شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۳ - ۰۷:۵۷
تنها سلاح اسیر، زبان و بیان اوست

کهگیلویه و بویراحمد- تنها سلاح اسیر، سلاح زبان و بیان اوست و کارکرد این سلاح را زینب کبری سلام الله علیها به خوبی نشان داده بود.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ الایار افراخته، مدرس دانشگاه فرهنگیان: بهار ۱۴۰۳، دانشگاه فرهنگیان، پردیس کوثر، چند هفته‌ای بود کتاب «پایی که جا ماند» پشت تریبون کلاس دلبری می‌کرد. پرسیدم کتاب مال کیست جا مانده است؟ پاسخی نشنیدم هفته بعد هم تکرار همین ماجرا بود و باز هم پاسخی دریافت نشد. و این چرخه تا چهار هفته به طول انجامید نهایتاً به دانشجویان گفتم مدت‌هاست می‌خواستم این کتاب را مطالعه کنم اما فرصتی دست نمی‌داد فکر می‌کنم این کتاب سهم من است و دانشجویان هم صدا گفتند متعلق به شماست. کتاب را با اشتیاق تمام برداشتم و آوردم تا در فرصت مناسب بخوانم آنچه در پی می‌آید حاصل خوانش کتاب «پایی که جا ماند» اثر شایسته تقدیر آزاده سرافراز، سید ناصر حسینی‌پور است.

یکی از نکات برجسته کتاب، تقدیم نامه کتاب است که نشان از روح بسیار بزرگ و لطیف و سراسر رافت سید ناصر حسینی‌پور دارد که کتاب خود را به شکنجه‌گر خویش، ولید فرحان، تقدیم کرده است چرا که فرحان و اعمال و رفتار ناشایستش زیبایی‌های صبر و مقاومت و آزادمنشی را به وی آموخته بود همانطور که حضرت زینب (س) در جواب یزید گفته بود که کربلا صحنه زیبایی‌ها بود.«و ما رایت الا جمیلا.»

نکته دیگر هوش وافر و اخلاص ستودنی سید ناصر حسینی است که صحنه‌های صبر و استقامت رزمندگان دربند اسارت را روی کاغذ پاره‌های سیمان و زرورق کاغذ به صورت کد و رمز درآورده و در عصای خویش به امان خدا می‌سپارد.

بی اغراق بگویم که در همان چند صفحه اول از فصل اول کتاب بغضم ترکید و ناخودآگاه گونه‌هایم میزبان اشک‌هایم شد مگر می‌شود این همه اخلاص و زیبایی و جانفشانی و ایثار و اعتقاد آینه‌گون را دید و چیزی نگفت و تحت تاثیر قرار نگرفت؟!

اخلاص علی یوسفی سوره، در تشبیه دوران جنگ به صحرای کربلا و اینکه ما باید قدر این لحظات را بدانیم و سفارش او به سید ناصر حسینی که «با دوستانت بیش از حد قاطی نشو، عمر دوستی‌ها در جبهه کوتاهه … دوستانت که شهید میشن غم‌های عالم روی دلت سنگینی می‌کند» و سفارش دیگرش اینکه «روی قبرم بنویسند؛ نمی‌دانیم کیست؟! گمشده‌ای در بقیع ایران، در حسرت زیارت بقیع؟!»

رهایی شهید بهمن دورلی از دنیا و مافی‌ها که سفارش کرده بود بر قبرم بنویسند «پر کاهی تقدیم به آستان الهی»

وقتی رژیم بعث عراق پد خندق را محاصره کرده بود شهید عباس هواشمی معاون قرارگاه سپاه می‌گفت: «بچه‌ها اینجا کربلاست! عمر سعد دارد طبل پیروزی می‌زند! تا آخرین قطره خون خود مقاومت کنید.» آخرین صحبت‌های شهید حق جو قبل از شهادتش این بود که «این جزایر امانتی است که با خون شهید همت و باکری به دست ما رسیده است وای به حال اون بسیجی که امروز کوتاهی کند».

سفارش سید محمدعلی غلامی، «بچه‌ها اینجا ایمان و اراده شما می‌جنگه نه این تکه آهنی که دستمونه» و هنگام شهادتش از خوردن آب امتناع کرد تا مانند اربابش امام حسین علیه السلام لب تشنه به ملاقات پروردگارش برسد.

به راستی مگر این شهدا که بودند؟ در کدامین مکتب و مدرسه، درس عشق بازی با خدا را آموخته بودند؟ و راستی سربازان روح الله، روحشان الهی شده بود که جسورانه و بی‌باکانه و مخلصانه در برابر خیل عظیم دشمن بعثی، مستانه چرخ جنون می‌زدند و دف عشق را با دست خون می‌نواختند و این فقط ایمان و اراده و اخلاص بچه‌ها بود که می‌جنگید و ترجیح می‌دادند مردانه بمانند و عاشورایی بجنگند، چون برای آنها عمل به تکلیف مهم بود نه نتیجه.

گر مرد رهی میان خون باید رفت

از پای فتاده سرنگون باید رفت

اینان در معرکه نبرد، رجزخوانانی حماسه‌ساز بودند و چنان عاشقانه جنگیدند تا در میدان جنگ پیروز باشند یا در راه وطن شهید شوند و در قاموسشان، اسارت گناهی بزرگ به شمار می‌رفت.

رمز این همه شجاعت و ایثار و سربداری چیزی جز باور عمیق و توکل بر خداوند نیست و نبود. با تمام وجود خدا را صدا می‌زدند و یقیناً توفیق الهی همراهشان بود. مظلومیت و در عین حال شجاعت و مقاومت رزمندگان پد خندق بهترین گواه است که ۱۲۰ نفر در مقابل تیپ‌های زرهی ارتش عراق جانانه مقاومت کردند و اگر حیله عمر و عاصی بعثی‌ها (نصب پرچم‌های ایران بر روی قایق‌هایشان) نبود، رزمندگان پد خندق شهید یا اسیر نمی‌شدند اما حکمت خداوند بر این بود که جمعی از این مجاهدان فی سبیل الله به اسارت بعثی‌ها درآیند تا درک و شعورشان نسبت به حسین علیه السلام و مصیبت‌های اهل بیت علیه السلام بیشتر شود و راویان جنایت‌های رژیم بعث شوند.

تنها سلاح اسیر، سلاح زبان و بیان اوست و کارکرد این سلاح را زینب کبری سلام الله علیها به خوبی نشان داده بود.

و در خیلی جاها زبان رزمندگان اسیر ایرانی بهتر از تیربارها و آرپیچی‌هایشان عمل می‌کرد از جمله زبان حقیقت نگار نویسنده (سید ناصر حسینی‌پور) که در بازجویی‌ها حرف‌هایش مانند گلوله‌ای بود به قلب بعثی‌ها.

به قول سید ناصر حسینی‌پور، بهترین و دلنشین‌ترین نماز عمرم را در روز اول اسارت در جاده خندق خواندم و وقتی در محوطه زندان الرشید بغداد وی و سایر اسرا را برهنه روی آسفالت داغ کشیدند چنین نوشته است: «در زندگیم فقط یک بار توانستم شن‌های داغ عربستان، دردهای عمار یاسر و شکنجه‌های زمان پیامبر را لمس کنم، آن هم امروز بود.»

و تقوا و صبوری «حسن رسته من» مثال زدنی بود که همیشه در کشاکش درد این بیت را می‌خواند:

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب

به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید

و اما توصیف پایی که جا ماند به قلم سید ناصر حسینی‌پور شنیدنی‌تر است.

«آن روزها کارم به جایی رسیده بود که برای قطع شدن پایی که شانزده سال بیشتر نداشت لحظه شماری می‌کردم از بس زجر کشیده بودم هیچ چیز به اندازه قطع پایم خوشحالم نمی‌کرد. پایی که در عملیات‌های مختلف، از آب‌ها، آبراه‌ها، چولان‌ها و نیزارهای اروند و جزایر مجنون تا میدان‌های مین و باتلاق‌های شلمچه، از جاده خندق گرفته تا کوه‌های پر از برف کردستان در عملیات‌های مختلف روزهای خوب و سختی را با او گذرانده بودم. پایی که بارها و بارها خطر قطع شدن از بیخ گوشش گذشته بود؛ پایی که قریب دو سال پای تخریبچی در میدان مین بود، پایی که در میدان مین ارتفاعات شاشوی کردستان ۱۰: ترکش خورده بود. در زمستان ۶۶ در ارتفاعات کردستان سرمای زیر ۱۵ درجه را تجربه کرده بود. سردی و گرمی زیادی را کنارم تحمل کرده بود. هر کجا می‌رفتم آخ نمی‌گفت.

وقتی از او کار می‌کشیدم شکوه و شکایت نداشت همیشه مثل یک دوست باوفا همراهم بود از بس از دست او درد کشیده بودم که دیگر تحمل همراهی از این به بعدش را نداشتم… همیشه گوش به فرمانم بود اقرار می‌کنم رفیق نیمه راهی بودم برای او. دیگر نمی‌توانستم بیش از این تحملش کنم. ۲۰ روز بود که از دستش کلافه بودم دلم می‌خواست هرچه زودتر از بدنم جدا شود و راه خودش را برود حکایت من و او حکایت پردردی است. پایم امروز در زباله‌های بیمارستانیٍ بغداد دفن می‌شد. همیشه در خلوت‌هایم یاد می‌کنم از «پایی که جا ماند.» بگذار تکه‌های بدن ما در خاک عراق بماند، اما یک وجب از خاک کشورم دست دشمن نماند.»

آری برای رزمندگان، جبهه، کارخانه انسان سازی، سرزمین خداباوری و ولایت پذیری بود و در اسارت چنان حواسشان جمع بود که ذره ای از خاک ریز اعتقاداتشان عقب نشینی نکردند.

و صدام چه تعبیر بجایی برای اسیران ایرانی به کاربرد «بمب‌های اتم» و چه تعبیر زیبایی دارد سید ناصر حسینی بعد از آزادی در جمع هم‌وطنانش: «پایم در بغداد جا ماند تا یک وجب از خاک کشور در دست دشمن نماند، پای مجروحم لگدمال شد تا شرف ما و عزت ما لگدمال نشود. پایم کرم زد تا شرف و غیرتمان کرم نزند. پایم کرم زد تا تعصب و مردانگی کرم نزند و ایران بماند.»

البته نشان این تعصب و مردانگی و از خودگذشتگی را سید ناصر قبل از اسارت هم یدک می‌کشید وقتی دوستان و همرزمانش به خاطر حضور پدر و پنج فرزندش، در جبهه به آنها لقب ۱+۵ داده بودند.

اما پاسخ ما به سید ناصرها در برابر این همه شجاعت‌ها و رشادت‌هایشان چه در جبهه و چه در اسارت و به خاطر پافشاری بر مواضع و اعتقادات در زندان‌های مخوف عراق و شکنجه‌هایی که به جان خریدند، فقط می‌توانیم بگوییم مرحبا مردان مرد.

خداوند بر توفیقات شما بیفزاید که زبان ما از توصیفتان قاصر است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها