمانی شد که هر کس در صفِ حقّ است یا باطل
تو ابراهیم خواهی بود یا نمرود! جز این نیست!
گلستان شد بر ابراهیم اینبار آتش آیا؟ نه!
ندیدی همچنان ققنوس پربگشود؟ جز این نیست؟
ز استخرِ فرح تا قلّههای ورزقان راهیست
که با عزمِ لیاقت میتوان پیمود! جز این نیست!
کجا همچون سبکنیشان به ریشِ مردمان خندید؟
محاسن را به آتش رنگِ خون بخشود! جز این نیست؟
کجا دیدند او را مبتلا بر دردِ بیدردی؟
کجا بودش تبسّمهای زهرآلود؟ جز این نیست؟
قرارِ بیقراری داشت با یارانِ دیرینش
کجا در قصرِ آسایش قرارش بود؟ جز این نیست؟
سفر خیر است وقتی مقصد آغوشِ سماوات است
شهیدا! قاصدِ عشقی! تو را مقصود جز این نیست…
نگار رفیعی، عضو محفل ادبی کتابخانه علامه طباطبایی وردنجان:
بی ریا بود اهل خدمت بود
او که دلداده ی شهادت بود
خسته کرده ست خستگی راهم
او مگر اهل استراحت بود؟
او به دنبال حل مشکلِ خلق
در سفر بود، اهل حرکت بود..
او که پیگیر کار مردم بود
کی به فکر مقام و ثروت بود؟
پشت پا زد به میز و صندلی اش
پشت میزش اگرچه راحت بود
رفت تا دور دست تا لبِ مرز
کارِ مردم براش حجت بود..
او شهیدانه زندگی می کرد
هر دم انگار در عبادت بود
وَ جواب تمام زحمت هاش
گاه زخم زبان و تهمت بود
او ولی قلب مهربانی داشت
او ولی غرق مهر و رافت بود
خبر آمد که پرکشید او آه
یک جهان غرق بهت و حیرت بود
حال دلهایمان مه آلوده ست
یاد او که عزیزِ ملت بود..
خادم حضرت رضا آخر
رفت، چون قسمتش زیارت بود
حاج قاسم در انتظارِ اوست
آخر قصه ی رفاقت بود
چون برازنده اش نباشد، مرگ
آخر راه او شهادت بود
چند رباعی از خاطره شیوندی، عضو محفل ادبی بام ایران:
پرپر زدنت میان آتش را دید
از داغ تو در خودش دمادم پیچید
در سوگ تو آن شب آسمان تا دم صبح
سر بر دامانِ کوه، خون میبارید
...
در خود پیچید تا سحر از سر درد
طوفان از کوه، بوی غم می آورد
آن شب که تمام آسمان گریان بود
در سوگ تو ماه روضه خوانی میکرد
...
وقتی عمری عاشق خدمت باشی
سرما، گرما میان ملّت باشی
حق است اگر عاقبتت این باشد:
«همسایهی هشتمین امامت باشی»
...
گیریم که زخمِ دل فراوان داریم
در سینهیمان داغ عزیزان داریم
این داغ همیشه هست و میماند تا
ایران داریم و مرد میدان داریم
...
در سینهی تو شرحِ غمی دیرین است
هر قِصّهی تو روایتی از دین است
با نام تو اشک حلقه زد در چشمم
ای انگشتر! چه روضهات سنگین است
زهرا (آرزو) علیدوستی، عضو محفل ادبی کتابخانه دهخدا کیان:
تا آخر عمر با غمت همراهیم
آیینهی لانفصام و لا اکراهیم
ای ابر! نگیر آسمان را از ما
دلبستهی تابناکی این ماهیم
آیینه دلش گرفت و در غم گم شد،
از بس که خزان شدیم و غرق آهیم
در حادثه اقتدا به حیدر داریم،
جان بر لبِ عالمیم و سر بر چاهیم...
هنگام ظهور یار، برگشت تو را
از حضرت عشق؛ از خدا میخواهیم
صد بار به او سلام کردیم! تو نیز
ای عشق بگو سلام بر ابراهیم!
احمد رفیعی، دبیر محفل ادبی کتابخانه علامه طباطبایی وردنجان:
باز تا پا نهاد مَرد به راه
رو به حق کرد و گفت بسم الله
بود واقف که میشود مدیون
هر که یک لحظه آمده کوتاه
جمعه بود و به شوق خدمت، باز
شد به راه خدایِ خود، راهی
وه چه روز عجیب و دلگیری
وه چه اردیبشهت جانکاهی
جمعههایش نبود مانندِ
میزخواهان و در پی نانها
جمعههایش همیشه شب میشد
در جهادِ سفر به استانها
بودنش عین واقعیت بود
بودنش در وطن، سراب نبود
همهی هفته جایِ خود، حتی
جمعهها هم به فکرِ خواب نبود
روشن از برکت قدومش شد
قلبِ ده کورههایِ مهجوری
از چه باید به چِپت و لِبدِ غریب!
رود آخر رییس جمهوری؟
از چه باید میانِ ده کوره
سر زده در دلِ کپر باشد
از چه او آمدهاست تا اینجا؟
باید او از چه باخبر باشد؟
نیست مرسوم اینکه یک مسئول
در دلِ خانهای گِلی باشد
از چه باید رییس جمهوری
در پی رفع مشکلی باشد؟
شوقِ خدمت به جان عاشق داشت
دور شد از هوایِ مسند و میز
بس که در کارِ خویش صادق بود
شد برای خدا و خلق عزیز
فارغ از های و هوی تبلیغات
بود تنها پیِ رضایِ خدا
در مسیر رضایتش کوشید
خادمِ حضرت امام رضا (ع)
تا به عزت به سازمانِ ملل
گشت با عشق خادمُالقرآن
داد قرآن به هستیاش برکت
داد او را شکوهی از ایمان
تا که تصویر حاج قاسم را
برد در جمع حاضران بالا
کردگارش به او عنایت کرد
رتبهی نابِ خادمالشهدا
پیرمرد دهاتیِ رنجور
شده در داغ رفتنش شاعر؟!
چه کتابی سروده، با زدنِ
عکس او رویِ دستهی واکِر
دیگری غمگنانه در داغش
داشت انگار آتشی در جان
داد میزد مُدام، وای، گرفت
چه گلی روزگار از ایران!
رفت و دلهای مستمندان سوخت
رفت و رویایِ بیپناهان مُرد
پیرمردی غریب گریان شد
کارگر در غمش، ناهار نخورد
مانده در عکسها به جا، باقی
خاطراتِ عبای خاکی او
هر چه دیدیم از او سراسر بود
سندی بر خلوص و پاکی او
گر چه از طعنهها دلش خون بود
در پی فرصت جواب نبود
بود سرباز انقلاب اما
هیچ سربارِ انقلاب نبود
بود سربازِ رهبرش از جان
دعوت او را به جام زهر نکرد
در لجاجت شبیه بعضیها
با ولی زمانه قهر نکرد
موقع گفتنِ گزارشها
بیخود و بیجهت گلایه نکرد
در کلام و عمل صداقت داشت
صحبت سست و پُر کنایه نکرد
صبر کرد و جوابِ نادان را
با خروش و هوار و داد، نداد
مدرکِ عالیِ جهاد گرفت
مردِ دارایِ شش کلاس سواد!!!
به بزرگی و عزت و شرفش
مامِ ایران زمین نماید فخر
کشته شد در مسیر خدمت خویش
رَست از بندِ مرگ در استخر
آه گفتم: چه سرنوشت بر او
حق نوشته است روی پیشانی
جز شهادت چه میشود باشد؟
جایِ گلبوسهی سلیمانی!
مثل مولایِ خود به مکتب عشق
عاقبت کشتهی صداقت شد
خادم سختکوش محرومین
با شرافت شهید خدمت شد
میشود در زمین بهشتی شد
اگر از راه باخبر باشیم
وقتِ خدمت برای خلقالله
یک رجاییِ باهنر باشیم
مبتلا شد به بیقراریِ پست!!!
کرد از پست قبلیاش دوری
عاقبت از رییس جمهوری
رفت سوی شهید جمهوری
آنکه چاه از برای او میکَند
عاقبت توی چاهِ خود افتاد
آنکه کوشید تا عوض بشود
جایگاه شهید با جلاد
اُمتی را چراغِ راه شود
سرِ بالایِ دارِ منصوری
بیشتر از رییس جمهوریست
برکتِ این شهید جمهوری
باز هنگام انتخابات است
این وطن مردِ کار میخواهد
یک نفر چون رییسی مظلوم
پاک و خدمتگزار میخواهد
میشود بعدِ انتخاب شما
شود آباد کل این کشور
باز هم یک رجاییِ خادم
باز هم یک رییسیِ دیگر
نظر شما