یادبود قربانیان نسلکشی در بوسنی و هرزگوین و روایت «مارش نامیرا» برگزار شد؛
بوسنی کلاس درس مقاومت بود/ شهید رسول حیدری در بوسنی نماد پرچم ایران است
احمد کوچکی، رزمنده در جنگ بوسنی و هرزگوین گفت: مقاومت اصلیترین موضوع در بوسنی بود. واقعیت این است که جمهوری اسلامی ایران مقاومت را صادر نمیکند بلکه آن را در عمل نشان میدهد. بوسنی کلاس درس مقاومت بود.
در ابتدای مراسم حامد عسگری، شاعر و دبیر این نشست گفت: بوسنی سرزمینی است که مسلمانان زیادی در آن در یک جنگ نابرابر شهید شدند. «مارش میرا» نام مراسم پیادهروی در بوسنی و هرزگوین است که هر ساله بین روزهای هشتم تا یازدهم جولای (17 تا 20 تیرماه) و به منظور گرامیداشت یاد قربانیان نسلکشی سربرنیتسا در این کشور برگزار میشود.
وی افزود: جنگ بوسنی و هرزگوین با صربها در سال ۱۹۹۲ شروع شد و در آن جنایات مهلکی علیه مسلمانان رخ داد که یکی از آنها قتلعام مردم سربرنیتسا است. منطقهای که از طرف سازمان ملل متحد منطقه امن معرفی شد و وقتی مسلمانان به آن منطقه پناه بردند، به اشغال صربها درآمد. صربها کمتر از یک هفته، 8 هزار مسلمان را در سربرنیتسا قتلعام کردند. هر ساله فعالان صلح و حقوق بشر از تمام دنیا برای گرامیداشت یاد قربانیان این جنایت، مسیری ۱۱۰ کیلومتری موسوم به «جاده مرگ» را به سمت سربرنیتسا، پیاده طی میکنند که به «مارش میرا» معروف است.
در ادامه مراسم احمد کوچکی، رزمندهای که به همراه نادر طالبزاده و گروه روایت فتح در روزهای جنگ بوسنی در آنجا حضور داشت به روایت خاطره پرداخت و گفت: امروز باید از برادر بزرگوارم نادر طالبزاده یاد کنم که او بوسنی را به جامعه شناساند. وظیفه اصلی ما شناسایی و برآورد وضعیت منطقه با ابعاد مختلف بود. به همراه آیتالله جنتی و گروه همراه برای شرکت در یک کنفرانس به آنجا رفتیم. بعد از یکی دو روز معطلی وارد بوسنی شدیم. ملاقات با مجروحان، دیدار با جنگزدهها و تفقد و حمایت از جمله برنامههای ما بود.
وی افزود: بعد از برگشت تیم مذاکرهکننده، تیم راویان ماندند تا گزارشی از شرایط بوسنی تهیه کنند و بعد از آن کمکرسانی و طرحریزی انجام شود. بعد از یکی دو هفته امکانسنجی توسعه پیدا کرد. این منطقه صدهزار قربانی داشت که فاجعه بزرگی بود. در آن سال در حج بیشترین تبلیغ برای کمک به مسلمانان بوسنی انجام گرفت و کشورهای عربی و خصوصا عربستان فعال و در منطقه وارد شدند. مقاومت اصلیترین موضوع در بوسنی بود. واقعیت این است که جمهوری اسلامی ایران مقاومت را صادر نمیکند بلکه آن را در عمل نشان میدهد. بوسنی کلاس درس مقاومت بود.
کوچکی بیان کرد: مقاومت یک مفهوم است. گاهی در حزبالله لبنان میبینیم. گاهی در سوریه و وقتی دیگر در یمن شاهد آن هستیم و آن روز مقاومت در بوسنی شکل گرفت و اروپا از ترس بحث مسلمانکشی را تمام کرد و جنگ پایان گرفت. اما اتفاقات عجیبی رخ داد. زمان حضور در بوسنی با مشکل زبان روبهرو بودیم. نادر طالبزاده به سه زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسوی مسلط بود و هر جا که میرسیدیم دنبال کسی میگشتیم تا یکی از این سه زبان را بداند. البته نادر یک نفر بود و در تمام صحنهها حضور نداشت. دوستان همه عربی میدانستند. دبیرستانی در سارایوو تربیتکننده پیشنماز برای بوسنی بود. پیشنماز به کمک ما آمد و ماموریتمان ادامه پیدا کرد. روحانیون آنجا در آن زمان به عنوان مترجم و بعدها به عنوان همکار جذب ایران شدند.
وی در ادامه گفت: بخشی از ارتش سری بودیم که خانه به خانه حرکت میکردیم و در بین مردم حضور داشتیم. استقبال آنها از ایرانیان بسیار خوب بود. سیستم اداره شهرها در آنجا شورایی بود، اداره هر منطقه از سوی همان منطقه انجام میگرفت. منطقهای با 30 هزار نفر جمعیت که در محاصره کامل قرار داشت هدف کمک تیم ما قرار گرفت. 6 تا 7 روز در راه بودیم و از گردنههای صعبالعبور عبور کردیم تا به منطقه برسیم. در یکی از مناطق بلدچی مردی بود به نام «حسن گرگ». برای رسیدن به گراژده و زادگاه حسن 15 تا 16 ساعت به سختی پیادهروی کردیم. بعد از پیادهروی سخت یک روزه به یک اردوگاه رسیدیم و یکی دو ماه بعد حسن شهید شد.
کوچکی افزود: حسن دو تیم 40 یا 50 نفره تشکیل داده بود و از یک سو اسلحه میبرد و صبح فردا با تیم دوم مجروحان را برمیگرداند. هر کدام از افراد گروه کولههای خویش را از اسلحه و مهمات پر میکردند و حسن راهنمایی این گروه را بر عهده داشت. او یک چهره بینظیر بود، به گونهای که یکی از همراهان میگفت: من اگر جای علی عزت بگوویچ بودم، مدال شجاعت به تو میدادم. او با حدود 100 نفر یک جمعیت 30 هزار نفری را پشتیبانی میکرد. یکی از اتفاقات عجیب در این رفت و آمدها این بود که در برگشت مجروحها را حمل میکردند.
وی بیان کرد: ما تجربه جنگ تحمیلی را داشتیم اما در آنجا برانکاردی وجود نداشت. شاخه درختان را میشکستند و مجروح را بر روی آن میبستند و حمل میکردند. از غروب تا صبح فردا به آرامی حرکت میکردند و مجروح نیز تکان نمیخورد. بچه کوچکی به نام امیر خانوادهاش را در جنگ از دست داده بود و زن همسایه او را حمل میکرد. حسن از این زن خواسته بود تا هر طوری که میتواند این بچه را ساکت نگه دارد تا صدای گریه او صربها را متوجه وضعیت گروه نکند و آن خانم با پستانک این بچه را ساکت نگه داشته بود. خوشبختانه نادر طالبزاده توانست این اتفاق را به تصویر بکشد. به روستای حسن که رسیدیم او ما را مهمان ویژه خانه خواهرش کرد. غذای همه مردم منطقه شوربا بود. غذا را میپختند و به شکل اردوگاهی پخش میکردند. ایران را نمیشناختند اما وقتی میگفتیم؛ ایران-خمینی، دست بر روی سینه میگذاشتند و میگفتند: الله رحمتی.
رزمنده ایرانی حاضر در جنگ بوسنی و هرزگوین در ادامه گفت: پسر جوانی میگفت: من ایران را از تبلیغات دشمنانش شناختم. او جزوهای را به ما نشان داد و گفت: این جزوه علیه ایران چاپ شده است و من آن را برعکس کردم. آنها از ایران با احترام یاد میکردند. میتوان گفت آموزش اصلیترین چیزی بود که از سوی ایران به مردم بوسنی داده شد و مقاومت اصلیترین هدیه از جمهوری اسلامی که به برکت این مقاومت اروپاییان از دستاندازی به خاک بوسنی ترسیدند و با حضور مسلمانان در بوسنی کنار آمدند. در واقع شهادت حاج رسول حیدری یکی از کلیدهای ادامه این مسیر بود. خیر و برکت شهادت حاج رسول تداوم ارتباط با بوسنی و اروپا بود که امیدواریم توسعه پیدا کند.
در بخش دوم این مراسم نیز فعالان هنری و رسانهای ایرانی الهام آخرتی، نویسنده، هادی نعمتاللهی، مستندساز، مهدی حیدری، فرزند شهید رسول حیدری و علی حیاتی، مسئول هیئت هنر که همراه با مردم بوسنی در پیادهروی «مارش میرا» شرکت کرده بودند به بیان پارهای از تجربیات و دیدههای خویش در این مراسم پرداختند.
الهام آخرتی، نویسنده گفت: نگاه به مارشمیرا اینگونه است که جمعی تفریحی با کمک و حمایتی که دریافت میکنند، عازم میشوند و ضمن اینکه سفر تفریحی است مقاومتی هم در کنار آن میچسبانند، اما واقعیت اینگونه نیست. در بین همراهان ما زن و شوهر جوانی بودند که پولی را که برای خرید ماشین پسانداز کرده بودند، هزینه سفر کرده بودند. یا شخص دیگری هزینه حج خویش را برای سفر به راهپیمایی «مارش میرا» هزینه کرده بود و با ما همراه شده بود. واقعیت این است افراد دغدغهمند تفاوتی در دخل و خرج خویش ایجاد کرده بودند تا پرچمی که بلند شده بود، بر زمین نیفتد.
وی با اشاره به زنان مسلمان بوسنی افزود: شاید از بیرون که نگاه میکنیم، خیلی آیتمهای ظاهر مسلمانی را در زنان بوسنی نمیبینیم. اما آن مقدار از اسلام که به آنها رسید و آن را درک کردند، سعی میکنند تا آداب مسلمانی را به جای آورند و بگویند که من مسلمانم. ما خیلی نیاز نداریم که چیزی را اثبات کنیم، همیشه متهم میشویم که از کشورهای عربی، از امپراتوری ایران یا امپراتوری شیعه برای مقاومت رفتیم. اما اکنون ما سندی مانند بوسنی را داریم، در نقطهای از جهان برای کمک رفتیم که نه شیعه بودند و نه جزیی از ایران. یکی از مصادیق اصلی مقاومت فعالیت کالج ایرانی-بوسنیایی در بوسنی است.
این نویسنده در ادامه گفت: ما کسی مانند شهید رسول را داریم اما شهید رسولهای کشور خودمان را نمیشناسیم. در مراسم «مارش میرا» بر سر نگه داشتن پرچم ایران دعواست. مردی 50 یا 60 ساله پرچم ایران را از دست همراهان من گرفت و گفت: شهید رسول، یعنی شهید رسول در بوسنی نماد پرچم ایران است. اما در ایران ما هنوز شهید رسول و شهید رسولها را نمیشناسیم.
در ادامه این مراسم هادی نعمتاللهی، مستندساز با اشاره به خاطرههای خود از این راهپیمایی گفت: بوسنی چیزی دارد که خیلی نمیتوان توضیح داد. بوسنی شبیه اروپا نیست اما اروپاست. اگر بخواهم بوسنی را فانتزی تصور کنم باید بگویم که بوسنی یک دکور فیلم سینمایی است و همانطور هم پابرجا مانده است. در واقع بوسنی جای خوبی برای یک سفر تفریحی نیست اما کسی که یک بار به این سفر رفت، دلش میخواهد دوباره برود.
وی افزود: ابتدا کاری که من در مورد بوسنی انجام داده بودم، خیلی حرفهای نبود. یک حس بیقراری در وجودم بود که باید کاری را به انجام برسانم. در این سفر با مجید جاودان آشنا شدم. او به بوسنی رفت، در آنجا ازدواج کرد و ماندگار شد و اکنون از هر سفیر و رایزنی موثرتر عمل میکند. من گفتم میخواهم در مورد بوسنی مستندی بسازم. او گفت: تو فقط ادعای ساخت یک مستند را داری. این حرف به من برخورد و تصمیم گرفتم کاری درخور و شایسته را به انجام برسانم. سه مستند در زمان حضورم در آنجا ساختم.
نعمتاللهی بیان کرد: وقتی از شخصی به نام «اَنَس» که بوسنیایی بود اما فارسی را روان صحبت میکرد، خواستم که از خاطراتش برایم بگوید، گفت: ایران مثل مادری که بچه خویش را رها میکند، بوسنی را رها کرد و حالا بعد از 30 سال آمدهاید و از حالمان میپرسید؟ ما فقط میخواستیم شما را در کنار خودمان داشته باشیم. او گفت: عدهای از رزمندگان دوره جنگ بوسنی روز جمعه هر هفته دور هم جمع میشویم، سیگاری میکشیم، قهوهای میخوریم، نماز جمعه میخوانیم و دور هم خاطره تعریف میکنیم و بعد از هم جدا میشویم.
وی در ادامه گفت: در یکی از مستندها اَنَس خاطرهای تعریف میکند و میگوید: به ایران آمدم. روز جمعه برای شرکت در نماز جمعه به امامت هاشمی رفسنجانی رفتم. بعد از تمام شدن نماز دیدم گروهی مشغول جمع کردن پرچمها و گذاشتن آنها در یک کامیون نظامی هستند. به نزد یکی از آنها رفتم و گفتم: امکان دارد یکی از این پرچمها را به من بدهید؟ او گفت: باید با مسئولی که در قسمتی دیگر حضور دارد صحبت کنید، من نمیتوانم چنین کاری انجام بدهم. کمی جلوتر رفتم، شخص مسئول را دیدم. به او گفتم: من از کشور دوری آمدهام و تقاضا دارم یک پرچم ایران را به من بدهید. پرسید: از کجا آمدهای؟ گفتم: از بوسنی. او گفت هر کدام را میخواهی بگو تا به تو بدهم. من پرچم بزرگی را که در اهتزاز بود، نشان دادم و گفتم: آن را میخواهم. او پرچم را از جایش خارج کرد، بوسید و به من داد و من هنوز آن پرچم را دارم و در کنار قرآن بر روی طاقچه خانهام قرار دارد.
نعمتاللهی افزود: به لطف خدا یک مستند با عنوان «ماهیکا» ساختیم که در «سینما حقیقت» اکران خواهد شد. همچنین چهار مستند «پیادهروی مارشمیرا»، «داماد بوسنی»، «در پناه آتش» و «صلح دیتون» نیز ساخته شده است.
در ادامه این مراسم علی حیاتی، مسئول هیئت هنر گفت: واقعیت این است که مردم بوسنی هیچ چیز از ایران نمیدانستند، آنها شهید رسول را دیدند و امام خمینی(ره) را شناختند. در منطقهای با دو میلیون نفر جمعیت صدهزار مسلمان به شهادت رسیده است و این نکته تاملبرانگیزی است. شرف ما رسول حیدریها بودند. فخر ما و شرف ما این آدمها بودند و دمشان گرم که روی جوانمردی را سفید کردند.
وی افزود: شب جمعه بود، به تکیه دراویش صوفی در بوسنی رفتیم. در زمان ورود یک کتیبه بزرگ دیدیم که به شکل کشتی بود و اسامی ائمه بر آن حک شده بود. مناجات امیرالمومنین خواندند. آنها با اینکه سنی مذهب هستند اما ده روز از محرم را به دلیل حزن اهل بیت (ع) در خوردن امساک میکنند و به مدت سه روز عزاداری میکنند. در زمان پیادهروی نماد این پیادهروی را بر روی لباسشان نصب میکنند و روی پیکرهای درگذشتگان پارچه سبز میکشند.
در ادامه این مراسم مهدی حیدری، فرزند شهید رسول حیدری گفت: با مادرم به شهر سربرنیتسا رفته بودم. در کنار قبرستان ایستاده بودیم، قبرستان سوت و کور بود. روبهروی قبرستان یک کارخانه باطریسازی قرار داشت. پانزده تن جوان هلندی در آنجا ایستاده بودند و شخصی مشغول شرح واقعه جنگ بوسنی برای آنها بود. ناگفته نماند که با خیانت هلندیها حمله به بوسنی آغاز شد. شخصی که شرح میداد، گفت: واقعه بوسنی شبیه هولوکاست بود. من توجهام با شنیدن این حرف به او جلب شد. صبر کردم تا همراهانش کمی دور شدند و بعد از او پرسیدم آیا در زمان جنگ بوسنی، ایرانیان نیز در بوسنی حضور داشتند، آیا ایرانیان به مردم بوسنی کمک کردند؟ او گفت: تفنگ قنداق سبز را ایرانیان به مردم بوسنی دادند. امروز اما نمیتوانم از شما سخنی بگویم. شما رفتید و دیگر برنگشتید. برادر من که در جنگ بوسنی به شهادت رسید، نامش حسین بود. من همه چیز را میفهمم، اما شرایط برای گفتن از حضور ایرانیان در بوسنی مهیا نیست.
مهدی حیدری افزود: شنیدن این سخن من را به فکر فرو برد که باید کاری کنم تا حضور ایران در جنگ بوسنی بیان شود و در یاد مردم بوسنی زنده شود. مردم بوسنی سنی مذهب هستند و سخت بر اعتقاد خود پافشاری میکنند و در این سالها کسی هم تلاشی برای تغییر مذهب آنها انجام نداد. ماه رمضان سال 95 بود. خانمی به نام ویدا من و مادرم را برای افطار دعوت کرد. ما به احترام آنها که بر روی مُهر نماز نمیخوانند با خودمان مُهر نبرده بودیم و گفتیم مانند آنها نماز میخوانیم. زمان اذان شد. خانم ویدا یک سبد مُهر آورد و گفت: این مُهرها را زمانی که با همسرم به عراق رفته بودم، خریداری کردم. تصور میکردم سوغات عراق مُهر است. آنها را تا امروز نگه داشتهام.
فرزند شهید حیدری بیان کرد: او به هر نفر یک مُهر تازه داد و به من مُهری داد که قبلا بر روی آن نماز خوانده شده بود و از ظاهر مُهر مشخص بود. نماز خواندیم. خانم ویدا مُهرها را از همه گرفت و در سبد گذاشت و رو به من کرد و گفت: مُهری که با آن نماز خواندی را نزد خود نگه دار. این مُهری است که پدرت 23 سال قبل آخرین نمازش را بر روی این مُهر خواند و من آن را 23 سال نگه داشته بودم تا به دست تو برسانم.
مهدی حیدری گفت: یاد و خاطره چهار شهید گرانقدر شهید سیدمحمدحسین نواب، شهید رسول حیدری، شهید بهنام نیکنام و شهید عبدالله کلاشک را که برای کمک به مسلمانان بوسنیایی عازم این کشور شدند و به شهادت رسیدند، گرامی میداریم.
نظر شما