او افزود: دوران و کلا پدیدار شناسی فرانسوی فلسفهاش نسبت به جریان اندیشه یک گسست کلی دارد. به این دلیل که تاریخ اندیشه فرانسوی، تاریخ اندیشه ساختارگرایانه است. جالب است که این اتفاق در فلسفه آلمانی و فرانسوی هم میافتد. در فلسفه آلمانی از جمله کاسیرر، هگل، مارکس و ... با فلسفه قدیم گسستی وجود دارد. پدیدارشناسی فرانسه که گسستش بیشتر هم هست؛ مثلا در فهم آثار باشلار، هیچ گونه ساختار و روشی معرفی نمیشود که بتوانیم روی آن نقد تماتیکی(مضمونی) کنیم. مثلا یک منتقد فرانسوی گفته بود که «باید این کاره باشی تا بفهمی که چه میخواهد بگوید!» این نشان دهنده یک گسست کامل است. در واقع تخیل و اساسا یک تخیل محض است. در پدیدارشناسی فرانسوی، فلسفه ساختاری به آن معنایی که میفهمیم در آن ورود ندارد و به همین دلیل درست نیست که مثلا تخیل را به جهتی ببریم که سهروردی میگوید چون او از دسته فلاسفهای هست که ساختاری حرکت میکند.
این مترجم یادآور شد: البته منظور من هم در اینجا ساختار سوسوری نیست پس به صورت خلاصه باید بگویم وقتی درباره پدیدارشناسی فرانسوی حرف میزنیم باید توجه داشته باشیم که در جهان تخیل آن افراد، بحث کنیم و ببینیم آن فرد چه میگوید.
نعمتاللهی بر همین اساس تعریفی از تخیل ارائه کرد و گفت: حالا اگر به این معنای تخیل نگاه کنیم: آگاهی انسان به دو طریق جهان را برای خود بازنمایی میکند. یکی روش مستقیم است که طی آن انگار شیء در عقل انسان حاضر است، مثل دریافتهای محصول درک و حس. روش دیگر، روش غیر مستقیم است که طی آن شیء به هر دلیلی نمیتواند «به کل واقعی» در دسترس درک ما قرار گیرد، مثل خاطرات کودکی، خیال مناظر سیاره مریخ، هوش مدارهای گردش الکترون به دور هستهای اتم و تصورات مربوط به جهان پس از مرگ. در تمام این موارد که غیر مستقیم هستند، شیء غایب به واسطه تصویر به معنای عام آن، برای آگاهی ما بازنمایی میشود. حالا تخیل نمادین مربوط به زمانی است که واقعیت مدلول به هیچ عنوان قابل بازنمایی نباشد و نشانه میتواند به آن واقعیت و نه یک مدلول اشاره کند.
او در پاسخ به سوالی دیگری درباره اینکه جدی ترین شاکلههای بت شکنی غرب چگونه است توضیح داد: «دوران» اسم چیزی را بتشکنی میگذارد که اساسا در تاریخ اندیشه ما چنین معنایی ندارد. مثلاً ما به حضرت ابراهیم بت شکن میگوییم، چون بت را نقطه مقابل خدایی میدانیم که برتریهای فلسفی چشمگیری نسبت به اندیشههای ماقبل خودش دارد. مخاطبان ایرانی به ویژه مسلمانان در تاریخ اندیشه خدای مصور کم دارند. درست است که ما از خدای زروان تصویرکی داریم اما آنچه که امروز ما به آن بت میگوییم در فهم مخاطب مسلمان ایرانی خدایی مصور است که خود این را وقتی نگاه میکنیم مشخصا آن چیزی که ما از نظر تاریخی به آن نسبت میدهیم و آن چیزی که نویسنده فرانسوی به آن نسبت میدهد خیلی با هم متفاوت است.
این مترجم تاکید کرد: بنابراین آن چیزی را که «دوران» اسمش را بت شکنی میگذارد حذف دال است؛ میگوید شما فکر نکنید اگر ظواهر دین را کنار بگذارید، ـ ظواهر همان دال است ـ رمزش را به دست میآورید. یعنی این همه دال و مدلول از هم گسسته باشند و دال هدفی نداشته باشد جز نشان دادن مدلول. این در حالی است که او اعتقاد دارد دال خودش هدفی دارد و در واقع این طرف خودش، یونگ، کاسیرر و باشلار را میگذارد و در سوی دیگر لکان و استراوس و میگوید چرا باید از دال بگذریم و به مدلول برسیم چون این کار ضد انسانی و هنری است در واقع دوران با یک دید فلسفی مدافع تخیل و فرهنگ در برابر ساده سازیهای روانکاوی و ساختارگرایانه است.
نعمت اللهی با اشاره به اینکه روحانی مسلکیانی مانند برونل و دوران در چهارچوپ فلسفه پدیدار شناسی میخواهند از اندیشه دینی دفاع کنند توضیح داد: بر این اساس در اندیشه ایرانی مسلمان بت شکن به سمت دین آمدن و برای ما کار خوبی است، اما برای مخاطب خارجی بت شکنی به معنای دین شکنی و از بین بردن اصول است و این تعبیر در اندیشه اروپایی و ایرانی کاملا متفاوت است. شاید تعبیری که ما برای کلمه ایکونو کلاست استفاده کردیم گو اینکه از نظر واژگانی مناسب باشد ولی شاید انقدر رسا نباشد که این مساله مهم تاریخی را در خودش جای دهد. به هر حال باید امیدوار باشیم که مخاطب کتابخوان باشد و احاطه به موضوعات دینی اسلامی و یهودیت احاطه داشته باشد، چون برداشت از خدا در این ادیان کاملا متفاوت است.
به گفته او، در اسلام شیعه خدای مجسم کمرنگ است، مثلا در مذهب خودمان عبارتی داریم مانند اینکه دست خدا با جماعت است. یا شهید نگاه میکند به وجه الله. اما این عبارات خیلی کم است حالا در اسلام سنی اینها بیشتر است، مثلا تصورات مسجم بیشتر است و آیهای در سوره قلم داریم که تفسیرش از دیدگاه شیعه و سنتی متفاوت است. تسنن نگاه جسمانی تری دارد. این تفسیر کشف ساق از دیدگاه اهل تسنن میگوید خداوند در آن دنیا به بندگانش میگوید آیا مرا میشناسید. آنها میگویند نه! آن زمان خدا ساق پایش را نشان میدهد و انسانها میگویند بلی ما تو را میشناسیم. در حالی که در تفکر شیعه منظور از کشف ساق آشکار شدن شدت و سختیهای روز قیامت است.
نعمت اللهی گفت: اما مساله مجسم شدن خدا در مسیحیت این گونه اتفاق میافتد که بعد از شکل گیری کلیسای ارگانیزه که بعد از 400 سال مرگ مسیح اتفاق میافتد. در نامههای پولوس مسیح را با انواع چیزها مقایسه میکند مثلا با الیاس و غیره. یعنی عیسی ناصری که در بیت الحم به دنیا میآید، در ناصری زندگی میکند و در جلیله از دنیا میرود در واقع اینها تحلیلشان میکنند که ما اصلا در مذهبمان چنین چیزی نداریم. خدای اسلام برتریهایی به خدای مسیحیت و یهودیت دارد که آن برتر از اندیشههاست و منظور از اندیشهها این جا وهم است. پس این موضوع هم از موضوع تجربه، اندیشه و تصور قابل بررسی است. سعدی میگوید «ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم» و این ترجمه زیبایی شاید از واژه الله اکبر است. یعنی خداوند بیرون از همه موضوعات تفکر است و خیلی پیچیدهتر از خدای مسیحیت و یهودیت است.
مترجم کتاب «تخیل نمادین» در پایان عنوان کرد: ما باید حرف اساسی دوران را در دفاع از دال بفهمیم که مثلا میگوید ای قوم نگاری به سوی استراوس و ای روان کاوی به سوی لکان، شما فکر نکنید اگر دال رفتارهای فردی و روان کاویی آن گونه که لکان میگوید و قومی و جمعی به آن شکلی که استراوس میگوید اگر اینها را بگذارید کنار میتوانید ادعا کنید رمزش را کشف کردید. چون این مسیر درست نیست و خود دال و تخیل است که از نگاه دوران اهمیت دارد.
نظر شما