دنیای سهراب با تمام شاعران همعصرش متفاوت است و شاید همین موضوع تنها دلیلی بود که از میان شاعران آن دوره تنها فروغ تا حدودی با او موافق بود و سایر شاعران دلخوشی از شعرها و نگاه او نداشتند.
بدون شک برای پاسخ به این سوال باید به دنبال المانهای متفاوت رفت و تکتک این عوامل را بررسی کرد. شاملو معتقد بود «باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم، شاید نظرم درباره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانیاش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سالهای پس از کودتای 32 در نظرم نامربوط جلوه میکرد، امروز به صورتی توجیه کند. سر آدمهای بیگناهی را لب جوب میبرند و من دو قدم پایینتر بایستم و توصیه کنم که: «آب را گل نکنید!» تصورم این بود که یکیمان از مرحله پرت بودیم... آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوقالعاده است... دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست؛ چه کنم؟ اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی؛ یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور.» همچنین اخوان میگوید که «از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهار پنج شعر بدک نیست، بسیار نازکانه و لطیف است و به نظر من از بسیاری جهات تحت تأثیر شعرهای اخیر فروغ فرخزاد.» یا براهنی میگوید که «ما باید شاعر این دنیای آشفته بههمریخته باشیم. پشت کردن به این دنیا کار درستی نیست و متأسفانه سپهری به این دنیای آشفته پشت کرده است.»
به اعتقاد من این سه نمونه، مثالهای قابل ارزشی از خروارها اظهار نظر درباره شعرهای شاعری است که تنها جرمش به اعتقاد شاملو تفاوت نگاه بوده است.
همانطور که در بالا گفته شد، این نگاه متفاوت میتواند دلایل متعددی داشته باشد که درباره هر کدام ساعتها میشود، بحث کرد. به اعتقاد من زیست شاعرانه یکی از مهمترین مولفههایی است که در بررسی اشعار یک شاعر باید به آن توجه داشت، خصوصا اگر آن شاعر خالق «صدای پای آب» باشد.
سهراب سپهری در یک خانواده کاملا فرهنگی متولد شده است، خانوادهای که با توجه به دور بودن از پایتخت اما مهمترین المان یک زندگی مدرن یعنی حق انتخاب در آن حاکم بوده است. سهراب با اینکه در تمام طول تحصیل مقدماتی رتبه نخست را در اختیار داشته و به قولی شاگرد اول کلاس بوده، نه تنها برای ورود به رشتههای هنری در تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی با مخالفت خانواده روبهرو نمیشود، بلکه مورد تشویق هم قرار میگیرد که به سمت علاقه و عشقش در حال گام برداشتن است، حال شما این وضعیت را با خانواده فروغ و شاملو که پدر یک نظامی سختگیر است مقایسه کنید یا به زندگی اخوان سری بزنید؛ آنجا که میگوید: «مشكلی كه من داشتم در ابتدای كار پيش از كار شعر، پدرم مردی بود ـ يادش برايم گرامی ـ كه به قول معروف قدما روی خوش به بچه نمیخواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش يعنی اخمها در هم كشيده و از اين قبيل و من مانده بودم چه كنم، پيش از شعر، من با موسيقی سرو كار پيدا كرده بودم، پيش استاد سليمان روحافزا میرفتم و همچنين پسرش ساز میزدم، تار ... من نمیگذاشتم پدر بفهمد كه من با ساز سر و كار دارم، چون میدانستم تعصبش را. برادرش را وادار كرد كه تار را دور بيندازد و كار نكند و اينها، تار برادرش را كه عموی من باشد، من گرفتم و خلاصه اينها.»
همه این ها این نکته را یادآور می شود که طبیعی است نگاه سهراب و شعر او با تمام شاعران همعصرش متفاوت باشد چراکه به شعر واقعی حاصل زیست شاعرانه است.
دنیای او متفاوت است؛ نه در دانشگاه بهسراغ رشتههایی که همه به دنبالش بودند رفت و نه در زندگی عادی چنین رفتاری را تکرار کرد. او از اداره فرهنگ کاشان بیرون میآید به شرکت نفت میرود، درست جایی که خیلیها در آن زمان آرزوی آن را داشتند اما مگر این دل دست از سر طبیعت برمیدارد. بعد مدتی فیلش دوباره یاد هندوستان میکند و به اداره کل هنرهای زیبا میرود اما همه میدانندکه او اهلش نیست و دنبال بهانه میگیردد و چه بهانهای بهتر از مرگ پدر تا کسی نتواند او را سرزنش کند.
در بررسی زیستشاعرانه، جهانبینی نیز عالمی است که ما باید توجه ویژهای در بررسی اشعار سهراب داشته باشیم. وقتی به سراغ نخستین دفتر او یعنی «مرگ رنگ» میرویم با 22 شعر نیمایی و چهارپاره روبهرو میشویم که تکتک کلمات آن نشان از تنهایی شاعر دارد، شعرهایی که مرگ در کلمهبهکلمه آن سایه انداخته اما به یک باره رگهایی از امید در آن ظاهر میشود و مخاطب را به با دنیایی جدید روبهرو می کند، دنیایی که به سمت امید حرکت میکند و رفتهرفته در حال ارتباط گیری با طبیعت است و حتی در همین کتاب نخست که چندان هم قابل دفاع نیست مخاطب با سطر ارزشمند «اندکی صبر سحر نزدیک است» روبهرو میشود.
جهان سهراب به دلیل زیست متفاوتش در آثار بعدی تغییر میکند و مخاطب از سومین اثر این شاعر، یعنی «آواز آفتاب» با جهان متفاوتی روبهرو است و اینجاست که المانهای طبیعت گویی دیگر قرار نیست دست از سر سهراب بردارند.
او دنیا را گشته است و حالا با سهراب متفاوت با جماعت شاعران با خودش هم متفاوت است. مگر میشود در آن دنیای خالی از تکنولوژی که نه خبری از اینترنت، ماهوار و موبایل ... است، زندگی کرد، پا به فرنگ گذاشت و دنیایت تغییر نکند. او شیفته شرق میشود، دست به ترجمه میزند و درست بعد از گذشت چند ماه از اثر قبلی به سراغ «شرق اندوه» میرود که به راحتی مخاطب در این کتاب تاثیر فرهنگ شرقی را در نوشتههایش میبیند؛ درست آنجایی که میگوید: «من به مهمانی دنیا رفتم...»
سهراب از «صدای پای آب» در جامعه شناخته شده و درست همان میشود که بارها درباره او صحبت شده و شاید پرداختن به آن تکرار مکررات باشد. البته در جامعه امروز ما نیز بیشتر سهراب را از «صدای پای آب» به بعد میشناسند و شاید کمتر درباره قبل از این کتاب صحبت شده است.
شعر سهراب، ناب است، درست مثل خودش و همانطور که گفته شد باید او را بیشتر شناخت. شما از فردی که قبل از مسابقه تیم فوتبال محبوبش خودش را به گلفروشی کنار ورزشگاه امجدیه میرساند، گل میخرد، آن را پرپر میکند، داخل استادیوم میبرد تا وقتی تیم محبوبش گل زد، گلهای پرپر شده را روی سر هواداران بریزد، چه انتظاری دارید؟ دنیای او لطیف است، سرشار از زیباییهاست و نمیتوان از او انتظار داشت که چشم به سیاهیهای روزگار بدوزد، آیا در دورهای که پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی به یک اپیدمی تبدیل شده است، نیاز نیست تا کسی بیاید و به زیباییهای همین دنیای زشت بپردازد؟
اگر چهار کتاب نخست سپهری را با آثار دیگر او بررسی کنید متوجه میشوید که سفر زوایه دید او را تغییر داده است. او به بسیاری از کشورهای دنیا سفر کرده؛ آن هم درست زمانی که چنین چیزهایی در کشور مرسوم نبوده است. او مردم کشورهای مختلف دنیا را دیده، و درک کرده بود که همه مرزبندیها بیفایده است و جنگ، خفقان و ظلم تمامی ندارد. بنابراین بهترین راه برای خروج از آن پرداختن به خونی که از دهان این و آن میچکد نیست؛ بلکه بهترین راه شناخت زیباییهاست. اتفاقی که باعث میشود به این نتیجه برسیم که شعر سهراب اگر حتی سراب باشد، این امید را در دلها زنده نگه میدارد که «تا شقایق هست، زندگی باید کرد.»
نظر شما