کتاب «فرمانده»، ونزوئلا هوگو چاوز اثر روری کارل ترجمه بیژن اشتری از سوی نشر ثالث به زندگی، سیاستهایش در دوران ریاستجمهوری، چگونگی اجرای برنامهها در حوزههای مختلف و اوضاع و احوال کنونی کشور پرداخته است.
«فرمانده»، ونزوئلا هوگو چاوئز به زندگی، سیاستهایش در دوران ریاستجمهوری، چگونگی اجرای برنامهها در حوزههای مختلف و اوضاع و احوال کنونی کشور پرداخته است. کتاب حاضر به گفته واشنگتنپست، پرتره زنده و جانداری از یک پدیده آمریکای لاتینی است؛ دیکتاتوری برآمده از صندوق آرا.
چاوئز به عنوان رهبر «انقلاب بولیواری» شناخته میشود و به خاطر سیاستهای سوسیال دموکراتیک، ضدیتش با جهانیسازی نئولیبرالیبرالی و سیاست خارجی ایالاتمتحده آمریکا و حمایت از مواضع ایران و فلسطین مشهور بود.
روی کارل، نویسنده کتاب در زمان نگارش اثرش، خبرنگار روزنامه گاردین بود و نوشتن این کتاب را از 2006 آغاز و برای نگارش آن بسیار تحقیق کرد. به طوری که پژوهشهای میدانی را با سخن گفتن با بسیاری از مردم ونزوئلا از جمله دستفروشها، رانندگان تاکسی، نگهبانهای مجتمعهای مسکونی، محافظان مقامات بلندپایه، زنان خانهدار ، مزرعهداران و ... انجام داد. کارل تا سال 2013 چهار دفترچه اطلاعات درباره چاوئز جمعآوری کرده بود اما برای نوشتن زندگینامه فرمانده به آن اکتفا نکرد و برای تکمیل پژوهشهایش پای سخن مقامات دولتی نیز بنشیند و سخنان متفاوت آنها را نیز بشنود.
در بخشی از کتاب در توصیفی از چهره چاوئز آمده است: «صبح یکشنبه آرامى در فوریه ۲۰۱۰ بود، در یازدهمین سال انقلاب، و فرمانده از کاخ صورتى - سفیدرنگش بیرون آمده بود تا گردشى در شهر بکند. آفتاب مىدرخشید و حالوهوایى فارغالبال حاکم بود. از دور که نگاه مىکردى مىتوانستى فرمانده را از نحوه راه رفتن آشنایش تشخیص بدهى، با دستها و پاهایى که هماهنگ با هم حرکت مىکردند، یک دو، یک دو، انگار هنوز همان سرباز سابق است. گذر زمان تأثیرش را بر چهره فرمانده گذاشته بود، صورتش گوشتالوتر و آروارههایش بزرگتر از قبل شده بود، و همینطور پایینتنهاش پت و پهنتر از هر زمان دیگرى به نظر مىرسید. اما او دست رد به سینه پیرى گذاشته بود.
هیچ تار موى سفیدى در موهاى سرش دیده نمىشد و از آن حجم عظیم مو، که به طرز عادلانهاى در همهجاى سرش توزیع شده بود، هیچ تار مویى کم نشده بود. هیکل یغور و مردانهاش خوب مانده بود. شلوار مشکى، تىشرت سرخ، و روى تىشرت یک ژاکت نظامى زیتونىرنگ خوشدوخت پوشیده بود. ژاکتش ساده بود، بدون هیچ مدال یا سردوشى یا علامت و نشانى، و کاملاً هم اندازهاش بود. این لباسْ لباس محبوبش بود. دخترش ماریا، با زنجیر طلاى دور گردنش که زیر نور خورشید برق مىزد، دست در دستش داشت و مىکوشید همپایش قدم بردارد. دستیاران و وزرا، که جملگى تىشرتهاى سرخ به تن کرده بودند، چند قدم عقبتر با فاصله به صورت دستهجمعى دنبالش مىکردند. موقعى که خدم و حشم فرمانده قدم به میدان گذاشتند، ناقوس کلیسا به صدا درآمد و کبوترها پریدند.»
نظر شما