یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۶
«بدون کلاه، بدون ترس» در هرمزگان چاپ شد

هرمزگان - «بدون کلاه، بدون ترس» مجموعه خاطرات شهید عیسی بهرامی سعادت آبادی در هرمزگان چاپ شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بندرعباس، کتاب «بدون کلاه، بدون ترس» مجموعه خاطرات سردار شهید عیسی بهرامی سعادت آبادی از شهدای شیلات هرمزگان به قلم بهزاد پودات و منیژه پودات از نویسندگان حوزه دفاع مقدس استان چاپ و منتشر شد.

بخشی از مقدمه کتاب به قلم بهزاد پودات

جنگ ما را با قهرمان‌هایی آشنا می‌کند که فاصله زمانیِ زیادی با ما نداشتند. مردانی که در روزهای پر التهاب هشت سال دفاع مقدس با اخلاص و از خودگذشتگی در برابر ظلم و زورگویی بدخواهان ایستادند و نگذاشتند وجبی از خاک این کشور اشغال شود.

نام این اسطوره‌ها باید زنده بماند تا سرمشق همه انسان‌های آزادی‌خواه قرار بگیرد. بی‌شک راه و سیره این قهرمان‌ها می‌تواند ما را در رسیدن به مقصد کمک کند.

از خداوند متعال، شاکر و سپاسگزارم که توفیق داد تا خاطرات فرمانده‌ای را به رشته تحریر در بیاورم که در اخلاص، ایثار، سخاوت، نجابت و بسیاری از بارقه‌های شخصیتی، زبانزد همه رزمنده‌ها و دوستانش بود و تا به امروز، همچنان نامش به نیکی بر سر زبان‌هاست.
برای ثبت خاطرات شهید سعید عیسی بهرامی سعادت‌آبادی تا آن‌جا که در توانم بود تحقیق کردم، تا مطلبی جا نماند اما در این راستا با مشکلاتی روبه‌رو بودم. بسیاری از رزمنده‌ها به علت گذشت زمان، خاطراتی را که با این شهید سرافراز داشتند، فراموش کرده بودند یا چیز زیادی از آن روزها یادشان نمی‌آمد.

«خاطره بازی» به روایت عباس قائمی

خوش مشرب، باصفا، قدبلند، چهره‌ای سیاه سوخته و مستعد و پرتوان بود. با اینکه فرمانده بود اما از مطرح‌شدن و دیده‌شدن گریز داشت. پایگاه مقاومت اداره کل شیلات به همت او یک از فعال‌ترین پایگاه‌های مقاومت در سطح ادارات استان هرمزگان بود. او مصداق واقعی یک مسلمان، مؤمن حقیقی و متعبد بود.

با چهره‌ای آفتاب سوخته و موهای پر از گردوغبار و قیافه‌ای خسته، آرام و ساکت، بسیار متواضع و فروتن، گوشه‌ای از اتاق ایستاده بود و حرف نمی‌زد. منتظر بود تا من صحبت کنم. حتی روی صندلی هم ننشست. من بی‌هیچ قصد و غرضی مشغول کارهایم بودم و اصلاً نمی‌دانستم که او یکی از فرماندهان است. چند دقیقه‌ای به همین صورت گذشت تا اینکه یکی از دوستانم متوجه غفلت من شد و با اشاره به من فهماند که او آدم متفاوت و خاصی است. تا متوجه موضوع شدم فوری از جا برخاستم و او را بغل کرده و به خاطر رفتار بی‌منظورم عذرخواهی کردم. این اتفاق سبب شد تا بیشتر با هم دوست شویم، دوستی کوتاه اما شیرین و به یادماندنی.

«مشتاق پرواز» به روایت رضا ترابی همرزم شهید

عصر همان شبی که قرار بود عملیات تک فاو البحار انجام بشود، برای انجام کاری از سنگر بیرون آمدم. هنوز از سنگر دور نشده بودم که دیدم یک نفر با لباس شخصی و ساک به دست دارد به سمت سنگر می‌آید، چشمهایم را ریز کردم تا بهتر ببینمش. خودش بود، عیسی بهرامی سعادت آبادی، از دیدنش تعجب کردم. شش ماه پیش رفته بود لبنان! با خودم گفتم: «عیسی اینجا چه می‌کند؟ کی برگشته است؟!»
جلوتر که آمد با خوشرویی سلام کرد و گفت: «به موقع خودم را رساندم نه؟» جواب سلامش را دادم و گفتم: «تو که لبنان بودی، اینجا چه کار می‌کنی؟ کی برگشتی؟ چطور مطلع شدی؟»

با خوشحالی گفت: «دو روز قبل از لبنان برگشتم. حمزه سلیمانی هم با من است. تا فهمیدم شما جزیره فاو هستید و عملیات در پیش است به هر سختی که بود خودم را رساندم تا جا نمانم. خیلی دوست داشتم با شما باشم.»

«بدون کلاه، بدون ترس» مجموعه خاطرات شهید عیسی بهرامی سعادت آبادی با پژوهش و نگارش بهزاد پودات و منیژه پودات و حمایت اداره کل شیلات استان هرمزگان در ۱۲۴ صفحه مصور سیاه و سفید در قطع رُقعی به قیمت ۱۰۵ هزارتومان به همت انتشارات «سومیتا» برای نخستین بار تابستان ۱۴۰۳ چاپ و منتشر شد.

به گزارش ایبنا، شهید عیسی بهرامی سعادت‌آبادی در خانواده‌ای اصالتاً هرمزگانی بیستم دی ۱۳۳۲ در شهرستان آبادان چشم به جهان گشود. کارمند شیلات بود. سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد و صاحب سه پسر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم خرداد ۱۳۶۵ با سمت معاون فرمانده گردان در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای شهرستان بندرعباس واقع است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها