چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۰
گرگ‌هایی که تمامیت وجود انسان‌ها را تسخیر می‌کنند

محمدرضا ذوالعلی در یادداشتی به بررسی رمان «شب‌نشینی بعد از مراسم تدفین»، اثر نسترن مکارمی پرداخته است. این کتاب توسط نشر بوتیمار منتشر شده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- محمدرضا ذوالعلی: داستان با معمای ناپدید شدن منصور در کوهستان و مرگ ریحان آغاز می‌شود. ریحان که گرچه مدت‌هاست رفته اما نبودش تازه با سفر به سی‌سخت و رنجی که منصور می‌بایست ببرد و انگار که نمی‌برد، شناسانده می‌شود.

منصور مهمترین شخصیت یک پازل دوستانه است. هم اوست که سال‌ها قبل با فراری دادن ریحان از مهلکه و خیانت به دوستانش سعی در پنهان کاری می‌کند. دروغی که بعدها می‌فهمیم با اینکه از سوی دیگران هم مکرراً - گرچه به اشکال دیگر- گفته شده، اما باعث می‌شود تعادل ظاهری و موقتی زندگی این آدم‌ها بهم نخورد و آنها بتوانند سال‌ها در کنارهم باقی بمانند. اما مرگ هراسناک ریحان این صحنه را بهم می‌زند و در نهایت به استحاله‌ی منصور منجر می‌شود. استحاله‌ای که از سال‌ها قبل شروع شده و هنوز و همچنان می‌تواند ادامه داشته باشد.

ریحان با مرگ خود ماشین ایستا و راکد زندگی این چند نفر را به راه می‌اندازد. او شخصیت جالب و مرموز و در عین حال ساده و بدیهی و طبیعی زندگی است که اینجا ماندن را تاب نمی‌آورد و تا آن سوی مرزها می‌رود بلکه بتواند روح خود را دست نخورده حفظ کند. او به دور از شعارهای حماسی و آرمان‌خواهانه‌ی منصور، شوق‌آلود و سرزنده و اکتیو و آنچنان‌که منصور درباره‌اش می‌گوید: «از این دخترهایی که همه جا سرک می‌کشند» است.

اما ریحان به‌راستی چه کسی یا در حقیقت چه چیزی است؟ ایمانی که از قلب‌ها گریخته؟ حقیقتی که کتمان شده؟ شور ساده‌ی زندگی‌ای که دیگر قابل درک و فهم نیست و می‌کوشد تنها از طریق مرگی خونبار خودش را از دام استحاله‌ای که دیگران را به نوعی به خود مبتلا کرده رها کند؟ گمانم هرکدام را که بپذیریم چندان به بیراهه نرفته‌ایم. ریحان همان چیزی است که شخصیت‌های رمان «شب‌نشینی بعد از مراسم تدفین» آن را کم دارند و سعی می‌کنند مثلا با کمک اقتصادی به دوستان گرفتار (شاهین) با اداهای مایوسانه‌ی روشنفکری (سعدی) با کار جسمی سخت و در حقیقت بیگاری (منصور) با سابیدن پوست زیر دوش (فروغ) و با ایستادن و خیره شدن به همسایه‌ی آپارتمان روبه‌رویی (مستانه) فقدانش را نادیده بگیرند.

شروع داستان با واگویه‌های شخصیتی است که «پشت به پنجره‌ای بلند و بی‌پرده نشسته و زیر نور کم‌رنگ غروب روی سررسیدهای قدیمی که جان می‌دهند برای ساعت‌ها نوشتن بی‌وقفه» واژه‌ها را در شریان‌های حیاتی کاغذ به گردش درمی‌آورد. در ادامه با (ما)یی روبه‌رو می‌شویم که در فصول بعد یک‌به‌یک در حال روایت گوشه‌های مخفی و کتمان شده‌ی زندگی‌شان هستند. آدم‌هایی که تا چشم باز می‌کنند، گرگ را می‌بینند.

نسترن مکارمی بسیار موجز و خلاصه می‌نویسد. در متن او به سختی می‌توان کلمه‌ای پیدا کرد که قابل حذف باشد. بنابراین اغلب جملات او معنا‌های دوگانه دارند و این خوانش داستان را نیازمند دقتی دو چندان می‌کند. استفاده حداقلی از کلمات و جمله‌ها باعث شده کلمات بار زیادتری بر دوش بکشند. مثل اینکه بخواهی از ستون‌های ساختمان تا حد امکان کم کنی و ستون‌های دیگر باید به ناچار بتوانند بار بیشتری بر دوش بکشند.

فضا‌سازی‌ هم از این کم و گزیده‌گویی برکنار نبوده اما همان حداقل‌ها خوب و تاثیر‌گذار و در خدمت کار است. بحث دیگری که باید در بررسی این کار به آن پرداخت، بحث راوی است. مخاطب در بخش‌های مختلف این کتاب با تعدد راوی و نیز زاویه دیدهای متغیری روبه‌رو می‌شود. علاوه بر منصور و سعدی و شاهین و مستانه و فروغ که خود به صورت اول شخص روایت‌گر داستان‌های خویشند؛ راوی اول شخص جمع و نیز دانای کل محدود، راوی‌های دیگر داستان را تشکیل می‌دهند. به کارگیری راوی اول شخص جمع در خلال داستان این حس را القا می‌کند که این پنج نفر در زمینه‌ی حوادثی که رخ داده با یکدیگر توافق کامل دارند. این تکنیک انتخاب هوشمندانه‌ای است که باعث شده واقع نمایی داستان خصوصاً در فصولی که در سی‌سخت می‌گذرد مثل حضور گرگ و حوادث مربوط به جان پناه، بالا برود.

سطحی نبودن جملات و داشتن دو یا چند کارکرد داستانی یکی دیگر از ویژگی‌های این رمان است. توصیف شخصیت‌های قصه حداقلی و خسیسانه است اما همین مقدار برای تفردشان در جهان داستان کافی است و در عین حال شخصیت‌ها به نحوی سامان گرفته‌اند که به آسانی می‌شود آن‌ها را آدم‌هایی شبیه به خودمان و در جهان خودمان دانست. آدم‌هایی که آنقدر معمولی هستند که به سادگی می‌شود جدی‌شان گرفت و با آنها همذات‌پنداری کرد. آدم‌هایی که هر کدام به نوعی سرشان گرم زندگی‌شان است و به‌رغم مدت‌ها با هم بودنشان، چیزی از هم نمی‌دانند و وقتی که می‌دانند هم مدام در تلاشند تا این شنیده‌ها را نادیده بگیرند و وانمود کنند چیزی رخ نداده و یا مهم نیست. آنها حتی در جهان داستان هم سعی دارند مدام به سر جاده یا همان سر خط قبل‌شان برگردند.

یکی از شخصیت‌های فرعی داستان، دخترِ زمان نوجوانیِ سعدی و منصور است که بی‌توجه به پسرها پشت‌پرده‌ای نازک برهنه می‌شود و باعث می‌شود بازی پسرها بهم بخورد بی‌آنکه خودشان دقیقا بدانند به چه دلیل بازی‌شان بهم خورده است. این خصیصه‌ی تمام آدم‌های داستان است که بر یکدیگر و زندگی هم موثرند بی‌آنکه خودشان بدانند و نسبت به آن تعهدی داشته باشند. دختر پشت پرده نمی‌داند که با پسرها چه می‌کند. منصور از خیانتی که به دوستانش کرده رنج نمی‌برد. مستانه از کاری که با شوهرش و مرد آپارتمان روبه‌رو کرده خبر ندارد. مرد متجاوز از به آتش کشیدن زندگی فروغ آگاه نیست به نحوی که مدام می‌گوید: «نترس کاریت ندارم...»

داستان زمان خطی و سرراستی ندارد‌. آدم‌ها و راویان مختلف در زمانی از جنس آونگ در حرکتند و نه در خطی تقویمی. هیچ کجا اشاره‌ی روشنی به زمان بیرونی‌ نمی‌شود. تنها می‌دانیم که قصه در زمانی نه چندان دور در دانشگاه شروع شده و به یک زمستان سرد منتهی می‌شود اما این سخت‌گیری در ارایه فضا، زمان و مکان؛ قابلیت تعمیم‌پذیری اثر را در پی خواهد داشت.

در پایان باید گفت این داستان تعلیق و کشش کافی برای نگه‌داشتن خواننده تا پایان را، داراست. این خواننده می‌تواند طیفی از یک مخاطب غیرحرفه‌ای تا مخاطب جدی و سختگیر را در برگیرد. در انتها، داستان با غیبت منصور که او هم به گرگی در کنار جفت خویش استحاله شده به پایان می‌رسد و این حس را القا می‌کند که شاهین و سعدی هم در پی او می‌روند. هرچند شاید مایوسانه فکر می‌کنند با برگشتن به سرجاده می‌شود به گذشته بازگشت اما به خوبی معلوم است که این امر امکان ندارد و شاید زنها هم با جدا کردن مسیر خود به‌نوعی دیگر به استحاله می‌رسند و اجازه می‌دهند گرگ درون‌شان تمامیت وجودشان را تسخیر کند.

از نسترن مکارمی پیش از این یک مجموعه داستان با عنوان «حال هیچکس خوب نیست» توسط نشر نصیرا و یک داستان بلند با عنوان «بن‌بست اردیبهشت» توسط نشر هیلا منتشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها