رضا زنگنه شاعر و مدرس دانشگاه در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده از تازهترین اثر رضا امیرخانی نوشته است.
بسیاری از ما هنوز از اهمیت و کارکرد روایت مستند در نوشتار و تصویر غافلیم. ارزش و اثر روایتهای مستند برای مردم قطعا کمتر از روایتهای داستانی نیست و فایدههایی هم در انحصار دارد. بماند که میتوان ریشه توفیق در داستانسازی و تخیلپردازی را در زمین روایتهای مستند موفق جستوجو کرد.
اغلب روایتها و شبهروایتهایی که این سالها درباره کره شمالی میشنویم، پسزمینهای دارد از جنس سیاست و منافع دولتها. کره شمالی جهنمی تصورناشدنی است که در مقابل جهان آزاد قرار دارد. روایتهایی با ژورنالیسم سطحی و شتابزده. روایتهایی عملا توجیهکننده و خدمتگزار تحریم و تنش. برای مخاطب ایرانی، منظر متفاوت امیرخانی تازه و کمیاب است. در توصیف کم نمیگذارد و ذهنیتش را به روایت تحمیل نمیکند. خنثی نیست، ولی مانیفست نمینویسد.
در ذهن خواننده ایرانی که با طعم تحریم آشناست، گونهای همذاتپنداری با مردم کره شمالی شکل میگیرد، اما نه از نگاهی سیاسی و دیپلماتیک که ناگزیر از چشمپوشی و منفعتبینی ملی است. نگاهی انسانی و فرهنگی که ریشههای تلخی حیات مردم کرة شمالی را درون و بیرون مرزهای آن کشور میبیند. نویسنده در فکر جواب دادن و تکمیل روایتهای دیگران نیست. او اشاره میکند که پیش از سفرش به پیونگیانگ سراغ کتابها و نوشتههای دیگران دربارة کرة شمالی نرفته است تا به او ذهنیت مزاحم ندهد. کار نویسنده رسیدن به روایت دستاول است. شاید بعضی چنین دقتهایی را به حساب وسواس اضافی بگذارند. اما باید گفت که چنین وسواس آگاهانهای لازم است. چون وظیفة نویسنده ایجاد روایتی تازه و دیدن از زاویهای مغفول و دستنخورده است، نه افزودن شاخوبرگ به روایت دیگران و فربه کردن مدخلهای ویکیپدیایی موجود.
قلم پرکشش و موفق امیرخانی از بهترین مثالهاست برای اثبات این ادعا که برای رسیدن به صمیمیت و همهفهمی، نیازی به شکستهنویسی و استفاده از زبان گفتار نیست. قلم موفقی که حتی میان بعضی از روزنامهنگاران و اصحاب قلم فعال در فضای مجازی کموبیش در حالِ عقبنشینی است. البته قلم امیرخانی نیرویِ کمکیِ روایت او نیست و مستقل عمل میکند. روایت متعادل او نه در جزئيات ملالآور میپیچد و نه انتزاعی و بیتصویر میشود. به همین علت اگر قرار باشد کتاب او به زبان دیگری ترجمه شود، باز هم خواندنی است؛ هرچند تا حد بسیاری از طنز کلامیاش کاسته میشود.
در این سفرنامه کمترین تلاش – و شاید خوشبختانه کمترین امکان- را برای توصیف مستقیم آدمها و ارائة اطلاعات درباره آنها شاهدیم. توفیق در بازنمایی شخصیت همسفران و میزبانها اغلب از طریق گفتههایشان بهدستآمدهاست.
بعد از سالها، دوباره توفیق خواندن کتابی از امیرخانی دست داد. آخرین مواجههام با قلم او در نامة مفصل و درخشانش درباره عملکرد نهادهای فرهنگی در تابستان ۹۷ بود، که توصیه میشود اگر نخواندهاید حتما بخوانید! ابتدا نیم دانگ پیونگیانگ را بدون عزم و تصمیمی برای خواندن و تنها برای دیدن و ورقزدنِ صفحههای ابتدایی برداشتم. اما جذابیت از همان سطرهای اول رخ نشان داد و متوجه شدم که یکی از آن کتابهاست که با خود میگویی این فصل که تمام شود کنارش میگذارم تا فرصت دیگری، ولی راحتتر از پیشبینی ورق میخورد و پیش میرود. از آن کتابهایی که با زمان زاویه دارد.
البته باید گفت که تمام زاویهداشتنهای اثر امیرخانی همارزش نیستند. انتقادی که قدیمی است ولی کهنه نمیشود، به رسمالخط شخصی امیرخانی وارد است که –دستکم برای عدهای مانند من- فقط با پیش رفتن کتاب و از راه عادت، اثر تیزش در خستگی و آشفتگی ذهن کُندتر میشود! چیزی مثل بیحسی تدریجی درمقابل شکنجه!
کلانترین حرفی را که بعد از خواندن کتاب در ذهن دارم مینویسم و تفصیلش فرصتی دیگر میطلبد: شاید هرچقدر نقش رسانههای جمعی و شبکههای اجتماعی و لوازمشان پررنگتر میشود، بیشتر به کتابهایی احتیاج داریم که در زمان حال بگذرند و راوی امروز باشند.
نظر شما