سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: طوطی به این جهت که حرف میزند و شیرین زبانی میکند عطار به او لقب دهانشکر داده است، رنگ لباس و پرهای او سبز رنگ و بسیار زیباست و طوقی زرین بر گردن دارد.
طوطی آمد با دهان پر شکر
در لباس فستقی با طوق زر
طوطی برای بهانه آوردن و سر باز زدن از سفر به سوی سیمرغ لب به سخن میگشاید و میگوید:
گفت هر سنگین دل و هر هیچکس
چون منی را آهنین سازد قفس
گفت هر آدم سنگدل و بیرحم و هر کس که لیاقت و قدر و ارزش من را نمیداند، موجودی زیبا و باشکوه مثل من را در قفس نگهداری میکند:
من در این زندان آهن مانده باز
ز آرزوی آب خضرم در گداز
خضر مرغانم از آنم سبز پوش
بو ک دانم کردن آب خضر نوش
طوطی ادعا میکند که خضرِ مرغان است به این خاطر که رنگ لباس طوطی مانند رنگ لباس حضرت خضر سبز رنگ است. وی ادعا میکند که خضر مرغان هستم و مانند حضرت خضر میخواهم دنبال آبحیات باشم و جرعهای بنوشم و مانند او عمر جاودان داشته باشم.
اینجا میشود اشاره داشت به داستان حضرت خضر و ذوالقرنین که در سوره کهف در قرآن آمده است. داستان این گونه است که وی مردی عادل و دادگر بوده و با کمک و عنایات پروردگار موفق میشود شرق و غرب را در تسخیر خود داشته باشد روزی ذوالقرنین در مجلسی بود که شنید در منطقهای در چاه ظلمات چشمهای است که آب آن میتواند عمر جاودان ببخشد. بنابراین با سپاهیان خود به سمت ظلمات راه میافتد (لازم است بدانید ظلمات به مفهوم تاریکی و بیخبری است و نام وادی یا سرزمینی ناشناخته است) در اینجا حضرت خضر فرمانده سپاه ذوالقرنین بوده است. زمانی که به ظلمات میرسند ذوالقرنین بدون اینکه به افراد بگوید چرا دنبال چشمه هست و علت آن را بیان کند، آنان را به گروههایی تقسیم میکند و دنبال چشمه آب راهی میکند.
در این میان حضرت خضر است که چشمه آب حیات را پیدا میکند و چون تشنهاش بوده مقداری آب مینوشد سپس به سمت ذوالقرنین به راه میافتد و خبر را به او میرساند که چشمه آب را یافته است اما ذوالقرنین هفت شب و ۷ روز به دنبال چشمه میگردد و پیدا نمیکند بنابراین تنها کسی که از آن چشمه آب حیات نوشیده است حضرت خضر است
طوطی ادامه سخنان را چنین بیان میکند که:
من نیارم در بر سیمرغ تاب
بس بود از چشمه خضرم یک آب
طوطی میگوید که من طاقت رفتن به سوی سیمرغ را ندارم همین که یک جرعه آب از چشمه آب حیات نوش کنم کافی است. هدهد شروع میکند به سرزنش کردن طوطی و میگوید که:
هدهدش گفت ای ز دولت بینشان
مرد نبود هر که نبود جان فشان
جان چه خواهی کرد؟ بر جانان فشان
در ره جانان چو مردان جان فشان
هدهد به عنوان شاهد مثال گفتگوی حضرت خضر با دیوانه عالی مقام را بیان میکند:
بود آن دیوانه ای عالی مقام
خضر با او گفت ای مرد تمام
رای آن داری که باشی یار من
گفت با تو بر نیاید کار من
زانکه خوردی آب حیوان چند راه
تا بماند جان تو تا دیرگاه
من در آنم تا بگویم ترک جان
زانکه بی جانان ندارم مرد آن
چون تو اندر حفظ جانی مانده
من به تو هر روز جان افشانده
بهتران باشد که چون مرغان ز دام
دور میباشیم از هم والسلام
عطار چنین نقل میکند که روزی حضرت خضر دیوانهای عالی مقام (کسی که از تمام تعلقات عالم مادی دل بریده) را میبیند و از او میخواهد که یار او باشد و با او همراه شود دیوانه میگوید که مسیر من و تو یکی نیست تو آب حیات خوردی که عمر جاوید داشته باشی در حالی که من هر لحظه دنبال این هستم که جان خود را نثار جانان کنم و جانفشانی نمایم پس راه من و تو یکی نیست.
آری بدین گونه هدهد طوطی را جوابی سنجیده و قانعکننده میدهد و از او میخواهد وی را در این سفر یاری کند.
گفتیم طوطی نماد انسانهایی بود که باوجود اینکه میدانند در زندان این عالم خاکی اسیر هستند اما به هر قیمتی میخواهند که عمر جاوید داشته باشند.
در یادداشت آینده خواهید خواند حکایت طاووس و جواب هدهد را...
نظر شما