سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: اولینبار، دو سال پیش، وقتی برای تهیه کتاب کودک به یکی از کتابفروشیهای خیابان کریمخان رفته بودم، مریم بیات را در میان قفسههای کتاب کودک و در حال گفتوشنود با کتابها دیدم. دختر خوشرویی که در طبقه زیرین کتابفروشی، میان کتابهای کودک و نوجوان قدم برمیداشت و با لبخند و حوصله کتابها را با بچهها تورق میکرد و به والدین آنها بهترین و مناسبترین کتابها را توصیه میکرد. اشتیاق و دغدغه او درباره کتابهای کودک و نوجوان در خاطرم مانده بود تا اینکه چندی پیش، او را در فضای مجازی پیدا کردم و از طریق مطالب و تصاویری که به اشتراک میگذاشت، متوجه شدم جدای از فعالیت در حوزه کتاب کودک و نوجوان، حالا او یک معلم است؛ معلمی که قدر و ارزش کتاب در سرنوشت دانشآموزانش را میداند و در کنار درس تاریخ، با کتابهای غیردرسی، به آنان درس زندگی نیز میآموزد.
از آنجایی که شروع تابستان فرصت خوبی برای مطالعه دانشآموزان، علیالخصوص دانشآموزان نوجوان در اوقات فراغتشان است، به دنبال فردی میگشتم که هم با کتابها سر و کار داشته باشد و هم مخاطبِ نوجوانِ دانشآموز را به خوبی بشناسد، تا چند کتاب خوب برای مطالعه در فرصت سهماهه تابستان به نوجوانان پیشنهاد دهد. به همین بهانه، به سراغ مریم بیات، فارغالتحصیل رشته تاریخ، معلم تاریخ و فعال حوزه کتاب کودک و نوجوان رفتم.
- خانم بیات، از چه زمانی به سراغ حوزه کودک و نوجوان رفتید؟ تاکنون در این حوزه چه فعالیتهایی داشتهاید؟
سال ۹۶ که در رشته تاریخ از دانشگاه شهید بهشتی فارغالتحصیل شدم، علاقهمند بودم نوع خاصی از روایت را در تاریخ آغاز کنم؛ به این دلیل، همکاریام را با مدارس آغاز کردم و در کنار آن با مشغولشدن در بخش کودک و نوجوان مجموعه کتابستان، فعالیتهایم در حوزه کتاب را نیز آغاز کردم. چندماه بعد به کتابفروشی زیتون در خیابان کریمخان رفتم و مسئول بخش کودک و نوجوان این کتابفروشی شدم. در آنجا به این درک رسیدم در زمانهای زیست میکنیم که دیگر، صرفاً خواندن کتاب، برای بچهها جالب نیست؛ بنابراین به این فکر کردم که چگونه میتوانم کودکان و نوجوانان را به کتاب علاقهمندتر کنم. خیلی زود شروع کردم به جستوجو در اینترنت و فضاهای مجازی و سعی کردم با الگوگرفتن از صفحات مجازیای که مختص به محتوای کتاب کودک و نوجوان بود، فعالیتهایی را در کنار کتاب و کتابخوانی برای بچهها طراحی کنم تا علاقه آنها به کتاب بیشتر شود؛ فعالیتهایی که در کنار خوانش کتاب، آموزش، بازی و سرگرمی را نیز در بر میگرفت. در کنار آن، سعی کردم افرادی را که در حوزه کودک و نوجوان دغدغهمند هستند و در این زمینه فعالیت میکنند پیدا کنم و به واسطه آنها، رویدادهای مخصوص به کودک ترتیب دهم.
کارهایی که در آن زمان انجام دادم سرآغاز یک اتفاق خیلی مهم برای من و فعالان در حوزه کتاب کودک و نوجوان شد؛ آن هم شروع رویدادها و کارگاههای کودک با محوریت کتاب بود. در حال حاضر نیز، جدای از معلم تاریخ رشته انسانی یکی از مدارس و فعال کتاب کودک بودن، در سمت روابط عمومی بخش کودک و نوجوان انتشارات صاد مشغول به کار هستم. از طرفی با تلویزیون اینترنتی کتاب نیز همکاری میکنم و در مسابقه «کتاب شیرین» بخش خوانش مجموعه کتابها را انجام میدهم.
- درباره رویدادها و کارگاههای کودک و کتابی که برگزار کردهاید، بیشتر برایمان بگویید.
ما کارگاههای زیادی را با محوریت کتاب اجرا کردهایم که استقبال خوبی از سوی بچهها و والدین به همراه داشته است. برای مثال، سال گذشته چندین کارگاه در کتابفروشیهای بزرگ تهران ترتیب دادیم که موضوعات مختلفی داشت. موضوع یکی از کارگاهها «کتاب خودت را بساز» بود؛ ما در این کارگاه بچهها را با روند چاپ و تولید کتاب آشنا کردیم و درنهایت از آنها خواستیم همانطور که در کارگاه به آنها آموزش دادهایم، کتاب خودشان را بسازند، آن را صفحهآرایی کنند، متنش را بنویسند و تصویرسازی آن را انجام دهند. برای فعالیتهای یکسری از کارگاهها، از کتابهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و انتشارات مدرسه که در زمینه بازی تألیف شده است استفاده کردیم. یکی از کارگاههای دیگر ما بر اساس کتابی از انتشارات مهرسا بود. این کتاب که در مورد اشکال هندسی بود به ما کمک کرد علاوه بر خوانش کتاب، با بچهها در مورد اشکال اصلی مثل مثلث و دایره و غیره صحبت کنیم و از آنها بخواهیم به واسطه این اشکال، نقاشیهایی را بکشند. پیوند کتاب و نقاشی فعالیتی بود که بچهها بسیار از آن استقبال کردند. یکی دیگر از کارگاههای جالب و پُراستقبالی که سال گذشته در شهر کتاب بهمن آن را اجرا کردیم، کارگاه «حل معمای گنج در کتابفروشی» بود. از آنجایی که یکی از دغدغههای من این است که پدرها و مادرها بچههایشان را به عنوان تفریح به کتابفروشی بیاورند و با ایجاد معاشرت در این مکان، فرصت انس با فضای کتابفروشی را برای آنها فراهم کنند و به آنها اجازه کشف و شهود بدهند تا آنها نیز کتابهای مورد علاقهشان را پیدا کنند؛ تصمیم گرفتم کارگاه نقشه گنج را طراحی کنم. با توجه به معماری فروشگاه شهرکتاب بهمن و محتوای کتابهای کودک و نوجوانی که در این فروشگاه موجود بود، در کنار نقشه، یکسری سرنخ تهیه و طراحی کردیم که بچهها با گشتن در کتابفروشی و حل معماهای هر قسمت، آن سرنخها را پیدا میکردند. این فعالیت باعث شده بود بچهها علاوه بر آشناشدن با فضای کتاب و کتابفروشی، با سیستم جستوجوی فروشگاه آشنا شوند و درنهایت، با پیداکردن همه سرنخها به کتابی که گنجِ بازی داخل آن قرار گرفته بود برسند.
- از کلاس تاریختان بگویید؛ چطور کتابهای غیردرسی را به کلاستان بردید؟
روز اولی که سر کلاس رفتم و به دانشآموزانم گفتم من علاوه بر معلمی، چه فعالیتهایی در حوزه کتاب انجام میدهم، از شنیدن اینکه یک معلم آشنا به کتاب سر کلاسشان آمده، بسیار خوشحال شدند و اشتیاق آنها، به من نشان داد برخلاف اینکه اینروزها همه میگویند بچهها کتابها را دوست ندارند، آنها را نمیخوانند و بیشتر با گوشی و تفریحات به این شکل روزشان را سپری میکنند، اتفاقاً بچهها، بهخصوص نوجوانان، کتابها را دوست دارند و اگر کتاب خوبی به آنها معرفی شود آن را میخوانند. وقتی با دانشآموزانم در مورد کتابها صحبت میکردم آنها معتقد بودند که شاید یکی از علتهایی که جامعه ما، آنچنان که باید بشود نشده است، همین نبود مطالعه و نداشتن دوستی با کتابها است. دانشآموزانِ من نشان دادند دوست دارند برخلاف نسل گذشته، وقت بیشتری را به خواندن کتاب اختصاص دهند؛ به این دلیل از من خواستند در کنار تدریس درس تاریخ، زمانهایی را هم به فعالیت کتابخوانی اختصاص دهیم. اینگونه شد که من، هر جلسهای که سر کلاس آنها میرفتم، دستکم یک یا دو جلد کتاب غیردرسی هم همراه خودم میبردم و به آنها میگفتم اگر کارهای کلاس طبق زمانبندی و خوب پیش برود، در انتهای کلاس، این کتابها را باهم میخوانیم.
- چه کتابهایی در کلاس برای دانشآموزان میخواندید؟ آنها و والدینشان چه واکنشی به این تصمیم و روند داشتند و تأثیراتی مشاهده کردید؟
شاید فکر کنید من کتابهای خیلی خاصی را در کلاس برای بچهها میخواندم ولی نه؛ این طور نیست. من کتابخوانی در کلاس را با کتابهای خیلی ساده و کوتاه شروع کردم؛ کتابهایی که اصلاً مختص به رده سنی نوجوان هم نبود. برای مثال به یاد دارم همان ابتدا یک مجموعه از انتشارات مهرسا را که مربوط به کودکان ۴ تا ۷ سال است با خودم به کلاس بردم و آن را برای بچهها خواندم. عناوین این مجموعه که «چی شبیه چیه» نام دارد، به موضوع شناخت احساسات اشاره دارد. برای مثال «خشم شبیه سپر است»، «خانواده شبیه کیک است»، «زندگی شبیه باد است» و غیره. در کنار آن، مجموعه پانچلو از همین انتشارات و کتاب «روزی که همهچیز خوب میشود» از نشر میچکا را نیز با بچهها همخوانی میکردم. درست است که این کتابها مختص گروه سنی کودک است؛ ولی وقتی آن را در کلاس برای دانشآموزانم میخواندم، آنها فوقالعاده با داستان آن ارتباط برقرار میکردند و واکنشهای خوبی نشان میدادند؛ حتی گاهی آنها گلایه داشتند چرا کتابهای به این خوبی، در کودکی برای آنها خوانده نشده است.
کمکم، جلوتر که رفتیم و چند جلسه از جلسات اولی گذشت که خودم شروع به کتابآوردن و کتابخواندن کرده بودم، بچهها خودشان شروع کردند داوطلبانه از کتابخانه شخصیشان کتاب برای مطالعه به کلاس آوردند؛ کتابهایی که متعلق به کودکی آنها بود و عناوین و موضوعات مختلفی در آنها دیده میشد. تعدادی از کتابهای فرهاد حسنزاده نیز در میان این کتابها دیده میشد. یکبار کتاب «چتری برای پروانه سفید» نوشته حسنزاده را یکی از دانشآموزانم با خود به کلاس آورده بود و ما همراهِ هم آن را خواندیم و واکنشهای خیلی مثبتی را از دیگر دانشآموزان کلاسم دریافت کردیم. در کنار واکنش مثبت بچهها به فرآیند کتابخوانی کلاس، چیزی برای من خیلی جالب بود؛ اینکه شکلگرفتن اعتمادبهنفس در بچههایم را میدیدم. آنها کمکم یاد گرفته بودند علاوه بر خواندن کتابهایشان سر کلاس، در مورد کتابهایی هم که میخوانند به راحتی صحبت و با یکدیگر گفتوگو کنند؛ در صورتی که شاید قبلاً کمتر این اتفاق میافتاد. من کتابها را با هدف ایجاد حال خوب انتخاب و به کلاس میبردم و در نهایت با ایجاد این اعتمادبهنفس، نتیجهای را که میخواستم گرفتم. در این میان تماسهایی از سوی مادر بچهها داشتم که میگفتند: چقدر خوب است در کلاس کتاب میخوانید، بچهها به کتابخواندن علاقهمند شدهاند و حالا در تعطیلات آخر هفته یا فرصتهایی که مابین کارهایشان پیدا میکنند، مطالعه میکنند و کتاب میخوانند. از نظر من این اتفاق خوبی بود که به واسطه کتابخوانی در کلاس، رقم خورد. در این میان اتفاق جالب دیگر این بود که من تماسهایی را از سوی مادران بچهها داشتم که از من میخواستند کتابهای خوب را به بچههایشان پیشنهاد دهم تا آنها به جای کتابهای بزرگسال، کتابهای مختص به گروه سنی خودشان را بخوانند و اینجا بود که اتفاق تازهای رخ داد و من شروع به معرفی کتاب خوب به بچهها کردم.
اکنون که تابستان است، خیلی از بچهها و والدین آنها علاقه دارند دستکم هفتهای یکبار جلسه آنلاین کتابخوانی را باهم داشته باشیم و از کتابهایی که خواندهایم صحبت کنیم یا دستکم من به آنها کتاب خوب پیشنهاد کنم تا آنها خودشان تهیه کنند و بخوانند؛ حتی تعدادی از دانشآموزانم در نمایشگاه کتاب امسال نیز به دنبال من در غرفهای که حضور داشتم آمدند و از من خواستند همراه آنها به خرید و انتخاب کتاب بروم.
ادامه دارد...
نظر شما