فروزان مقصودی، داستاننویس یادداشتی بر «تخم پوچ» به قلم ناهید شمس نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.
در ابتدای داستان عامل اصلی شکلگیری روایت حضور پیدا میکند و آن چیزی نیست جز وروجک بندانگشتی در استفراغ که دربردارنده نوعی روایت تهوع است، مسیری که در آن همه چیز دچار آشفتگی شده است و سوالاتی که از همان شروع داستان ذهن را درگیر میکند.
چرا خواب و چرا تاک سوخته؟
کارل گوستاو یونگ درباره روانشناسی خواب میگوید: «خوابها راهی برای ارتباط با ضمیر ناخودآگاه هستند و باور دارد که تصاویر خواب نشانگر چیزی در مورد خودتان، روابط تان با دیگران و موقعیتی در زندگی بیداریتان است». راوی درگیر موضوعی است زنانه، چنین درگیریای در مواجههای مستقیم با اضطراب پیوند میخورد. واقعیات و تخیل در هم آمیخته میشوند و در نهایت داستان با بنای شخص و اضطراب به پیشواز دنیای دیگران میرود. دنیایی که در آن خانواده نقش پر رنگی دارد. خانوادهای که در آن شوهر(جهان) در اضطرابی به سر میبرد که اندازه و تکرار مدام بر او عرضه میشوند.
راوی در حالتی از تعلیق انتظار چیزی را میکشد که حضور ندارد و خواهر و خانواده او که مسائل خود را دوش میکشند. برادری که نیست! و البته آدمهایی خارج از خانواده دیده میشوند که هرکدام برای افراد خانواده نقشی از یادآوری ایفا میکنند. تاک سوخته نمادی از زندگیهای پایان یافته در اطراف راوی است. حال میتوان فهمید که آنچه زن را وادار به حدیث نفس کرده است؛ سخنان پزشک زمان سونوگرافی است؛ «ضربان قلب شنیده نمیشه، دو هفته دیگه باید سونوگرافی رو تکرار کنین. اگه بازم قلب نداشته باشه، احتمالا پوچه» و این جمله تمام پوچیهای زندگی راوی را یکی یکی به خاطرش میآورد.
این زن دچار کشمکشهای درونی و بیرونی میشود. این بچه ممکن است باشد یا نباشد و این موضوع تردید را در ذهن راوی میکارد. از این جهت راوی شک میکند، به وفاداری جهان، به انتخابش برای زندگی و در این موقعیت به دنبال محلی است که به او امنیت، اعتماد و دلگرمی بدهد. هر بار در رفت و برگشتها، راوی در خواب و بیداری، گذشته و حال، بین دنیای زنده و مرده سیر میکند، به یاد میآورد کسانی که باید باشند اما نیستند و راوی خاطراتشان را مرور میکند، درست مثل حاملگی که علائم آن هست و بچهای که احتمالا نیست. راوی عق میزند و هر بار یکی از خاطرات زندگیاش را بالا میآورد. مرگ مادر، مرگ برادر، مرگ خواهر و مرگ پدر.
راوی پوچی حاملگی را به رفتار جهان، معین و سعید تعمیم می دهد. آیا کسانی که میشناسد از اول تخمشان پوچ بوده؟ آدمهایی که از تخمی ابتدا معیوب، زاده میشوند درنهایت غیر معمولند؟ سعید ناپدید میشود، معین قاتل از آب در میآید و جهان وسواسی است، مادرش خودش را میکشد و پدری که مرگش در ابهام است و این بار دچار این اضطراب میشود که اگر این بچه توی توالت هم بشمارد چکار کند؟ آنچه مسلم است در این موقعیت پرتنش زن از جهان توجه میخواهد «فکر میکنم که من کجای قلب جهان جا دارم؟ حس میکنم خون کمرنگ پشهای که به دیوار میکوبم خیلی بیشتر و دقیقتر میبیند تا مرا» و این حساسیت راوی را بیشتر می کند. راوی با قی کردنش اعتراض میکند. اعتراض به رفتارهای جهان، به اینکه در این ازدحام اطرافش، هیچکدام از عزیزانش در کنارش نیستند.
این مسئله به تنهایی انسان در جامعه کنونی هم اشاره دارد. زن علیرغم شک به جهان عاشقش است، از لحظهای که چمدان را بیرون میآورد منتظر واکنش مهرآمیز جهان است تا وقتی که با صدای پیامک به گوشی نگاه میکند.
در کنار روند اصلی خردهروایتها به روایت اصلی میپیوندند. نویسنده با تکرار جملات و برخی صحنهها ذهن پریشان و آسیبپذیر زنی را به تصویر میکشد که همه کس و همه چیز در نگاهش به پوچی رسیده است اما با وصف رفت و برگشتهای زیاد جریان داستان گم نمیشود و در بین این آشفتگی رد اصلی آن پیداست.
نویسنده در جایی از داستان از زبان راوی میگوید: «استفراغ تا پشت زبان کوچکم میرسد، همه راز و رمز دلم را بالا میآورم» و اینجا خود راوی اشارهای به خالی شدن از هر فکری که ذهن او را مشغول کرده دارد. عق میزند تا پوچ شود از هر چیزی که در ذهن او جاریست. نویسنده مخاطب را با اضطراب زن همراه میکند تا دردهای جسم و روح راوی را به عینه احساس کند و برای لحظهای مخاطب میبیند که برای تصمیمگیری نگه داشتن یا سقط حاملگی همراه راوی دچار تردید شده است. روایت حول محور راوی میچرخد و همه چیز در رفت و برگشتها به او ختم میشود، هر نشانهای باعث یادآوری خاطرهای برای زن است و در نهایت در زیر درخت تاک سوخته بیدار میشود.
درختی که در باور ما نماد زندگی و سرسبزی است، سوخته و از آن خاکستر میریزد اما این تنها صحرا نیست که درگیر چنین ماجراهایی ست، بلکه نویسنده در تعمیمی فرا داستانی که خود آن را به پشت صحنه فیلم تشبیه میکند، با اصل این داستان همچون تخم پوچ سرنوشت مشترکی داشته. اینطور که یکباره داستان از هارد کامپیوتر نویسنده میپرد و تخم پوچ در قالب داستان وارد زندگی خصوصی نویسنده میشود، همین مورد خود گواهی میشود بر اندیشه تخم پوچ در اینکه مخاطب تنها با داستانی که موضوع حاملگی احتمالی دارد؛ روبهرو نیست. اینگونه مخاطب خود را در مسیری میبیند که زندگی ست، زندگیای که ممکن است در آن هر کس با جهان خویش به مشکل بخورد و در انعقاد تخم عمل، پوچی را درک کند. به این صورت میتوان چنین ادعایی داشت که «تخم پوچ» عنوانی فراتر از داستان است که به نوعی در زندگی هر کس وجود دارد.
نظر شما