سه‌شنبه ۴ مهر ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
نیمه‌ی پنهان ماه

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

 کاظمی به روایت همسر شهید

رفته بودیم لب دره، جلوی ماشین توی دره بود. ناصر پشت فرمان خوابش برده بود، پیاده شدیم. چند قدم راه رفتم. آبی به صورتم زدم. حالم که جا آمد ناصر کلی عذرخواهی کرد، گفت: «ببخشید. شما که خوابتون برد دلم نیومد بیدارتون کنم، خودمم خسته بودم، راننده که بدون هم صحبت بمونه زودتر خوابش می‌بره... .» دیگه صاف نشستم، یاد گرفتم که باید حرف بزنم، همان باعث شد باب صحبت بیش‌تر باز بشود، راحت‌تر با هم حرف بزنیم. شب را توی گرگان خوابیدیم، سال تحویل نزدیک‌های صبح بود. نماز صبح را توی مسجد گرگان خواندیم و راه افتادیم، دلم می‌خواست موقع تحویل سال یا توی حرم باشیم یا توی راه حرم، همین طور هم شد، توی راه، سال تحویل شد. نزدیک ظهر رسیدیم مشهد، اول رفتیم حرم زیارت بعد هم ناهار خوردیم. جا پیدا نمی‌کردیم، چند تا هتل سرزدیم، هرجا رفتیم نشد، دیگر ناامید شده بودیم، می‌دانستم چند تا تیپ سپاه کردستان از بچه‌های مشهدند، توی سیمنارهایی که توی تهران بود هم‌دیگر را دیده بودند، کافی بود برود سراغشان و خودش را معرفی کند، بهترین جا را بهش می‌دادند ولی اصلاَ به روی خودش نیاورد، من هم چیزی نگفتم.

صفحه 43 / نیمه‌ی پنهان ماه/ نفیسه ثبات/ انتشارات روایت فتح/ چاپ هشتم/ سال 1391/ 112 صفحه/ 2000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها