تردیدی نیست که هر فیلم علمیتخیلی، پیش از ساخت فیلمنامه بوده و بسیاری از فیلمنامهها از روی داستانهای علمیتخیلی نویسندگان این عرصه نوشته شدهاند. به عنوان نمونه میتوان به فیلمهای پارک ژوراسیک (نوشته مایکل کرایتون)، تماس (نوشته کارل سیگن) و مریخی (نوشته اندی وییر) و سریال گستره (نوشته جیمز اس. ای. کوری) اشاره کرد.
آیزاک آسیموف هم یکی از مهمترین نویسندگان علمیتخیلی بوده و طبیعی است که تصور کنیم آثار داستانی او هم تبدیل به انواع فیلم و سریال و نمایشهای رادیویی شود. با اینحال آسیموف از این لحاظ چندان خوش اقبال نبوده (یا شاید هم بوده، بستگی دارد به اینکه از تبدیل شدن داستان به فیلم و نمایش چه انتظاری داشته باشیم.) در ادامه به بررسی رابطه داستانهای آسیموفی با سینما، تلویزیون و رادیو میپردازیم.
به خاطر یک مشت دلار
روز 14 سپتامبر سال 1946، تلگرامی از وکیل یک کارگردان به دست آسیموف رسید با این مضمون که موکلش (که از او نامی نبرده بود)میخواهد تمام امتیاز ساخت فیلم و سریال و نمایشنامه رادیویی از روی داستان «گواه» را از آسیموف بخرد و بابت آن حاضر است 250 دلار بپردازد. در آن زمان، مالک داستان و حقوق آن، شرکت استریت اند اسمیت، ناشر مجله استاوندینگ ساینس فیکشن بود. به همین دلیل، آسیموف برای مشورت به دفتر جان کمبل رفت.
کمبل گفت که 250 دلار برای یک داستان کوتاه مبلغ منصفانهای است. ولی همسر آیزاک که افکار بزرگتری در سر داشت، پیشنهاد کرد که مبلغ فروش حق امتیاز تا 1000 دلار بالا برود. در تماس بعدی، آسیموف مبلغ پیشنهادی 1000 دلاری را به اطلاع وکیل رساند ولی این را هم عنوان کرد تا زمانی که از هویت کارگردان مورد نظر باخبر نشود، هیچ مذاکرهای را نمیپذیرد. در این هنگام معلوم شد خریدار امتیاز کسی نیست جز کارگردان شهیر، اورسن ولز. آسیموف که از این موضوع به وجد آمده بود، به همان 250 دلار رضایت داد و امتیاز ساخت فیلم و سریال و نمایش رادیویی را مادامالعمر به ولز فروخت و منتظر اکران فیلم ماند.
ولی زهی خیال باطل. ولز چیزی نساخت و از آنجا که تا ابد مالک امتیاز بود، نه آسیموف میتوانست اعتراضی داشته باشد و نه تهیهکننده دیگری میتوانست از روی این داستان نمایشنامه و فیلم بسازد!
مایه شرمندگی
در روز 22 مارس سال 1951، آسیموف که برای دیدارهای دورهای با ناشرانش از بوستون به نیویورک رفته بود، ناهار را با والتر بردبری، سردبیرش در انتشارات دابلدی و دوستش فرد پل صرف کرد. در حین صرف ناهار، صحبت از تلویزیون به میان آمد که آن روزها تازه داشت جای خودش را در میان خانههای مردم آمریکا میگشود. و بعد فکر بکری به ذهن سه نفر رسید. مدتها بود که در رادیو نمایش پخش میشد، پس چه خوب بود که آسیموف یک داستان علمی تخیلی، یا یک مجموعه داستان علمیتخیلی مینوشت که از روی آنها سریال ساخته و در تلویزیون پخش میشد. به این ترتیب، همه عوامل، از نویسنده گرفته تا بازیگران مجموعه میتوانستند میلیونها دلار به جیب بزنند.
البته آسیموف که از کیفیت برنامههای تلویزیون رضایت نداشت، از این پروژه دلچرکین بود و با خودش میگفت که فایده میلیونها دلار چیست اگر آدم از منبع آن احساس شرمندگی کند؟
بردبری که پاسخ حاضر و آمادهای در آستین داشت، پیشنهاد کرد که آسیموف داستانش را با اسم مستعار بنویسد و او در دم پذیرفت و با نام مستعار «پل فرنچ» شروع به نوشتن رمانی کرد که «دیوید استار: تکاور فضا» نام داشت.
با این وجود خیلی زود معلوم شد تهیهکنندگان برنامههای تلویزیونی در حال ساخت یک مجموعه مشابه به نام «راکی جونز: تکاور فضا» بودند و نمیشد همزمان روی پخش دو مجموعه مشابه از تلویزیون حساب باز کرد و این پروژه هم به جایی نرسید. البته صرفاً از لحاظ تبدیل شدن به فیلم و سریال. چرا که آسیموف برای این مجموعه در کل شش رمان نوشت.
نویسنده ناشناخته
در روز 17 ژوئن سال 1951، نخستین اقتباس رادیویی از روی آثار آسیموف پخش شد. یک نمایش نیمساعته که از روی رمان «ریگی در آسمان» ساخته شده بود و پایانبندی آن هم با پایان داستان کاملاً فرق داشت. برنامه بُعد ناشناخته که این نمایش را تهیه و پخش کرده بود، نه در ابتدا و نه در انتها به نام آسیموف بهعنوان نویسنده اثر اشاره نکرد.
همین موضوع موجب خشم او شد و به هر کجا میتوانست نامهنگاری کرد تا تهیه کننده را وادار به عذرخواهی کند. نتیجه هم این شد که یک هفته بعد، برنامه بعد ناشناخته به اشتباهش اعتراف و آسیموف را بهعنوان نویسنده نمایش هفته قبل معرفی کرد (هرچند با اشتباه در تلفظ نام!)
عجیب و عجیبتر
در روز 5 ژوئن سال 1964، شبکه بیبیسی 2 نمایشی تلویزیونی را که از روی رمان «غارهای پولادین» اقتباس شده بود پخش کرد. در این نمایش پیتر کوشینگ نقش الایجا بیلی و جان کارسون نقش دنیل اولیواو را بازی کردند. بر اساس آنچه در وبسایت ویکیپدیا در مورد این اقتباس تلویزیونی نوشته شده، این نمایش بسیار به اصل داستان وفادار بوده و فقط یکی دو مورد جزئی (از جمله خودکشی قاتل در انتهای داستان و تبدیل شدن نقش دکتر گریگل به یک زن) از آن با اصل تفاوت داشته.
در مورد این مجموعه یک نکته عجیب و یک نکته عجیبتر وجود دارد. نکته عجیب اینکه نوارهای اصلی این نمایش بعد از یکی دو بار پخش و تکرار، پاک شدهاند و امروزه این برنامه تلویزیونی به طور کامل وجود ندارد بلکه فقط میشود به زحمت صحنههای پارهپارهای از آن را یافت.
نکته عجیبتر اینکه در زندگینامه دو جلدی آسیموف ــ که معتبرترین کتاب دربارۀ زندگی و آثار او است ــ به این نمایش تلویزیونی هیچ اشارهای نشده! همانطور که گفته شد این نمایش در تاریخ 5 ژوئن سال 1964 پخش شده و در جلد دوم زندگینامۀ آسیموف، اگرچه مطلبی مربوط به تاریخ 4 ژوئن همان سال در ارتباط با یکی از کتابهایش درج شده، ولی هیچ اشارهای به موضوع این برنامه تلویزیونی نشده است. حتی در موارد دیگری که راجع به اقتباس سینمایی از روی این رمان حرف زده (مثلاً مطلب مربوط به تاریخ 21 اکتبر سال 1970) هیچ اشارهای به این نمایش تلویزیونی نکرده است!!!
بهتر است به یاد نیاوریم
اوایل دهه 1980، یک گروه هالیوودی تصمیم به ساخت یک سریال تلویزیونی گرفتند که نام آن «آسیموف تقدیم میکند» باشد. آنها از آسیموف درخواست طرح کردند و او شش طرح مختلف داستانی به آنها ارائه کرد. گروه یکی از آنها را پذیرفت و روی آن شروع به کار کردند. همه کارهای مقدماتی انجام شد و فقط مانده بود ساخت سریال، که طبق معمول، پروژه به بوته فراموشی سپرده شد. عاقبت، داستان با عنوان «مبادا به یاد بیاوریم» در شماره فوریه 1982 مجله آیزاک آسیموفز منتشر شد.
بهترین داستان و دو فیلم آشغال
در نیمه دوم دهه 1980، انتشارات دابلدی امتیاز ساخت فیلم از روی بهترین داستان کوتاه آسیموف، یعنی داستان «شبانگاه» را به چند نفر فیلمساز فروخت و به این ترتیب نخستین اقتباس سینمایی از روی یکی از داستانهای آسیموف واقعاً روی پرده رفت. ولی بودجه ساخت فیلم، چنان پایین و کیفیت ساخت چنان افتضاح بود که حتی فیلم در نیویورک هم روی پرده نرفت و خود آسیموف هم هرگز آن فیلم را ندید.
ظاهراً تنها ارتباط فیلم «شبانگاه» با داستان «شبانگاه» در نام آن خلاصه میشود. نخستین فیلم شبانگاه به کارگردانی پل مایرزبرگ در سال 1988 روی پرده رفت، اما فیلم دیگری هم در سال 2000 بر اساس همین داستان به کارگردانی گوینت گیبی ساخته شد که آن هم از لحاظ کیفیت دست کمی از فیلم قبلی نداشت منتقدان به شدن هر دو فیلم را محکوم کردهاند.
نوش دارو پس از مرگ سهراب
عاقبت پس از مرگ آسیموف دو فیلم بلند از آثار او روی پرده رفت. اولین فیلم «انسان دو قرنی» بود که در واقع با اقتباس از رمان «مرد پوزیترونی» ساخته شده نه خود داستان «انسان دو قرنی». رمان مرد پوزیترونی را رابرت سیلوربرگ با اقتباس از روی داستان «انسان دو قرنی» آسیموف نوشت که در سال 1992 و پس از مرگ آسیموف منتشر شد. این فیلم به کارگردانی کریس کلمبوس و با بازی رابین ویلیامز و سام نیل ساخته شده و چندان به اصل داستان آسیموف وفادار نیست.
در سال 2004 هم الکس پرویاس فیلمی به نام «من، روبات» با بازی ویل اسمیت ساخت که آن هم بهجز حال و هوای کلی و برداشت آزاد از یکی دوتا از داستانهای کوتاه آسیموف، ربط دیگری به او ندارد.
پایان ابدیت
شاید برایتان جالب باشد که بدانید رمان «پایان ابدیت» هم به فیلم تبدیل شده. البته نه در هالیوود و ایالات متحده، بلکه در اتحاد شوروی! این فیلم در سال1987 به کارگردانی آندری یرماش، کارگردان روس ساخته شد. آسیموف احتمالاً از این ماجرا بیخبر بود، چرا که در زندگینامهاش (من، آسیموف) به این موضوع اشارهای نکرده است، با این حال نام این فیلم هم در سوابق کارگردان و هم در سایت IMDB ثبت شده.
اَپل و بنیاد!
آخرین اخباری که در مورد ساخت فیلم و سریال از آثار آسیموف وجود دارد این است که شرکت اپل حق ساخت مجموعه تلویزیونی از روی مجموعه «بنیاد» را خریداری کرده و قصد دارد یک سریال 10 قسمتی از روی آن بسازد. دختر آسیموف، رابین هم جزو عوامل اجرایی این مجموعه است و تا کنون تعدادی از بازیگران این مجموعه نیز مشخص شدهاند. حال این که آیا اصولاً میتوان بنیاد را در یک سریال ده قسمتی خلاصه کرد و اینکه آیا اصلاً این مجموعه ساخته خواهد شد یا نه، موضوعی است که باید منتظر ماند و دید.
نظر شما