پنجمین سوگواره شعر امام حسن مجتبی(ع) با عنوان «حماسه صبر» با حضور آیتالله محمدجواد فاضل لنکرانی رئیس مرکز فقهی ائمه اطهار(ع) برگزار شد.
رئیس مرکز فقهی ائمه اطهار(ع) ضمن پرداختن به ویژگیهای انسان منتظر بیان کرد: منتظر واقعی کسی است که همواره در انتظار حکومت واقعی جهان اسلام باشد، بدون شناخت اهلبیت (ع) عاقبتبهخیر نخواهیم شد.
فاضل لنکرانی با اشاره به اهمیت برگزاری مراسم سوگواری برای ائمه اطهار (ع) بر لزوم حرکت در مسیر معصومین (ع) تاکید کرد تصریح کرد: اگر کسی بخواهد در مسیر دین قرار بگیرد باید اهلبیت (ع) را بشناسد. در این مراسمها تنها نباید به عزاداری بسنده کنیم بلکه همواره باید سعی کنیم نسبت به اهلبیت (ع) معرفت پیدا کنیم.
وی یادآور شد: باید قدردان نعمت ولایت اهلبیت (ع) باشیم، پیامبر (ص) همواره تأکید کردند که ضرورت شناخت و معرفت معصومین (ع) باید موردتوجه باشد.
یادآوری می شود در این مراسم که با اجرای نجم الدین شریعتی همراه بود، جواد محمد زمانی، سید حسن رستگار، مهدی جهاندار، سید محمدجواد شرافت، محمد میرزایی، سید علی نقیب و سید حمیدرضا برقعی به شعرخوانی پرداختند.
شعر سروده شده توسط سید حمیدرضا برقعی در این همایش به شرح زیر است:
نشستم گوشهای از سفره همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت را
تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت
کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت
تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم
که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت
معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت
برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون
که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت
بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمیگشتند
خدا واداشت جبراییلهایش را به تمکینت
بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید
که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت
بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت
تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت
درون خانه هم محرم نمیبینی تحمل کن
که میخواهند، ای تنهاترین تنهاتر از اینت
تو غمهای بزرگی در میان کوچهها دیدی
که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت
سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد
برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت
برای جاریِ اشکت سراغ چاره میگردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت
به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد
چه میشد مثل مادر نیمه شب بود تدفینت
صدایت میزند اینک یتیمت از دل خیمه
که او را راهی میدان کنی با دست آمینت
هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت
کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟
همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت
دعا کن زخم غمهایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت»
نظر شما