در بخشی از کتاب میخوانیم:
«تا سوار شدم در پشت سرم بسته شد، انگار فقط منتظر من بود. چه میشد اگر فقط برف بود؟ همهجا را برف پوشانده بود و سرد و سفید تمام فاصلهها را پر میکرد؟ و من حسم را دنبال میکردم و از این زمستان میگذشتم و میرسیدم به جنگلی از درختهای سفید. و او راهم میداد.
چرخها جیغ کشیدند و ناگهان تنها چیزی که میدیدم کفشهای بزرگ و زشت آدمها بود. صدا متوقف شد. از کنار منظرههای تنها و غمبار گذشتم. در فاصله بین محلهها و ایستگاهها حس میکردم زندگی باطلم به دنبالم رویا میبیند. بله، یک شبح، یک رد. چیزی باقی مانده. در یکی از ایستگاهها قطار مشکل پیدا کرد. تأخیر. البته برای کسانی که مقصدی داشتند.»
مجموعه داستان «پسر عیسا» با ترجمه پیمان خاکسار در شمارگان هزار و 500 نسخه و با قیمت 6 هزار تومان چندی پیش از سوی نشر زاوش منتشر شد.
نظر شما