«به دنبال صداي او» مجموعهي 6 داستان از «محمدرضا بايرامي» براي نوجوانان است. اين كتاب بهتازگي و براي چهارمين بار راهي قفسهي كتابفروشيها شده است.
اين كتاب كه «انتشارات سورهي مهر» آن را منتشر كرده، شامل 6 داستان كوتاه نوجوانانه با نامهاي «به دنبال صداي او»، «قرباني»، «وقتي كوليها برگشتند»، «عيدي مادربزرگ»، «كلاغها» و «تفنگ» است.
در بخشي از داستان «به دنبال صداي او» كه به عنوان نام كتاب هم انتخاب شده، ميخوانيم: «هنوز هم وقتى به آن روستاى قديمى و آشنا مىروم و در كوچههاى خلوتش قدم مىزنم يا به خانههاى خالى و متروكش سرك مىكشم، وجود او را حس مىكنم. در سه كنج نيمه تاريك اتاقى كه نيمى از سقفش ريخته، يا در همان خرابهاى كه حالا فقط پىهاى ديوارش بر جاى مانده، ايستاده و به آرامى نگاهم مىكند. من به سويش مىروم؛ اما او را نمىيابم؛ چرا كه به يكباره دور ميرود و گم مىشود و صدايش هر بار، از طرفى ديگر به گوش مىرسد؛ آنچنان كه انگار به بازىام گرفته و براى همين هم، هى جا عوض مىكند تا اين كه كم كم مرا به بيرون ده بكشاند؛ آن وقت است كه به خودم مىآيم و مىبينم كه تنهاى تنها، سر به كوه و بيابان گذاشتهام و مىروم و گوش مىسپارم به صداهاى آشنا و ناآشنا؛ صداهايى كه انتظار دارم يكىاش از آن او باشد و نيست؛ صداهايى كه اصلاً نمىشود درست و حسابى فهميد كه هستند يا نه؛ صداهايى كه نمىدانى كدامش در ذهن تو جريان دارد و كدامش در اطرافت...»
هر كدام از داستانهاي اين مجموعه موضوعي متفاوت دارند. مثلاً داستان «قرباني» دربارهي پسري به نام «اسماعيل» است كه پدرش هرسال در روز عاشورا بر سر او قمه ميزند اما وقتى در سنپانزده سالگى خودش باید این كار را انجام دهد، دچار ترس و دلهره مىشود: «خوب داری آبرویمان را میبری! فکر نمیکردم اینقدر بزدل باشی. هیچ میدانی خونی که در این روزها برای امام حسین(ع) ریخته شود به آسمان میرود نه زمین. از چه داری فرار میکنی؟ از چه میترسی؟»
از طرفى معلم ده تلاش مىكند پدر اسماعیل را متقاعد كند این كار خلاف موازین شرع است و گوسفندى به آنها مىدهد تا بهجاى انجام این مراسم، قربانى كنند.
«به دنبال صداي او» را «انتشارات سورهي مهر» براي چهارمين بار منتشر كرده است.
نظر شما