چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۰
خارجی‌ها از بتهوون و واگنر نوشتند، ما برای موسیقی‌مان چه کردیم؟!

منتقد، محقق و آهنگساز موسیقی، آروین صداقت کیش، گفت: آیا آن‌چنان که رومن رولان درباره بتهوون نوشت، هیچ نویسنده تراز اول ایرانی درباره موسیقی‌دانی ایرانی رمانی کامل نوشت؟ آیا آن‌چنان که نیچه درباره واگنر نوشت، هیچ استاد فلسفه‌ای با موسیقی‌دان های ما وارد گفت‌وگو شد؟ موسیقی در ذهن روشنفکران ما چندان با اهمیت نیست که کارشان را رها کنند و درباره آن بنویسند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- علی نامجو: در پرونده‌ای که با عنوان «موسیقی سازی ایران؛ فرصت‌ها و تهدیدها» گشوده‌ایم، تلاش کرده‌ایم تا به وضع امروز و اکنون این هنر بپردازیم و چالش‌ها و امکانات موسیقی را در عرصه مکتوب ایران بررسی کنیم. آروین صداقت کیش، منتقد، محقق و آهنگساز موسیقی، گفت‌وگویی با موضوع «کتاب و موسیقی» در ایران با «ایبنا» انجام داده است که شرح آن‌را در ادامه می‌خوانید.

از چه زمانی مکتوب کردن فرایند آموزش موسیقی در ایران اتفاق افتاد و واکنش معتقدین به شیوه آمزش سنتی -  شفاهی به شیوه مکتوب چگونه بود؟
از اواخر قرن گذشته یعنی دوره قاجار روش‌های نوشتن موسیقی البته به شکل خیلی ساده وارد ایران شده است. این را هم بگویم که اطلاع دقیقی از اینکه پیش از موسیو لومر هم در ایران با نت‌نویسی آشنایی وجود داشته یا نه، در اختیار ندارم. درباره واکنش استادان موسیقی ایرانی در آن دوره با موضوع مکتوب کردن هنر موسیقی باید گفت برخی از آن‌ها بااحتیاط با این موضوع برخورد کرده‌اند. به نظر من این واکنش کاملاً طبیعی بوده چراکه این استادان توانایی‌ها و اشکالات این ابزار را نمی‌دانستند. نکته جالبی که باید به آن اشاره کنم این است که بر اساس همین احتیاط وقتی به این گروه پیشنهاد شد که عده‌ای می‌توانند آهنگ‌های ساخته‌شده از سوی آنان را با نت بنویسند به دیده شک به این اتفاق نگاه کردند.

این نگاه توام با شک و احتیاط در دوره‌ای به بی‌علاقگی و فاصله میان گروه اول و دوم شد. چرا؟
اول اینکه بر اساس اطلاعات تاریخی که به ما رسیده است، بیشتر استادان موسیقی ایران در دوره‌ی قاجار تمایل کمی به اشاعه دانسته‌هایشان داشتند (البته باید خاندان فراهانی را از این قضیه استثناء بدانیم). چون احساس می‌کردند آنچه برای ارائه دارند اگر به‌دست دیگران برسد، مطاع منحصربه‌فردشان از بین می‌رود و ممر درآمد و اعتبارشان را از دست می‌دهند. نوعی رقابت حرفه‌ای در کار بود. از سوی دیگر کسانی که این فن را می‌دانستند، آن طور که در نقل‌ها آمده است، به‌ویژه از اول قرن حاضر نسبت به آن گروهی که این فن را نمی‌دانستند، زاویه حمله شدیدی گرفتند و حتی گاهی به آن‌ها نگاهی تحقیرآمیز می‌کردند و به‌خصوص در عصر پهلوی اول، درنتیجه کسانی را که نت نمی‌دانستند، آرام‌آرام از صحنه‌های رسمی به حاشیه راندند. مثلاً علی‌اکبر خان شهنازی را در نظر بگیرید. ایشان در دوره‌ای که بهترین آثار خودش را ارائه می‌داد، هیچ‌گاه درزمینه آموزش در هنرستان به‌کار گرفته نمی‌شود تا سال‌ها بعد که شاه عوض می‌شود و روح‌الله خالقی رئیس هنرستان موسیقی می‌شود. دو پدیده آخر که در این بحث  گفته شد، همان‌گونه که گفتم چندان موسیقایی نبود بلکه اولی به مسائل روان‌شناختی مربوط می‌شد و دومی به اقتصاد هنر و انحصاری که موزیسین‌ها برای خودشان قائل بودند، ارتباط داشت.
 
با توجه به اینکه نو بودن کتابت موسیقی به‌عنوان دلیل مقاومت استادان قدیم مطرح شد، به مرور زمان این وضعیت باید از بین می‌رفت اما چرا برخلاف انتظار قوت گرفت؟
آنچه به عنوان مقاومت در برابر این جریان از آن یاد می‌شود، مربوط به سنت‌گرایان نسل‌های بعدی است که هم خواستگاهش متفاوت است و هم دلایل متفاوتی دارد. اگر برفرض کسانی همچون میرزا عبدالله با نوشتن کتاب‌های نت مخالفت می‌کردند با جریان سنت‌گرایان در دوره ما کاملاً متفاوت است و زیرساخت‌هایش نیز با هم فرق دارد اگرچه ممکن است در ظاهر به  شبیه باشند.
 
ایرانیان منابع بسیار محدودی را درباره هنرشان نوشته‌اند و تعداد کتاب‌های حوزه موسیقی ، نوشته شده در گذشته هم چندان زیاد نیست؛ این وضعیت ه نشان‌دهنده عدم تمایل ایرانی‌ها در مکتوب کردن تاریخ هنر و موسیقی است.
ما باید بین نوشتن درباره موسیقی و نت‌نویسی تفکیک قائل شویم. خیلی از منابع که ما در حوزه مکتوب درزمینه موسیقی داریم، کتاب‌هایی درباره موسیقی هستند نه نغمه نگاری البته به‌غیراز استثنائی درباره عبدالقادر مراغی و استثناء خیلی کوچک‌تری درباره صفی‌الدین ارموی. درباره بخش بعدی سؤال هم من نمی‌توانم حکم کلی درباره اینکه بی‌میلی به مکتوب کردن در خون ما ایرانیان است، صادر کنم اما آنچه می‌شود درباره‌اش صحبت کرد اینکه دست‌کم در یکی دو قرن گذشته شیوه مرسوم در موسیقی کلاسیک ما مبتنی بر روش شفاهی  و در اصطلاح سینه‌به‌سینه بوده است. من جرئت نمی‌کنم حکم کلی‌تری بدهم مخصوصاً اگر خارج از هنر موسیقی باشد که آن‌یکی دیگر در تخصص من نیست.
 
تألیف کتاب‌های موسیقی از دوره موسیو لومر در ایران آغاز شد و در دوره‌های مختلف تاریخی سرعت آن  تغییر شد، الان عرصه کتاب را در حوزه موسیقی چگونه ارزیابی می‌کنید؟
حوالی سال ۱۲۸۰ بود که مکتوبات موسیو لومر و یکی دو نوشته دیگر چاپ شد اما به‌مرورزمان و هرچه از ابتدای قرن جدید گذشت، نگارش کتاب‌هایی درباره موسیقی و کتاب‌هایی با موضوع نت نگاری در موسیقی افزایش پیدا کرد و به‌موازات گسترده‌تر شدنِ آموزشِ عمومیِ موسیقی که تا یک جایی دولت آن را انجام می‌داد، (سرود مدارس تا تاریخ معینی جزئی از برنامه درسی مدارس بود و بعدازآن هم به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سپرده شد) پیش رفت. بعد از انقلاب زمانی که پس از یک دوره ممنوعیت، دوباره موسیقی آزاد شد، ما در کشور با انفجار آموزش خصوصی مواجه شدیم که پیش‌ازاین هیچ‌گاه در تاریخ ایران سابقه نداشت. به‌موازات این عمومی شدن، حوزه نوشتاری لااقل به لحاظ کمی از هر دو جنس شروع به گسترده شدن کرد. این هم اتفاقی طبیعی بود.
 
چه اتفاقی افتاد که ما نسبت به میراث موسیقی با آن سابقه، سرانجام به صرافت ثبت و ضبط هنر موسیقی و روایت آن در قالب کتاب‌ افتادیم؟
ناگهان متوجه می‌شویم که این‌ها آثاری متعلق به ماست که باید از آن‌ها نگه‌داری کنیم و از آن‌ها اسنادی را درست کنیم. جالب است بدانید وقتی‌که این اسناد کم‌کم به ثبت رسید، گستردگی آموزشی امروزی در میان نبود و به نظر من الزام آموزشی، گذشتگان را وادار به این کار نکرد. ما از همان زمانی که ما دست به تألیف کتب تاریخی زدیم و باستان‌شناسی را جدی‌تر گرفتیم، کتاب‌های موسیقایی هم موردتوجه قرار گرفت. بر همین اساس ما در صد سال گذشته به‌خصوص ازنظر ثبت ماده موسیقی یا نغمه نگاری با حدی از ثبت مواجه هستیم که در هیچ دوره تاریخی آن را سراغ نداریم. در هیچ دوره‌ای تا این اندازه در ایران، این‌همه تلاش برای ثبت این میراث صورت نگرفته است. این نکته واقعاً منحصربه‌فرد است. حال‌آنکه کیفیت آثار تولیدشده چقدر است مربوط به بحث دیگری است که زیرمجموعه سؤالی که مطرح کردید، قرار نمی‌گیرد.

در کشورهای پیشرفته نهاد‌های عمومی و دولتی از موسیقی به انحاء مختلف  حمایت می‌کنند؛ اما در فضای فرهنگی ما چنین حمایت‌هایی نیست، حمایت از هنر موسیقی را چقدر در رشد و گسترش کیفی آثار موسیقایی و روایت آن مؤثر می‌دانید؟
آنچه در فرهنگ ما جایش خالی است کمک عمومی به این زمینه نیست بلکه چیز دیگری است. هنرمندان برجسته هر فرهنگی باهم نفس می‌کشند و برخی دیگران را موضوع کار قرار می‌دهند. برای مثال شهریار برای صبا شعر گفته است اما متفکران رشته‌های دیگر درباره موسیقیدان‌ها کمتر فکر کرده‌اند و قلم زده‌اند. آیا  آن‌چنان‌که رومن رولان یعنی یک نویسنده با تراز جهانی درباره بتهوون نوشت، هیچ نویسنده تراز اولی در کشور ما درباره یک موسیقی‌دان کاملاً شناخته‌شده ایرانی یک رمان کامل نوشته است؟ من سراغ ندارم و فکر هم نمی‌کنم چنین کتابی وجود داشته باشد. آیا آن‌چنان‌که فیلسوفی مثل نیچه درباره واگنر نوشت و با او از جایی به بعد وارد مجادله قلمی شد، هیچ استاد فلسفه‌ای را می‌شناسید که با موسیقی‌دان‌های ما وارد گفت‌وگو شده باشد؟ من چنین فضایی را نمی‌شناسم. زمانی که وزیری نظریات تندوتیزش را ابراز می‌کرد قاعدتاً باید دست‌کم اهل فلسفه و به‌طورکلی اهل علوم انسانی مخالف یا موافق با او وارد گفت‌وگو می‌شدند. بنابراین آنچه موسیقی ما کم دارد فراتر از کمک دولتی است. موسیقی و به‌طورکلی هنر باید مسئله ذهنی جامعه باشد در غیر این صورت تغییر ملموسی اتفاق نمی‌افتد. اخیراً آقای فرهود صفرزاده دو کتاب درباره درویش خان و عارف قزوینی منتشر کرده است. به نظر من پول دولتی در این کار چندان تغییری ایجاد نمی‌کند. ایشان تمام آن کاری را که به‌عنوان یک نویسنده می‌توانسته در این مسیر انجام دهد، انجام داده است. البته شاید اگر یک رمان‌نویس درجه‌یک مثل محمود دولت‌آبادی دست روی این داستان می‌گذاشت، احتمالاً به لحاظ تکنیکی کتاب متفاوتی را ارائه می‌داد اما به لحاظ محتوا همانی می‌بود که الان هست. قسمت‌های مختلف فرهنگ مثل اندام‌های یک موجود زنده هستند که باید با هم ارتباط داشته باشند. متأسفانه این ارتباط در ایران در مواردی یا قطع است یا اندک. موسیقی در ذهن روشنفکران چندان با اهمیت نیست که بخواهند کارشان را رها کند و درباره‌ی آن بنویسند تا چیزی همتراز با آثار غربی از این حرکت بیرون بیاید. به‌طورکلی توجه سیستماتیک به رشته‌های مختلف در بهبود وضعیتشان مؤثر است.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها