یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۰
بهانه‌تراشی پرندگان و شوقی که رنگ باخت

خراسان‌رضوی - در این قسمت از منطق‌الطیر عطار شاهد عذر و بهانه آوردن بلبل برای طی کردنِ مسیر سخت و طولانی رسیدن به «سیمرغ» خواهیم بود.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): در قسمت قبل گفتیم شوق و اشتیاق برای دیدار سیمرغ در جان تمامی مرغان اثر کرده بود اما چون راه دراز و دور بود پرندگان شروع به آوردن عذر و بهانه کردند. به این ترتیب بلبل به عنوان اولین پرنده لب به سخن گشود و گفت «من کسی هستم که آوازم شور عشق را در دل همه می‌اندازد. معشوق من گل است و من تا نوبهار که گل سر برآورد و مشک‌فشان رو به من لبخند بزند ساکت و خاموشم و با دیدن روی گل آواز سر می‌دهم و چون کسی غیر از گل راز دل مرا درک نمی‌کند با پایان یافتن بهار و مرگ گل من نیز بی‌زبان و خاموش می‌شوم»:

بلبل شیدا درآمد مست مست

وز کمال عشق نه نیست و نه هست

من چنان در عشق گل مستغرقم

کز وجود خویش محو مطلقم

در ادامه بلبل می‌گوید: من و عشق سیمرغ را چه کار است برای موجودی مثل من عشق گل بس است.

در سرم از عشق گل سودا بس است

زان که مطلوبم گل رعنا بس است

طاقت سیمرغ نارد بلبلی

بلبلی را بس بود عشق گلی

چون بود صد برگ دلدار مرا

کی بود بی برگیی کار مرا

بهانه‌تراشی پرندگان و شوقی که رنگ باخت

هدهد دانا به بلبل چنین پاسخ می‌دهد: ای بلبل! ای کسی که در ظاهربینی مانده‌ای عشق گل برای تو بسیار کم است و تو را کوچک می‌کند اگرچه گل بسیار زیبا روی است اما موجودی فانی است و باید که به دنبال معشوقی باشی که زوال و نابودی در آن نباشد و بدان که خنده نوبهاری گل بر فرومایگی تو است نه بر جمال و کمال تو:

هدهدش گفت ای به صورت مانده باز

بیش از این در عشق رعنایی مناز

عشق روی گل بسی خارت نهاد

کارگر شد بر تو و کارت نهاد

گل اگر چه هست صاحب جمال

حسن او در هفته‌ای گیرد زوال

در این قسمت عطار حکایت گدا و دختر پادشاه را به زیبایی بیان می‌دارد که مصداق حکایت بلبل و عشق گل است. عطار می‌گوید که گدایی زشت‌رو بود که روزی دختر پادشاه را در حال عبور از گذری دید و دختر پادشاه با دیدن او لبخندی زد. سال‌ها گذشت و گدای حکایت ما عاشق و شیدا بر سر کوی دختر پادشاه زاری می‌کرد و می‌خواست او را ملاقات کند تا بالاخره دل دختر پادشاه به درد آمد و قبول کرد او را ببیند. وقتی حرف‌های او را شنید خندید و گفت: ای بیچاره خنده آن روز من از ترحم بر وضع اسفناک تو بود نه بر کمال و جمال تو:

گفت چون دیدمت بس بی‌هنر

بر تو خندیدم آن ای خبر

بر سر و روی تو خندیدن رواست

لیک در روی تو خندیدن خطاست

این بگفت و رفت از پیشش چو دود

هرچه بود اصلاً همه آن هیچ بود

هفته آینده حکایت طوطی را خواهی شنید و جواب هدهد در بهانه تراشی‌های طوطی..

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین

اخبار مرتبط