گزارش ایبنا از شانزدهمین جلسه نشست تاریخ شفاهی کتاب
انتشار «تاریخ تمدن» ویل دورانت به اندازه صعود قله دماوند دشوار بود
سعید اقبالکتابچی در شانزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب گفت: پدربزرگم، محمدحسین اقبال برای فراهم آوردن جشن ازدواج دو پسرش در یک شب، تصمصم گرفت برای هزینه مالی آن چند نسخ خطی را بفروشد؛ حاج حسین پیشنهاد داد که به جای دریافت پول، زمینهای باغصبا را بردارند. اما پدربزرگم خاطرهانگیز شدن شب عروسی پسرانش را ترجیح داد!
نسخخطی که خرج تدارک عروسی شد!
اقبالکتابچی گفت: خاندان من از صدوپانزده سال پیش در کار نشر حضور داشتند. جد من،(حاج محمدباقر) اهل خوانسار بود و در آنجا مکتبداری میکرد و بعدا به نوعی به واردات کتاب از هندوستان و روسیه و بعدا فرانسه پرداخت. سالها بعد جدم به اصفهان آمد و با کمک فرزندانش کار کتابفروشی را توسعه داد و بعدا نسل دیگری از کتابچی به تهران آمد و در کار نشر کتاب و کتابفروشی چاپخانهای را نیز دایر کرد. بعد از میان فرزندان کتابچی، کار نشر به پدرم، جواد اقبال رسید.
وی به اتفاقاتی که در خانواده اقبالکتابچی رخ داده، اشاره کرد و افزود: پدربزرگم، محمدحسین اقبال برای فراهم آوردن جشن ازدواج دو پسرش در یک شب، تصمیم گرفت برای هزینه مالی آن چند نسخ خطی را بفروشد؛ داستان فروش این نسخ به ارتباط و دوستی پدربزرگم با حاجحسینآقا مَلک برمیگردد. پدربزرگم چند نسخ خطی را به پسرش(جواد) میدهد و میگوید که این کتابها را نزد حاجحسین ببر و به وی بفروش. ضمن اینکه مَلک فرد اهل کتاب و فرهنگدوستی بود و پدربزرگم خواهان این است که ارتباط پدرم با حاجحسین ملک ادامه پیدا کند.
این ناشر ادامه داد: پدرم نسخ خطی را تقریبا سال 1320 نزد ملک میبرد که بعد از چند جلسه، کتابها معادل 6 هزارتومان قیمتگذاری میشود. اما قبل پرداخت پول حاجحسین از پدرم میپرسد که این پول را برای چه کاری میخواهید؟ پدرم تصمیم پدربزرگ را برای برگزاری دو جشن ازدواج آبرومندانه شرح میدهد و حاجحسین به پدرم میگوید که به حاجمحمدحسین بگویید که در عوض این پول، زمینهای باغ صبا را خریداری کند که این زمینها آینده هم دارد. پدرم با پدربزرگ مشورت میکند اما پدربزرگ بر تصمیم خودش پافشاری میکند و میگوید باید جشن ازدواج خوب و قشنگ باشد، زیرا برایتان خاطره میشود و بهتر است آبرومندانه باشد.
خاندان اقبال اهل رقابت در نشر نبودند!
اقبالکتابچی با شرح دلایل توسعه پیدا نکردن کار نشر در خاندان خود اظهار کرد: بنابراین نسخخطی را علیرغم پیشنهاد خوب مَلک فروخت و پول آن صرف عروسی شد. در این میان سوال شد که چرا کتابفروشی و انتشارات اقبال مانند انتشارات علمی و امیرکبیر چندان توسعه پیدا نکرد؟ نخست به دلیل اینکه فرزندان نسلهای بعد اقبال همه وارد نشر نشدند و حتی حاجاحمد نهضت(از فرزندان اقبال) دارای فرزندی نبود. از طرفی در رابطه با افکار پدربزرگم با توجه به جشن عروسی میتوان نتیجه گرفت که چندان به توسعه کار نشر نمیاندیشید و از طرفی با واگذار کردن مدیریت انتشار کتابهای درسی به اکبر علمی فرصت توسعه کار گرفته شد، ضمن اینکه خاندان اقبال چندان به فکر رقابت نبودند.
وی افزود: پدرم در سال 55 و قسمتی از 56 ریاست اتحادیه ناشران را به عهده داشت که به دلایل اختلافنظر و سلیقه با اعضا کنار رفت و محمدیاردهالی که معاون وی بود به عنوان رئیس اتحادیه انتخاب شد که تا سالها پس از انقلاب نیز ریاست وی ادامه پیدا کرد. دقیقا به یاد ندارم که چرا پدر کنار رفت، اما بروز شایعاتی که موضوع تازهای نیز در حوزه نشر نبود، در این تصمیم تاثیرگذار بود. شایعاتی از جمله اینکه جواد اقبال در زمانی که اداره نگارش کتابهایی از ناشران خریداری کرده، تعداد بیشتری از کتابهای خودش را به اداره نگارش فروخته است! شایعه دیگر این بود که اقبال کتابهایی را از ناشران به قیمت پایین خریداری کرده و با مبلغ بیشتری به آموزش و پرورش فروخته است. این مسائل اگرچه واقعیت نداشت، اما موجب دلخوری پدر شد و از کار کنار رفت.
مدیر فعلی انتشارات اقبال در رابطه با چاپ قرآن بیان کرد: من کوچک بودم که پدرم چاپ قرآن نفیس را با شیخعباس مصباحزاده با قطع سلطانی و پنج رنگ آغاز کرد و این کار به حدی تازگی داشت که به گوش محمدرضا پهلوی رسید که در شهر چنین قرآنی در حال کتابت و ترجمه است. کار این قرآن بسیار پرهزینه و زمانبر بود. به طوری که نگرانی وجود داشت که کتاب فروش نرود، از طرفی دایی من به پدرم پیشنهاد کرد که برای فروش تعدادی از نسخههای آن به شیعیان کویت فروخته شود که تقریبا 200 نسخه از آن به فروش رفت. بعدها به دنبال تلاش پدرم و محمدجواد باهنر و مصباحزاده کتاب قرآن به عنوان واحد درسی وارد مدارس شد.
مقایسه انتشار تاریخ تمدن با صعود به قله دماوند
اقبالکتابچی با اشاره به جریان چاپ کتاب «تاریخ تمدن ویل دورانت» گفت: پدرم با همایون صنعتیزاده، مدیر انتشارات فرانکلین صحبت کرد و خواست تا انتشار و پخش و توزیع کتاب «تاریخ تمدن» ویل دورانت را بگیرد. آن زمان فرانکلین انتشار برخی از آثار را به صورت همکاری با برخی ناشران دیگر انجام میداد. صنعتیزاده در پاسخ به درخواست پدرم میگوید که چاپ این کتاب 27 جلدی «تاریخ تمدن» ویل دورانت به اندازه صعود به قله دماوند دشوار و حتی بالاتر از آن است و بعید میدانم که بتوانید آنرا چاپ و پخش کنید! پدرم پس از چند جلسه که با صنعتیزاده صحبت کرد، بالاخره توانست امتیاز نشر و پخش کتاب را بگیرد.
وی افزود: قرار و مداری گذاشته شد و از طرفی فرانکلین شرط گذاشت که مترجم کتاب از سوی آنها تعیین شود که احمد آرام برای ترجمه آن معرفی شد. کتاب با زحمت و هزینه و دشواری زیاد به چاپ رسید و بعد از انقلاب انتشارات انقلاب و آموزش اسلامی که بعدا به انتشارات علمی و فرهنگی تغییر نام پیدا کرد، این کتاب را بدون جلب رضایت پدرم منتشر کرد. البته پدرم به دلیل دوستی و همسایگی با محمدیاردهالی که رئیس اتحادیه ناشران که همزمان مدیریت چهار مجموعه را به عهده داشت به دلیل ماخوذ به حیا بودن از شکایت، اعتراض و پیگیری چاپ کتاب از سوی مدیر انتشارات انقلاب و آموزش اسلامی خودداری کرد.
این ناشر پیشکسوت عنوان کرد: کتاب «روابط سیاسی ایران و انگلیس» تالیف محمود محمود در سال 1330 در هشت جلد از سوی انتشارات اقبال منتشر شد که مجوز نشر آن قدری به طول انجامید، اما بلاخره مجوز چاپ گرفت و انتشار کتاب در زمان خودش بازتاب بسیاری داشت و به ویژه جبهه ملی، بعدا اعضای نهضت آزادی و همه کسانی که بر استقلال ایران تعصب داشتند، مورد استقبال و توجه قرار گرفت. این کتاب پس از انقلاب هم به چاپهای متعددی رسید و برخلافنظر برخی اصلا دچار سانسور شد.
نظر شما