مروری بر اندیشه تاریخگرایانه سیمین دانشور به مناسبت هفتم اردیبهشت سالروز تولدش
دانشور، معلم-مادر-مورخ بود/ سیمین در قصههایش با تاریخ میزیست
چنانچه پیداست فارغ از آنچه در تاریخ میدید و رنجش میداد و بدان میاندیشید و دربارهاش به مباحثه می پرداخت، اندیشیدن به تاریخ و چالشهایش، در واقع تمامی زندگی روزمره او بود
البته رقابتهایی هم میان پسرعموها هست و البته امریکا هم قصد دارد جای خالی امپراطوری از دسترفته آنها را بگیرد. اما مساله ایران به علت نفت و خلیج برای انگلیس مساله حیاتی است. میتواند مانوری بدهد و کیشی بدهد و مصدق را به دامن تودهایها بیندازد (البته او میگفت کمونیستهای وابسته به شوروری نه تودهایها) ایوب دوستدار گفت تودهایها همیشه خود را قاطی میکنند و تودهایها هستند که خود را به مصدق چسبانیدهاند.
شگردشان این است که هر نهضتی را اگر بتوانند به سود خودشان برگردانند و اگر نتوانند داغونش بکنند. استاد تاریخ گفت به هر جهت انگلیسیها میتوانند آیزنهاور را قانع کنند که اگر مصدق از صحنه خارج نشود، ایران به دامن شوروی خواهد افتاد. من گفتم یعنی میتوانند آیزنهاور را گول بزنند. او شانهاش را بالا انداخت و گفت متاسفانه هیچ حزب قوی و متشکلی پشتیبان مصدق نیست. گفتم شاه نگذاشته هیچوقت یک حزب قوی و متشکل در ایران پا بگیرد. او یک دیکتاتور است. سیمین تو»
این تکهها، تاملات یک زن است در دل نامهای عاشقانه به همسرش؛ نامهای که با گلایههای عاشق سرکشی آغاز می شود که بیصبرانه در انتظار نامهای از معشوق است و خواب دیدهاست به تهران آمده و در خیابان سعدی به دنبال خانهای میگردد که جلال، همسرش، گرفتهاست و آن را نمییابد، و از این رو گمگشته و نومید به تاریخ مینگرد، نامهای چنین شورمندانه که با پارههایی از تاریخ هم تمام میشود، گویی عشق و تاریخ برای نویسنده این نامهها به یکسان تب و تاب میآورند.
سیمین دانشور که در سالهای آغازین ازدواج با جلال آلاحمد، برای گذراندن دورههایی درباره ادبیات و نویسندگی به آمریکا سفر میکند، مجموعه مفصلی از نامهنگاریهای عاشقانه با بار فلسفی - تاریخی - اجتماعی خطاب به همسر نویسندهاش بر جا میگذارد که محتوای بسیاری از این نامهها مشحون از دادهها و تحلیلهای ژرفانگرانه او درباره تاریخ سیاسی و اجتماعیست او چنان در این نامهها با تامل و دغدغه درباره تاریخ مینویسد و تحلیل میکند که همین دادهها دستمایه او می شوند در نگارش روایتهای داستانیاش که بیشتر آدمهای آن داستانها هم همچون راوی خود، تاریخگرا و نگران آیندهاند؛ ببینید که در بخشی از روایت «جزیره سرگردانی» سیمین دانشور، چگونه همان دادههای نهفته در نامههای عاشقانهاش به جلال، در دل دیالوگهای قهرمانان قصه بازآفرینی شدهاند:
«آقای فرخی به نظر من انگلیسیها با آرشیو پر و پیمان وزارت خارجهشان و هیات حاکمه، آمریکاییها را از نفوذ کمونیسم ترساندهاند... همیشه هیاتحاکمه، حزب توده را لولو میکند و... سلیم گفت: درست است اما حزب توده عامل دگرگونی وضع فعلی نخواهد بود. حزب توده نه، توده مردم بله. توده مردم با اعتقادات ریشهدارشان و در عین جهل و فقر و کمبودهایشان. سلیم فکری کرد و ریشش را خاراند و ادامه داد. میخواستی به آن استاد خپله بگویی مصدق، با وجودی که مصدقالسلطنه و از اشراف بود، ملیگرا و دموکرات و لیبرال بود و رادیکال عمل میکرد، بنابراین نمیتوانست حزب توده را غیرقانونی اعلام بکند. همکاران مصدق هم همگن و متشکل نبودند. یک حزب قوی ایرانی و ملی هم پشتیبانش نبود.»
چنانچه پیداست سیمین هرگز نمیتوانست قصهای بنویسد فارغ از آنچه در تاریخ میدید و رنجش میداد و بدان میاندیشید و دربارهاش به مباحثه میپرداخت، اندیشیدن به تاریخ و چالشهایش، در واقع تمامی زندگی روزمره او بود، سیمین نمیتوانست فارغ از آنچه بر اندیشه او و زندگی و روزمرگیهایش سایه فکنده بود، قصهای بسازد، نوشتن قصهای که تم تاریخی ندارد از او برنمیآمد، او نویسنده-مادری بود مورخ، نقشی که در تمامی ادبیات داستانی معاصر شاید تنها برای او بتوان قایل شد، زنی که هرگز مادر نشد و تاریخ آکادمیک نخواند اما در هر دو این عرصهها، کامل و اثرگذار بود.
به جز آنچه سیمین از استادان آمریکایی و تحلیلهایشان درباره نهضت مصدق به یاد داشت و دیدیم که به چه ظرافتی در دهان آدمهای قصهاش نشاند، همزیستی او با مردان درگیر با احزاب و هیاهوهای سیاسی وقت، که اغلب مهمانان خانه او و جلال بودند نیز، گوشهگوشه قصههایش خود مینمایاند و روایت او را تبدیل به گونهای مکتوبکردن تاریخ شفاهی میکند، از جمله دادههایی که به کرات درباره خلیل ملکی و امثال او در همان جزیره سرگردانی، نقل میکند: «به همین علت پس از سقوط مصدق، ملکی را به فلکالافلاک فرستادند و آنجا با دشمنهای جانش، یعنی تودهایهای متعصب همسلولش کردند... چه رنجی... یکیشان نصف شب میخواسته ملکی را بکشد. خود ملکی برایم تعریف کرد، و اگر میکشت، خود او هم چه رنجی میبرد. میشناسمش. سلیم پرسید: هنوز هم تودهای است؟ هستی گفت: نمیدانم. اما میدانم که جاذبه مارکسیسم تا مدتها در ذهن آدمی میماند. حکومت پرولتاریا...»
سیمین دانشور نویسنده بزرگی است در ادبیات داستانی معاصر که شاید مهمترین ویژگی روایتهایش، بنمایههای تاریخی آنها باشد. سیمین در قصههایش با تاریخ میزیست. او با قصههایش تاریخ اجتماعی نوشت و پارههایی از این تاریخ را ثبت کرد که در هیچ متن ادبی دیگری نمیتوان بدین روشنی و با چنین ظرافتی سراغشان گرفت این همزیستی او با تاریخ و ضرباهنگش گاه چنان پررنگ است که خود به عنوان سیمین دانشور، به قلب قصههایش میآید تا بیواسطه درباره آنچه پیرامون جهان و تاریخ و آدمهایش میاندیشد، با مخاطبان خویش سخن بگوید، قصههای او از این رهگذر به تریبونهایی برای ارایه معرفتشناسی تاریخی او تبدیل میشود؛ از جمله در روایت جزیره سرگردانی که به کرات درباره اندیشهها و معرفتشناسی سیمین از زبان قهرمانان قصه میشنویم او در این روایتهاست که به روشنی در مقام مادر-معلم-مورخ بازنمایی میشود:
«سیمین میگفت: جذابیت معلمی در این است که نیمی از آن دانش لازم است و نیم دیگرش بازیگری. همین بازیگری آدم را سرگردم میکند.» و باز آنجا که از هستی، قهرمان قصه درباره چرایی آویختن عکس آلاحمد بر دیوار اتاقش سوال می شود، نویسنده هم به هالهای که برای همسرش جلال قایل بود اشاره میکند و هم اندیشه و تفکر خود را در مقام سیمین دانشور اندیشمند از زبان قهرمان قصهاش بازنمایی میکند: «به جلال آلاحمد بیحد علاقمند بودم و هستم. مردی بود که طیف داشت، چطوری بگویم هاله... سلیم گفت: کاریزما. هستی ادامه داد: اما آدم تمام عقاید را حتی از معشوقش دربست قبول نمیکند. زنش سیمین از ایدئولوژیزدگی حرف میزند، میگوید تمام کشورهای جهان سوم، حتی کشورهای غربی ایدئولوژیزدهاند. میگوید برداشت درست سیاسی داشتن بله، اما ایدئولوژیزده بودن نه؛ از هر نوعش... سلیم خندید و گفت: باید این سیمین دانشور را ببینم و ... هستی کلام سلیم را اینطور تمام کرد: و دخلش را دربیاورم که اینجور شاگردهای پررو تربیت کرده...»
سیمین گویی با این دیالوگها میکوشد به مخاطب خود نشان دهد که او در جایگاه معلمی دانا، تاثیرگذاری قابل توجهی بر تاریخ داشته است، با تربیت آدمهایی که پس از او، همچون او بیندشیند هرچند که در جای دیگر همین سیمین دانشور تاکید میکند که هرکس باید به راه خود برود و طوطی کسانی نشود که از آنها فراوان آموخته است: «رویدادها و تجربهها به شرطی که از آنها عقده نسازی، آموختهها و دانستهها، هرچند ممکن است فراموششان کرده باشی، مجموعه آنها در ذهن تو معرفتی به جا میگذارد تا با هوشیاری و با عینک خودت دنیا را ببینی. اما هستیجان، تا آخر عمر زائده اعور کسانی که به تو چیزی یاد دادهاند نمان و طوطی آنها نشو. خودت در شنیدهها و آموختهها و خواندههایت شک کن. شاید من فسیل بشوم، شاید امثال من اشتباه کردهباشند.»
و این چنین اعترافی تنها از کسی برمیآید که تاریخ را نه فقط تورق که زندگی کرده باشد و سیمین از معدود کسانیست که چنین خصوصیتی در جوهره فکر و جانش نهفته است.
از دیگرسو گاهی به تکههایی در جزیره سرگردانی برمیخوریم که روشنتر از نقلقولها، روزمرگی زندگی سیمین دانشور را در برابر مخاطب ترسیم میکند؛ در واقع از خلال این دادهها سیمین خود را تکهای از تاریخ ادبی و فکری معاصر میداند که ثبت روزمرگیهایش بعدها بریدهای از تاریخ اجتماعی خواهد بود؛ بخشی از این واقعیتها که احتمالا از مهمترین خاطرات سیمین است بازگوکننده شکل تعامل او با کسانیست که به انگیزههای مختلف پس از مرگ جلال به دیدار او میرفتند، از دل این روایتها به روشنی میتوان شکل تعامل و رویکرد نویسنده تاریخگرا را در برابر این آدمها که کم هم نبودند، بازیابی کرد، نوعی گشادهدشتی و بیاعتنایی و مناعت طبع و بالابودگی: «هستی میگوید: آمده بودم احوالپرسی، اما شما را رنجاندم. شاید کار درست را شما میکنید. فکری میکند و میپرسد: فریدی را یادتان است.
-آن دانشجوی تودهای بیباعث و بانی
-بله
-حالا زندان است.
و ادامه میدهد: وقتی ملکی و جلال مردهبودند به من گفت: میروم خانه سیمین و از دل او درمیآورم که آیا هواداران ملکی خیال دارند «جامعه سوسیالیستها» را از نو راه بیندازند؟ و کسی کاندیدایشان است؟میگفت: این مساله از نظر حزب اهمیت دارد.
-تا کاندیدا را، ابتدا به ساکن لجنمال کنند.
-آمده بود و شما را دیدهبود و شما از این بابت لب تر نکردهبودید اما ...
-میدانم چه میخواهی بگویی، آخر یکتا پیراهن بود و آن روز باران میآمد و میدانستم که حتی پول کرایه برگشتش را هم ندارد.
-آن بلوز پشمی ارغوانی زنانه را همیشه میپوشید و رویش شالگردن بنفش شما را می بست، لابد حالا هم در زندان میپوشدش.
سیمین دست به شقیقهها میگذارد و چشمهایش را می بندد و میگوید: این همه بره سرگشته بیشبان.»
چنانکه پیداست در این روایت سیمین فراخ بودگی روحش را به عنوان زنی که با قصههایش تاریخ مینوشت، ثبت کردهاست، زنی که با همه دانش و در دل آتش بودنها بودناش، افزون بر آنکه بر بلندای ادبیات داستانی تاریخگرای زمانهاش ایستادهاست، جهانبینی مادرانهاش را بر هر واکنشی مسلط میدانستهاست؛و از همین روست که با تاثر و اندوه به جوانان سرگشتهای که بی آگاهی به دنبال دگرگونیهای یک شبه در تاریخ بودند، لقب برههای سرگشته تاریخ را میدهد.
نظر شما