هوشنگ چالنگی: در اشعارم توجه ویژهای به طبیعت داشتم / کسی که کار شعر و شاعری را جدی بگیرد به سمت زبانآوری میرود
هوشنگ چالنگی میگوید من تجربه ییلاقنشینی و حضور در طبیعت دارم و این نزدیکی با طبیعت، شکل عناصر و اشیاء طبیعت را در آثارم دقیق و پر رنگتر میکند.
طبیعت در دنیای شاعرانه شما نقش زیادی دارد، این توجه به طبیعت از کجا در آثار شما نمود پیدا کرد؟
توجه به "طبیعت" در آثاری که در مجله "خوشه" احمد شاملو و همراه با جریان "شعر دیگر" چاپ کردم، بیشتر از بقیه جاها نمود پیدا کرد. من تجربه ییلاقنشینی و حضور در طبیعت و برفهای سنگین را دارم و این نزدیکی با طبیعت، شکل عناصر و اشیاء طبیعت را در آثارم دقیق و پر رنگتر میکند.
جدا از طبیعت، اسطورهها هم در آثار شما نقش دارند.
در گذشته در مورد اسطورهها کتابهای مختلفی میخواندیم. یک کتاب در انتشارات دانشگاه وجود داشت به نام کتاب "اساطیر یونان و روم". فکر میکنم که این کتاب نوشته دکتر بهمنش بود و دو جلد داشت. شخصیتهای قابل توجه اسطورهها در این کتاب نظر ما را به خود جلب کرده بود. ادبیات یونان اساطیر زیادی دارد که سرنوشت تراژیکی که هر کدام از آنها دارند، مورد توجه همه قرار میگیرد. من هم از این موضوع مستثنی نبودم، به خصوص آنکه اسطورهشناسی یونان با عناصر طبیعت هم جور در میآید و من هم توجه ویژهای به طبیعت داشتم.
انتشار اشعار شما از مجله "خوشه" احمد شاملو آغاز شد؟
آن شعرها تقریباً برای زمانی است که دیگر خوزستان را ترک کرده و به تهران آمدم. این اتفاق در سال 45 افتاد. من در تهران با هوشگ آزادیور دوست بودم و بهرام عظیمی را هم میدیدم. شعرهای بیژن الهی را هم دوست داشتم. شعرهای بیژن الهی را در مجله "جزوه شعر" میخواندم. البته بیژن الهی قبل از آن هم فعال بود. پیروان "موج نو" در همه جا به طور پراکنده کار میکردند. آنها دنبالهروهای نیما بودند که در سالهای 45،46 تصمیم گرفتند که کارهای متفاوت بنویسند. این اتفاق با اشعار احمدرضا احمدی شروع شد و آقای اسماعیل نوریعلاء اشعار موج نو را در 11 شماره مجله "جزوه شعر" منتشر کرد.
شما از شاعران "شعر دیگر "شناخته میشود؛ احمد شاملو چندان با اشعار جریان "شعر دیگر" کنار نیامد، اما همیشه شعر شما را ستایش کرده است. فکر میکنید که شاملو در شعر شما چه چیزی دیده بود که شعرهایتان را در مجلهاش چاپ کرد؟
اگر توجه کرده باشید، اشعاری که از من در مجله "خوشه" منتشر شد، صبغه اجتماعی قوی داشتند، ولی شعرهای "موج نو" چنین ویژگی را ندارند. شعر موج نو، شعری است که فردیت خودش را دارد و با فردیت به عناصر و اشیاء نگاه میکند. اشعار احمدرضا احمدی از این دست اشعار بود. بعد از آن شعر موج نو هواخواه هم پیدا کرد و در مجله "جزوه شعر"، اشعاری از منصور اوجی، محمدعلی سپانلو و حتی همسر خود اسماعیل نویعلاء هم چاپ میشد. البته آدمهایی هم مثل شاهرخ صفایی بودند که در قالب جریان "موج نو" شعر میگفتند و کارهایشان در "جزوه شعر" چاپ میشد اما بعد از مدتی از آن قالب خارج شدند.
آقای چالنگی جملهای از شاملو در مورد شما نقل شده که شاملو در آن شما را آبروی شعر فارسی میداند، آیا این یک جمله موثق و صادق است؟
واقعاً نمیدانم. من فقط میدانم که شاملو یک جایی گفته که شعر چالنگی مثل کوچ قبیلهاش دشوار است. از صحت آن جمله که گفتید خبری ندارم.
تأثیر نیما یوشیج بر شعر شما و شاعران شعر دیگر چگونه بود؟
در رابطه با شعر نیما میتوانم بگویم شعر دیگریها از آنان بودند که بهشدت شعر نیما را دوست میداشتند. اکثر دوستان "شعر دیگر" بهخصوص بیژن الهی و بهرام اردبیلی بهترینهای نیما را از حفظ بودند و بر سر بعضی واژهها و دیگر مسایل مربوط به شعر او گفتگو داشتند. من خود نیز کارهایی از نیما را که هنوز در حفظ دارم مربوط به زمانهایی است که هنوز ۳۰ ساله نشده بودم. زمانی که ۱۷–۱۸ ساله بودم بیشتر اشعاری را که لحن حماسی داشتند مثل "آی آدمها" یا "ول کنید اسب مرا" را دوست میداشتم و بعدها به سوی اشعاری که عمق و شاعرانگی بسیار بیشتری داشتند، جذب شدم مثل "به شب آویخته مرغ شباویز" یا "چوک و چوک گم کرده راهش"... .
به نظر شما مسئله زبان در کار شاعری چگونه است؟
به نظرم هر کسی که کار شعر و شاعری را جدی بگیرد، خود به خود به سمت یک نوعی از زبانآوری هم میرود. کار شعر، کار زبانآوری هم هست. شما اگر در خواندن و در نوشتن تمرین کنید، ممکن است کارتان به سمت و سویی پیش برود که ببینید همچنانکه شعر زیباست، زبانآوری قابلتوجهی هم دارد. بنابراین شاعر اگر کاربلد باشد و کارش را جدی بگیرد، این زبانآوری به صورت ناخودآگاه و خودجوش در او به وجود میآید. کلاً کار شعر، کار زبانآوری هم هست.
شعری از هوشنگ چالنگی با موضوع بهار:
اگر بهاری هست؛ بگویید
که این دست؛ طفلی بازیگوش ست
شتاب دارد
بهار را می گسترانی و نمیدانی
که این بی حوصله جز پریشان کردن نمیداند
چگونه از باد و باران میآمد
و بر گرمی اجاق جای میگشاد
دستی که ترکه های به ناحق خورده بود !
نظر شما