چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۰
نقدی بر مجموعه شعر «رادیکال»

مجموعه‌ شعر رادیکال به قلم وحید میره‌بیگی و توسط انتشارات نقش مانا چاپ شده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، یادداشت رحمت غلامی بر کتاب شعر «رادیکال» به شرح زیر است. 

 این روز ها مجموعه شعرهای آزاد و کلاسیکی که چاپ می شوند، اکثراً از لحاظ فرم و محتوا مشابه‌اند! چه در نوع نگاه و جهان‌بینی و استفاده از تصاویر و ساختارها و چه حتی در اسم‌گذاری‌ها و طرح جلدهایی تکراری و  نه چندان خلاقانه. کتاب «رادیکال» از نویسنده‌ای است که سال‌هاست او را می‌شناسم، بارها از او آموخته‌ام و همیشه در ذهنم منتظر خواندن آثارش بوده‌ام. ابتدای امر عنوان مجموعه یعنی « رادیکال » توجه را جلب می‌کند و در خصوص وجه تسمیه کتاب پرسشی ایجاد می‌کند که تا انتها بی‌پاسخ می‌ماند، اگرچه رگه‌هایی از نقدهای ریشه‌ای به فرهنگ عمومی را می‌توان در کتاب یافت.

این مجموعه به دو دفتر «نوشته‌های آزاد» و«شعرهای کلاسیک» تدوین شده است. ابتدا نگاهی به دفتر نخست می‌اندازیم: کشف، شهودها و تصویرهای بکر و پراکندگی آن‌ها در کل دفتر نخست نمایان است. آثار این بخش را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد. دسته‌ اول شعرهایی که مانند سایر شعرهای  آزاد امروزی، هستند. طی خوانش نخست لذت‌های آنیِ عادی  یا عمیقی به مخاطب می‌‌دهند؛ اما در هر صورت مانند انبوه شعرهای رایج هستند و همانند آنها، نمی‌توانند حضور مستقل و پررنگی از خود نشان دهند و اکثراً بعد از خوانش اول فراموش می‌شوند و خواننده را به خوانش مجددی برای درک لایه‌های ژرف‌تر ترغیب نمی‌کنند. مانند این اثر: «مرد خسته تکه نانی را با حرص گاز زد/اتومبیلی ایستاد/مهتاب رنگ‌پریده، بر صیقل دشنه‌های تشنه برق می‌زد/زمین گویی از پیش، منتظر مکیدنِ خونِ گرم بود».  در این اثر تصویر و اتفاقی که خلق می‌شود از این دسته است، گرچه از طرفی نوع تصویرپردازی جمله‌ آخر هوشمندانه و گیراست، اما از طرف دیگر عبارت «صیقل دشنه‌های تشنه » تفاوت زبانی اندکی با سایر جمله‌ها دارد و از کار بیرون زده است.  اثر  شماره‌ ۲ و  ۸ نیز در همین دسته جای می‌گیرند.

دسته‌ دوم شعرهایی هستند که گاه تصاویر یا  ساختارهایی خوبی دارند؛ اما مخاطب حس می‌کند این تصاویر و نوع نگاه به آن‌ها یا این کشف‌ها را به صورت‌هایی دیگر و مشابه در جایی دیگر دیده و انگار در زمینه‌ ذهن خود دارد - البته شاید این نوع نگاه مولف است به نوشتن با توجه به مقدمه ابتدای کتاب-. اما در کل نوع پرداخت این آثار هم کامل نیست و مخاطب حس می‌کند تمام لذت از تصویر و کشف‌ها را از  شعرها نگرفته و مولف گذرا از آن گذشته است و تنها به بیان آن در شعر اکتفا کرده است. مانند شعر شماره ۳. نوع استفاده از جنبه‌ی منفی افعال و ترکیب آن با واژه‌ای دیگر، مثل کتاب‌های نخوانده و سطرهای ننوشته، بسیار تکراری است، به ویژه سطرهای ننوشته، گرچه با اضافه کردن گیسویت به انتهای آن حس زیباتر و نوتری را القا می‌کند اما نگاه اول گویی در پس زمینه‌ ذهن مخاطب آشنا با ادبیات حضور داشته است. همچنین شعر شماره‌ ۷ بدین گونه است. گرچه تصاویری مانند «کبوتری از برفی که در ردپایمان آب می‌شد، می‌نوشید» بکر هستند، اما برخی سطرهای دیگر مانند «پروانه ها را هنوز عطر غنچه‌های روسریت...» اثر را در این دسته دوم قرار می‌دهد. افزون بر این‌ها، این اثر در آن واحد، دو نوع تصویر و برخورد با زبان را به شکل زیبایی در خود دارد، از طرفی در سطر «از جهان وحشی تکرار- از دیوار» به نوعی بازگشتی کمرنگ و حسی به برخورد فروغ فرخزاد با واژگان را یدک می‌کشد و از طرفی نوعی برخورد لطیف با واژه و تصاویر شده که همانندش را در اشعار سهراب سپهری می‌توان یافت، این گستره‌ متنوع رویکرد به زبان و خلق تصویر به خوبی در این شعر کنار هم نشسته‌اند و با هم احساس غربتی ندارند.

دسته‌ سوم شعرهای کوتاهی هستند که یک تصویر، یک آن و یا یک حس را به شکلی بسیار ساده منتقل می‌کنند، از این دسته‌ اشعار در فضاهای مجازی بسیار به چشم می‌خورد، به نظرم بهتر بود مولف این آثار را ( که تعدادشان در مجموعه زیاد هم نیست) در این دفتر در کنار سایر آثار قوی‌تر چاپ نمی‌کرد، مانند: «چشم که بستی در اوج/عشق، پیکار پیکرها بود/در بستری بس عبث /و تن‌ها/تنها» و همچنین این اثر: « عشق یعنی سوزاندن اوستا/ به خاطر نگهداری آتش!».

دسته‌ چهارم شعرهایی هستند که هم نوع تصاویر، هم نوع برخورد با زبان، هم دغدغه‌های اجتماعی و پرداخت‌های ساختاری کلیت کتاب با همدیگر به خوبی چفت شده اند. در این اشعار من مخاطب حس می‌کنم در این دنیای تکراری فضایی-واژگانی اشعار امروزی، با دریچه‌ای تازه روبه‌رو شده‌ام. مانند شعر ۶ ، ۱۴ ، ۱۷ ، ۲۵  و این اثر که  بار احساسی عبارت « آنارشیست غمگین من» در ترکیب با سطرها و تکرار در بندها بسیار بالاست، حتی مخاطب‌هایی که مفهوم آنارشیست را هم ندانند با این کلمه به عنوان یک کاراکتر می‌توانند همزاد پنداری کنند: «آنارشیست غمگین من،/حنجره را به زخمه‌ سازدهنی‌ها مسپار،/به سه‌تارها نیز،/با ناسازترین سازها بخوان/تا دیگرگونه صدا کند، آونگِ کسلِ تکرار، در حلق ناقوسِ کهنه!/آنارشیستِ غمگین من،/قصه‌ پیراهنت و انگشت‌هام را/برای باغچه‌های خانگیِ رام بازگو مکن،/بر برگ‌های خط دارِ حشیش بنویس! با جوهری از خون و شراب،/تا گیاهانِ جهان، از وزشِ دردی خوشایند در آوندهایشان، به خود بپیچند...!/آنارشیست غمگینِ من،/بیا، شناسنامه‌هایمان راعقدنامه‌هایمان را/مدارکِ وراثتمان را آتش بزنیم،/شاید حلبی‌آبادها هم گرم شوند...!/آنارشیست غمگین من/در میدان‌هایی که سایه‌های مبهوت راـ در میانِ نگاهِ تحمیقیِ گله‌ی آدم‌هاـ به دار می‌کشند،/به هر تماشاچی، نقاشی‌ای هدیه کن، که تصویرِ به دار آویختنِ خودش باشد..!/آنارشیستِ غمگینِ من،/بوم‌هایِ رسمی را رها کن!/با رُژِ لبت، روی گنبدهای بزرگ، آزادیِ خونین را بنویس.../و این همه علامتِ = در خطوط عابر پیاده را نامساوی کن، واقعی‌تر است...» در نگاهی کلی و گذارا می‌توان گفت قلم  این مولف در دفتر نخست با توجه به شعرهایی که در دسته‌ چهارم قرار می‌گیرند، قلمی است که می‌تواند در فضای یکنواخت شعر آزادِ امروز در آینده حرفی برای گفتن داشته باشد.

و اما دفتر دوم: در دفتر دوم هم می‌توان به سادگی آثار را از هم تمیز داد، آثاری که برخوردی ساده و احساسی دارند و حضورشان در کنار شعرهای قدرتمند دیگر این دفتر به چشم نمی‌آید، مانند: شعرهای شماره‌ی ۵ و ۷. اشعاری دیگر هم هستند که در آنها نویسنده گاهی بسیار رو و شعارگونه با دغدغه‌ها و تصویرها برخورد می‌کند، مانند شعر شماره‌ ۴ « چادرش را به باد داد و گرفت از رئیس امتیاز کسب وام». اما در کنار این آثار، بیشتر شعرهای این دفتر شعرهایی قدرتمند با ساختاری متفاوت و دغدغه‌هایی متفاوت‌اند که ذهن مخاطب را از یکنواختی خوانش دیگر اشعار کلاسیک رایج رها می‌کنند، شعرهایی که نوآوری‌های در آن‌ها باعث نشده تا مولف از لبه‌ تیغ بیفتد و به خوبی توانسته نوآوری‌ها را در خدمت بگیرد مانند این غزل:

بیلبوردهایِ رنگی و تابان در امتداد جاده می‌هیچند
در انتظار حکم پایانی، صد پای پس ننهاده می‌هیچند!
                                 □□
من می‌فروشم کودکم را به... تو می‌فروشی کلیه‌ات را با...
در کوچه‌های شیک بالاشهر، سگ‌های بی‌قلّاده می‌هیچند!
                                 □□
شب...باد...صحرا...خش‌خشی ترسان؛ از هر طرف شاید ببارد تیر
در یک دکل...در مرز...در سـرما...سربازها آماده می‌هیچند...
                                 □□
بعد از نگاهی به دمِ در، باز، خوشحال ازاینـــکه 110 نیست
دارند بعد از رقصِ ترسانی، از ........، بنگ و باده می‌هیچند
                                 □□
جاسوس‌ها و بزدلان بعد از، باران خـــون در خانه‌ی یاران
دیدنــــد دیگر آب‌ها انگار، از آسیا افتاده، می‌هیچند
                                 □□
خانــه: کمربنــــدِ پدر... دختــر فردا قرار تازه‌ای دارد
توی توالت در دبیرســتان، نوزادها نازاده می‌هیچند...
                                 □□
«من» آرزوهای خودش را داشت، «تو» آرزوهای خودش را داشت
امّا «فدایت می‌شوم» گفتیم... مردم چه راحت...ساده... می‌هیچند

در این دفتر مولف در شعرهای حسی نیز با خلق تصاویر بکر (صبح جمعه که نم نم باران، کوچه را ذره ذره نوک میزد... از شعر ۱۳). و همچنین خلق لحظه‌های حسی (به ویژه در شعر شماره‌ ۱۴، مانند این بیت: به هم زدی که شاید از گلایه‌هاش کم کنی/به غم نشسته‌ای که از غم صداش کم کنی! ) توانسته مخاطب را هم غافلگیر کند.

خلاصه اینکه این مجموعه علی‌رغم ضعف‌های آشکار ، تفاوت‌های آشکاری نیز با سایر مجموعه‌های امروزی دارد و تا حدودی گاهی از یکنواختی‌های معمول ادبیات امروز گریز می‌زند. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها