ايبنا - خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و..
اَبرقورباغهای که توکیو را نجات میدهد
کاتاگیری، قورباغهی عظیمالجثهای را که منتظر او مانده بود در آپارتمانش دید. این قورباغه اندامی قوی داشت و با قد حدود دومتریاش روی پاهای عقب ایستاده بود. کاتاگیری، مردی نحیف و کوچک اندام به قد صد و شصت سانت، از جثهی با هیبت قورباغه و وحشتزده شده بود.
قورباغه با صدایی واضح و بم گفت: «منو قورباغه صدا کن»
کاتاگیری در درگاه خشکش زده بود و حرف از دهانش بیرون نمیآمد.
«نترس. نیومدم تا تورو اذیت کنم. فقط لطفاً بیا تو و درو ببند.»
کیف دستی یه یک دست و ساک خرید با سبزی تازه و کنسرو ماهی آزادی که در آن جاخوش کرده بود، در دست چپش، جرئت جُم خوردن نداشت.
«آقای کاتاگیری، خواهش میکنم عجله کنین. سریع بیاین تو، در رو ببندین و کفشهاتونو دربیارین.»
آهنگ اسمش را که شنید توانست تکانی به خود دهد. در را بست و همانطور که دستور گرفته بود ساک خرید را روی کفپوش چوبی برآمده گذاشت، کیف دستیاش را زیر بغل زد و بند کفشهایش را باز کرد. قورباغه اشارهای کرد که یعنی روی یکی از صندلیهای آشپزخانه بنشیند و اوهم چنین کرد.
قورباغه گفت: «اول باید معذرت خواهی کنم که وقتی شما نبودین سرزده وارد شدم. میدونستم منو این طوری اینجا ببینین شوکزده میشین، اما چارهی دیگهای نداشتم. چایی میخورین؟ حدس می زدم زود بیاین خونه، این بود که یه کم آب گذاشتم جوش بیاد.»
صفحه 73 / مجموعه داستان پسلرزه/ اثر هاروکی موراکامی/ ترجمه سما قرایی/ انتشارات قطره/ چاپ اول/ سال 1390/ 144 صفحه/ 3500 تومان
نظر شما