«چهارپایه را که میکشد سمت پسر اوس کاظم، نمینشیند رویش دوباره همان طور سرپا مینشیند کنارجدول و زل میزند توی باغچه. چاقو را از جیبش درمیآورد دوباره فرو که میکند توی باغچه سوگل یک قدم عقب میرود. رنگش میپرد. چهارپایه را هل میدهد کنار. هول شده. میخواهدبرود سمت پلکان. پسر اوس کاظم صدایش میکند. سوگل برمیگردد. مرد درحالی که علف هرزی را که باچاقو از دل خاک آمده بیرون از روی چاقو پاک میکند از جا بلند میشود. «هرزهها رو درنیاری همین یه نیمچه درختم فنا میره.» ....سوگل چادر را از سرش بر میدارد، میاندازد روی دستش و از روی من رد میشود. پاهاش آرام گرفته. میرود سمت پلکان آهنی.»
«و چشمهایش کهربایی بود» در مقایسه با رمان قبلی نویسنده فضای گسترش یافتهتری دارد، با عواطف انسانی گره میخورد اما معطوف به شخص خاصی نمیشود. داستان ما را با یک دنیایی پویا و مرتب در حال تغییر روبرو میکند که شاید تا به حال توجهی بدان نداشتیم. در نهایت این چند صدایی در رمان با شیوه جالب توجهی یکی میشود تا مخاطب تغییر را به خوبی حس کند.
«بیقراری کهربایی وقت به وقتش فرق میکند. یک بیقراریای هست که شکست میاندازد بین مهرهها، اما بیقراریهایی هم هست که مهرهها را پر میکند از حرارت، آن قدر که جلا میگیری و عطر کاج چندهزارساله از درونت بیرون میزند، به جریان میافتی و میشوی معجونی از خاک و کاج و حرارت. نرم میشوی دورگردن یک زن. صبر میخواهد همه این چیزها. صبوری هم از خوبی کهربا بودن است. حرف چند هزار سال است. حرف گذر از خاک و درخت تا سنگشدگی. زمان میخواهد این سنگ شدن و کجا برای منتظر ماندن بهتر از شاهرگ گردن یک زن. آنجا حساب نبض و شریان زندگی است.»
نشر «هیلا» از گروه انتشاراتی ققنوس رمان «و چشمهایش کهربایی بود» را با قیمت 15000تومان منتشر کردهاست. این کتاب 151 صفحهای، چهاربخش دارد.
نظر شما