جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۱ - ۱۳:۲۷
هزاران فرسنگ فاصله ميان مرگ‌خواهي هدايت و مولاناست

نويسنده كتاب «حال پخته» گفت: مرگ‌خواهي مولانا با مرگ‌خواهي افرادي مثل صادق هدايت متفاوت است. هدايت زندگي را بي‌معنا مي‌داند و از همين رو مرگ‌خواه است، اما مولانا در عين اين‌كه زندگي را معنادار مي‌داند، مرگ‌خواه است، زيرا معتقد است مرگ زندگي را كامل‌تر مي‌كند.‌-

سيده‌زهرا حسيني، نويسنده اين اثر، در گفت‌وگو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، معناي زندگي را يكي از مهم‌ترين دغدغه‌هاي اگزيستانسياليستي دانست و گفت: افرادي مانند آلبر كامو معتقدند معناي زندگي به دليل مساله مرگ تحت‌الشعاع قرار مي‌گيرد. به زعم او ختم شدن زندگي به مرگ، سبب بي‌معنا شدن آن مي‌شود.

وي افزود: اين دغدغه از قديم وجود داشته و در اشعار متفكراني مانند خيام نيز مشهود است. خيام در يكي از ابياتش مي‌گويد «گر نيك آمد، شكستن از بهر چه بود». به دليل وجود همين دغدغه‌ها نوشتن اين كتاب را آغاز كردم تا ارتباط مرگ و زندگي را در آن بررسي كنم.

حسيني، يكي ديگر از واكنش‌هاي دنياي امروز به ويژه غرب در برابر مرگ را بي‌توجهي به مرگ دانست و گفت: بسياري از مكاتب غربي بر اين عقيده‌اند كه بهتر است مرگ را از انديشه‌هايمان حذف كنيم و به آن فكر نكنيم؛ براي مثال نيچه در كتاب «حكمت شادان» مي‌گويد «خرسندم از اين كه مي‌بينم مردمان ديگر به مرگ نمي‌انديشند. آرزو مي‌كنم روزي درباره مرگ هيچ فكري نكنم تا بتوانم بيشتر زندگي كنم.»

اين نويسنده به تفاوت نگاه مولانا با اين تفكر اشاره كرد و گفت: اين در حالي است كه در مثنوي مولانا نگرشي بسيار متفاوت‌تر نسبت به مرگ وجود دارد. براي مولانا، مرگ نه تنها هراس‌زا و ترس‌‌آور نيست، بلكه سبب تهي شدن زندگي از معنا نيز نمي‌شود. مرگ‌انديشي مولانا انسان را از زندگي بازنمي‌دارد. او مرگ را امري ساري و جاري و ملموس در زندگي مي‌داند كه انسان بارها آن را در طول زندگي‌اش تجربه كرده است، بنابراين مرگ پديده‌اي عجيب و ناشناخته نيست كه تنها يك بار اتفاق بيفتد و به يكباره زندگي را ببلعد. مولانا مي‌گويد «مرگ هر يك اي پسر هم‌رنگ اوست» بنابراين وي مرگ را مبتني بر زندگي مي‌داند.

حسيني انكار و اشتياق را دو نوع واكنش در برابر مرگ دانست و گفت: مولانا واكنشي مشتاقانه به مرگ دارد، اما همين اشتياق او اشكالاتي را به وي وارد مي‌كند مبني بر اين‌كه ارزش زندگي نزد چنين كسي زير سوال مي‌رود يا اين‌كه اشتياق براي مرگ نوعي خودكشي دعايي به حساب مي‌آيد. در توجيه و رفع اين اشكالات در كتاب بيان كرده‌ام كه مولانا مرگ را به معناي پايان زندگي و در تضاد با آن نمي‌داند. از واژگاني كه ملاي رومي درباره مرگ به كار مي‌برد مي‌توان چنين فهميد كه او ديدگاه عامه مردم را درباره مرگ ندارد. او هنگام معاشقه با خدا، مرگ را وصول مي‌بيند. سرچشمه كمال برداشت ديگري است كه او از مرگ دارد.

وي مرگ‌خواهي مولانا را با كسي مثل صادق هدايت متفاوت دانست و گفت: هدايت زندگي را بي‌معنا مي‌داند و از همين رو مرگ‌خواه است، اما مولانا مرگ‌خواهي و معناداري زندگي را توامان باور دارد، زيرا بر عقيده است كه مرگ زندگي را كامل‌تر مي‌كند.‌

حسيني درباره تاثير نگاه مرگ‌انديشانه مولوي در زندگي گفت: مرگ‌انديشي سبب مي‌شود مولانا ارزش‌هاي اصيل زندگي را دريابد. مولانا در اين موضوع، رويكردي متفاوت از اشتياقش به مرگ دارد. او در بخشي از انديشه مرگ‌انديشانه خود، حتي تصاوير هولناكي از مرگ را نشان مي‌دهد تا افراد را متوجه ارزش‌هاي اصيل زندگي كند. اين انديشه مولانا تا اندازه‌اي شبيه به هايدگر است.

وي درباره اين تشابه انديشه مولانا و هايدگر توضيح داد: هايدگر نيز مرگ را يك امكان خاص مي‌دانست كه ساير امكان‌هاي انسان در آن جمع مي‌شود. به تعبير ديگر مي‌توان گفت كه زندگي انسان با مرگ‌انديشي برنامه پيدا مي‌كند. مولانا نيز بر اين باور است كه مرگ‌انديشي به شناختن ارزش‌هاي اصيل زندگي مي‌انجامد. اين انديشه سبب بازگشت انسان به اصالت و خويشتن خويش است و وي را از مسخ‌شدگي نجات مي‌دهد.

حسيني به شباهت‌هايي كه مي‌توان ميان انديشه مولانا با برخي از مكاتب فلسفي معاصر يافت اشاره كرد و گفت: در درجه نخست، مولانا به هيچ‌كس شبيه نيست جز خودش، اما شباهت‌هاي جزيي را مي‌توان ميان انديشه او و معاصران غرب يافت. براي مثال كركگور و هايدگر در مكتب اگزيستانسياليسم، اضطراب را نشانه انسان اصيل مي‌دانند، مولانا نيز درباره مرگ چنين رويكردي دارد و آن را در بازگشت انسان به اصالت خويش موثر مي‌پندارد.

وي با بيان اين‌كه «مولانا همواره موقعيت‌هاي حساس زندگي را نوعي فرصت مي‌داند» گفت: او مرگ را نيز به عنوان موقعيتي حساس در نظر مي‌گيرد كه سبب مي‌شود انسان به خود بيايد و خودش را با تمام امكانات و محدوديت‌هايش بشناسد. وي در اين قسمت، تاحدي شبيه به اگزيستانسياليست‌هاست. كركگور در كتاب «بيماري به سوي مرگ» چنين رويكردي دارد. تولستوي، نويسنده روسي نيز در كتاب «مرگ ايوان ايليچ» به لحظه مرگ شخصيت اول داستان به عنوان لحظه‌اي سرنوشت‌ساز مي‌پردازد كه در لحظه آخر زندگي‌اش متوجه مي‌شود كه چه چيزهايي از زندگي‌اش واقعي بودند. مولانا به واسطه مرگ‌انديشي به ما كمك مي‌كند آن‌چه را كه در دم مرگ در مي‌يابيم در جريان زندگي‌ به آن برسيم و نتايجش را ببينيم.

حسيني درباره برگزيدن «حال پخته» براي عنوان كتابش گفت: اسم اين كتاب برگرفته از مصرع «درنيابد حال پخته هيچ خام» است. البته در اين مصرع تنها متوجه تعبير «حال پخته» هستم. اين تعبير ناظر به حال مولاناست كه انساني پخته و سوخته است و به درجه‌اي رسيده كه مي‌تواند در عين زندگي، مرگ‌انديش نيز باشد.

وي به تجربه‌پذير بودن مرگ از نظر مولانا اشاره كرد و گفت: مولانا تجربه يك پديده را يكي از راه‌هاي شناخت آن پديده مي‌داند. عامه مردم مرگ را تجربه‌ناپذير مي‌دانند، اما مولانا نظري مخالف اين دارد و معتقد است مرگ به اشكال مختلف در زندگي قابل تجربه است. خواب و موت اختياري كه نوعي رياضت است، تجربه‌هاي نزديك به مرگند. موت اختياري نوعي رياضت است كه انسان از طريق آن، نفس خود را مي‌كشد. كسي كه با رياضت، نفس خود را كشت، ديگري هراسي از مرگ نخواهد داشت.

چاپ نخست كتاب «حال پخته» با شمارگان سه هزار نسخه، در 235 صفحه و به بهاي پنج‌هزار تومان از سوي انتشارات دفتر علم منتشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها