اکبر اکسیر، شاعر، معتقد است که غزلسرایی در شرایط امروز، چون شنا کردن در آکواریومی مسدود است که راه به دریایی نمیبرد. او ریشه غزل پستمدرن را -- که آن را با غزل فرم یکی میگیرد -- به جنگ افغانستان و کوچ شاعران افغان به ایران مربوط میداند.
بوسيدن غزل در سال 72
من در سال 72، آخرين غزلم را با مطلع «امشب غزل مهمان اين خودكار و كاهی ست/ گيسو پريشان كن كه فصل روسياهی ست» بوسيدم و كنار گذاشتم. چرا كه قرار بود نسل جديدی از جنس شعر، سر و دستی به روی غزل قديمی بكشند و در جامهای نو، آن را به ضيافت شعر امروز ببرند؛ ذوق و ذايقه ايرانی را در نظر بگيرند و نوگرايی را با سنت پيوند بزنند و پلی باشند از يادگاران باستان تا اهالی امروز.
هيچ انسان خوشفكر و خوشسليقهای با تجدد و مدرنيسم نمیتواند مخالف باشد؛ به شرط آن كه قاعده بازی رعايت شود.
از جنگ افغانستان تا غزل پستمدرن
در آسيبشناسی غزل مدرن كه به غزل فرم يا پستمدرن و نامهايی ديگر معروف است، بايد كمی به عقبتر برگرديم. جنگ افغانستان و ورود شاعران افغانی با همان طراوت لهجه دري، نوعی از غزل را در محدوده ادبی ما تزريق كرد كه بيشتر به غزل آسان معروف بود؛ که با لحنی صميمي به محاوره دردهای انسان میپرداخت و از جنگ و آوارگی و بیپناهی انسان میگفت. اين نوع شعر در مقابله با غزل زمخت و فاخر ايران، فضايی ايجاد كرد كه ما را به اين باور رساند كه اگر برادران افغانی به ساختوساز و معماری در هيئت كارگران بیشناسنامه طراوت خاصی دادند، از سوی ديگر، شاعرانشان به معماری غزل نوی ما پرداختند و اين آغاز دگرگونی در غزل مدرن ما بود.
چرا كه آنها به زبان خودشان حرف میزدند و لحن ساده خود را به كار میگرفتند.
لهجه دری؛ بازيچه جوانان شاعر
اما وقتی لهجه به فرم تبديل شد، مثل موبايل و اس.ام.اس و چت رايانه، شد بازی جوانان شاعر ما و از فردا، مسابقه يافتن قافيههای اجق وجق و سوژههای ژورناليستی، غزل مدرن ما را به صفحات حوادث روزنامه بدل ساخت و اين سفارش نيما از يادمان رفت كه در بینظمی هم بايد نظمي باشد. بدين ترتيب بود كه هر چند غزل طراوت ديگر يافت، بين مردم رفت و در سبد مصرف شعرخوانها جای گرفت، اما فراموشمان شد كه اگر وارد بازی میشويم، مجبوريم قواعد آن را نيز رعايت كنيم.
غزلگويی؛ شنا در آكواريومی مسدود
هر تلاشی در عرصه غزل داشته باشيم و هر نوع نوآوری، از آنجا كه نوآوریهایمان تنها در محدوده وزن و قافيه است، شعر گفتنمان مصداق شنا كردن در يك آكواريوم مسدود است. انگار من ستونهای تخت جمشيد را بياورم و نماي گرانيتی به آن بدهم به نام نوگرايي؛ كه اين گذشته از محو و نابود كردن ميراث فرهنگی، يك تجدد بیاساس خواهد بود. غزل را پاس بداريم، چونان قالی كرمان، چونان نقشهای تخت جمشيد، چونان كاشیهاي مسجد شيخ لطفالله، چرا كه قداست آن، قداست ادب هزار ساله ماست. اگر دست به نوآوری میزنيم، سليقه ايراني، مخاطب ايرانی و اصالت هنری را نيز در نظر بگيريم و آن را فدای رقابت و بازیهاي محفلی خود نكنيم. پلی باشيم از اصالت حافظ تا شكوه غزلهای شفيعی كدكنی و منوچهر نيستانی و حسين منزوی و محمدعلی بهمنی و عزيزانی ديگر.
نظر شما