گفتوگو با احمد پوری درباره کتابنخوانها و جهانی شدن ادبیات ایران
مردم رمان مارکز را مانند نان سنگک میخرند !
احمد پوری رماننویس، در دفاع از کتابخوان بودن ایرانیها میگوید: چاپ زیرزمینی «همسایهها» احمد محمود بیش از چند صد هزار نسخه فروخته است، یا مردم رمان «صد سال تنهایی» مارکز را مانند نان سنگک میخرند و میخوانند و اصلاً کسی نمیتواند بگوید که کتاب بدی است.
به نظر شما چرا ادبیات فارسی حضوری قدرتمند در بازار جهانی کتاب ندارد؟
انتشار کتاب در دنیا به سادگی که ما فکر میکنیم نیست؛ به این شکل نیست که مترجم پیدا کنیم و کتابهایمان را ترجمه کنیم و بعد آن را تحویل ناشر بدهیم تا چاپ شود. درواقع کتاب برای چاپ باید پروسه پیچیدهای را طی کند.
ساز و کار نشر کتاب در کشورهای اروپایی و آمریکایی را توضیح میدهید؟
معمولاً در کشورهای پیشرفته، تحویل کتاب به ناشر سادهترین کار است؛ پس از آن کتاب باید از فیلترهای متعددی عبور کند. این ارزیابیها به معنی سانسور نیست، بلکه ارزیابی و بررسی عیار علمی و زیباییشناسی کتاب است و از طرفی ارزیابی اینکه، کتاب چقدر در عرضه موفق خواهد بود و با استقبال مخاطبها همراه خواهد شد اینکه میتواند در بازار مخاطبی داشته باشد یا نه؟!
کیفیت کتاب برای ناشران خارجی مهم نیست و صرفا مخاطب داشتن اثر اهمیت دارد؟
کیفیت کتاب بیاهمیت نیست؛ اما به نظرم برای ورود به بازار جهانی نشر باید مخاطب را شناخت و لازم نیست شاهکار ادبی خلق کرد. یک کتاب معمولی هم میتواند نظر مثبت مخاطبها را جلب کند. کتابی مانند «بادبادکباز» اثر خالد حسینی از نظر هنری درخشان نیست و رمانهای بهتر از آن هم نوشته شده است؛ اما ناشر با توجه به ارزیابیها قبل انتشار مطمئن میشود از انتشار این کتاب در بازار نتیجه خواهد گرفت و در کشورش فروش میرود به همین دلیل برای این اثر هزینه میکند. نمیخواهم روی مسائل روانشناسی اجتماعی بحث کنم؛ این موضوع، ملاک بسیار مهمی برای انتخاب یک کتاب است. در کل باید گفت که وارد شدن به این مکانیزم ساده نیست.
کتابهای زیادی از فارسی به زبانهای خارجی ترجمه شده چرا نتوانستیم در جلب مخاطب موفق باشیم؟
ما در انتخاب مترجم هم اشتباه میکنیم، زیرا معتقدیم اگر خودمان بنشینیم و کتابهایمان را به فرانسه یا انگلیسی ترجمه کنیم، کار تمام است و مخاطبهای کتاب در سراسر دنیا آثار ما را خواهند خواند؛ اما این تصور اشتباه است. مترجم باید در زبان مقصد عشوه و اطوار را خوب بداند و بتواند بر اساس آنها مخاطب را به سمت داستان جذب کند. من در حال حاضر کتابهای انگلیسی و ترکی استانبولی را به فارسی ترجمه میکنم اما علاقهای به انجام عکس این حالت ندارم؛ زیرا میدانم این کار اشتباه است و ترجمه مناسبی منتشر نخواهد شد.
بر این اساس راهکار چیست؟
ما مترجم خوب برای بازگرداندن زبان فارسی به زبانهای دیگر نداریم تا او بیاید و کتابهای ما را ترجمه کند؛ بنابراین وقت آن رسیده شرایط حضور در بازارهای جهانی را فراهم کنیم تا بتوانیم در آینده نزدیک بخشی از بازار جهانی را به دست بگیرم. برای مثال میتوان به کارهای صادق هدایت اشاره داشت که برای نخستین بار یک فرانسوی آن را ترجمه کرد و همه دیدیم چطور «بوف کور» راه خودش را در عرصه ادبیات جهانی پیدا کرد و مطرح شد؛ البته باید به این نکته نیز توجه داشت که این اثر، کتاب قابل قبولی بوده است. نبود ترجمه مناسب از آثار فارسی یکی از دلایل عدم حضور موفق ما در جایزههای بینالمللی است؛ زیرا آثارمان ترجمه نشده و به دست مخاطبها و داوران خارجی نرسیده است تا آنها اثر را مطالعه کنند و درباره کتاب نظر بدهند. هنوز ما یک ترجمه خوب و عالی از آثار احمد شاملو به زبانهای دیگر نداریم. بعد گذشت سالها هنوز یک ترجمه خیلی خوب و ورزیده از شعرهای فروغ فرخزاد به زبانهای غیرفارسی منتشر نشده است. مگر رمان «همسایهها» اثر احمد محمود کم از رمانهای درجه یک دنیا دارد؟ آیا ما برای معرفی آن به مخاطبهای ادبیات در جهان کاری انجام دادیم و کتاب روی پیشخوان کتابفروشیهای خارجی رفته است تا جلب توجه کند؟
یک کتاب برای موفق شدن در جهان، ابتدا باید در کشور خودش خواندنی و پرفروش شود تا بتواند در بازار جهانی بدرخشد. به نظر شما چرا مخاطبهای کتاب در کشور ما تمایلی به خرید و خواندن کتاب ایرانی ندارند و آنطور که باید و شاید از نویسندگان حمایت نمیشود؟
در جامعه ما اگر کتاب قابل قبول و خوب باشد، فروش خواهد رفت و به چاپهای بعدی خواهد رسید اما بازار ما هم یک ظرفیتی دارد. به کتاب «همسایهها» دقت کنید. این کتاب قبل انقلاب چاپ شد اما بعد از چند ماه توقیف شد. بعد انقلاب مجددا اجازه چاپ پیدا کرد اما باز هم متوقف شد. همین امر باعث شده تا ما شاهد چاپ این کتاب به صورت زیرزمینی باشیم و به جرات میتوانم بگویم که از این کتاب بالای سیصد هزار نسخه چاپ شده است اما در آمار رسمی ما جایی ندارد. اگر به این آمار شک دارید، سری به خیابان انقلاب بزنید و از کتابفروشهای کنار خیابان بپرسید، امروز چند نسخه از «همسایهها» فروختهاند. حال این سوال پیش میآید، چرا این ملت کتابنخوان - به اعتقاد برخی از دوستان - از رمان «همسایهها» استقبال میکنند؟ البته این کتاب استثنا نیست و افراد دیگری مانند زویا پیرزاد نیز کتابهایش پنجاهبار تجدید چاپ شده است. ما مردم کتابخوانی داریم.
پس چرا عدهای معتقدند، مردم ما کتاب نمیخوانند؟
آنها در مقایسه با مردم اروپا میگویند، ما کتابخوان نداریم . به اعتقاد من مقایسه جمعیت کتابخوان ایران با اروپا کار درستی نیست؛ آنها صدها سال است کتاب میخوانند. اما ما از مشروطه تازه کتاب دست گرفتیم. اگر کتاب تالیفی خوب داشته باشیم، فروش خواهد رفت. البته باید به این نکته توجه داشت که وقتی من اشاره به کلمه خوب میکنم، از دیدگاه یک منتقد ادبی به قضیه نگاه نکردهام، بلکه نظرم درباره کتابی است که توانسته مخاطبش را پیدا کند.
هر کتابی بتواند مردم را به مطالعه دعوت کند، خوب است؟
بدون شک کتاب خواندن مردم از کتاب نخواندن آنها بهتر است. آیا شما میدانید برخی از این کتابهای به اصطلاح زرد مانند رمانهای فهیمه رحیمی با تیراژ پنج هزار نسخه پنجاهبار هم تجدید چاپ شده است؟ بنابراین باید گفت نویسندگان نمیتوانند مردم کتابخوان را به جلب کنند. اگر نه ما جامعه کتابخوانی داریم. مارکز را در نظر بگیرید، کتابش تیراژ بسیار زیادی در دنیا دارد و مردم مانند نان سنگک آنرا میخرند و میخوانند و اصلاً کسی نمیتواند بگوید که کتاب بدی است. هر کتابی یک مخاطب دارد؛ بنابراین شما ابتدا باید مخاطب اثر را پیدا کنید و بدانید برای چه کسی مینویسید. برای مثال معلوم است، افرادی با سلیقهای شبیه به من، کتابهای فهیمه رحیمی را نمیپسندند اما به این معنا نیست که کتابهای این نویسنده ضعیف است و سایر کتابهایی که من میخوانم، خوب هستند.
در کشور ما عدهای میگویند هر کتابی خوب بفروشد ضعیف است و هر کتابی نفروشد خوب است. فکر میکنم شما نیز مخالف این نظر هستید؟
بله کاملاً. متاسفانه در جامعه ما باب شده است و هر کتابی را که مخاطب زیادی دارند در دسته کتابهای ضعیف یا زرد قرار میدهند. من مخالف این دیدگاه هستم. معتقدم اثری که بتواند مخاطبهای زیادی داشته باشد، از این نظر موفق بوده است. وقتی هزاران نسخه از کتابهای مارکز فروش میرود، چه کسی میتواند چشمانش را روی این موفقیت ببندد و بگوید، او اثر موفقی منتشر نکرده است.
نظر شما