استاد کالج کانتراکاستای آمریکا معتقد است، از نظر پدیدارشناسی ما پدیدهها را آنطور که خود را نشان میدهند ندیدهایم، بنابراین مهمترین اقدام پدیدارشناسی این است که مرز میان محسوس و نامحسوس، هستی و موجود و واقعیت و وجود را مشخص میکند.
رحمانزاده سخنان خود را با طرح سؤالاتی آغاز کرد و گفت: وقتی نماز میخوانیم و در مقابل خداوند هستیم، چگونه میتوان از آن به عنوان دو طرفه بودن رابطه یاد کرد؟ این سرشاری را چگونه میتوان توضیح داد؟ با ذکر «سبحان الله»، این پاکی موج میزند، با «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین» این پاکی در بدن انسان حرکت میکند و در نقاط مختلف بدن بخصوص سر، قلب و احشام، حس میکنیم و این مکرر اتفاق میافتد، اما هیچوقت تکراری نیست. آیا این حضور روشن غیب نیست؟ آیا این شهود روشن غیب نیست؟ آیا این شاهد مدرکی برای حضور خداوند نیست؟ در اینجا عطاکننده و خدا را در این تجربه به گونهای غیر قابل وصف حس میکنم. آیا شهود اجسام مثل درخت، خانه و غیره تنها ملاک مدرک و شهود بودن و تحقق بصیرت است؟ خواهیم دید که اساساً پدیدارشناسی مرز میان محسوس و نامحسوس را به این معنا که یکی واقعی است و دیگری نیست پاک میکند، بنابراین پدیدارشناس در این صحنه چیزی را میبیند که محسوس نیست. برخلاف اینکه از دیدگاه طبیعی ما شیء هستیم، ولی از دیدگاه پدیدارشناس در اینجا یکسری واقعیت وجود دارد، بعضیها پدیدارند و بعضیها پدیدار نیستند. کار پدیدارشناس این است که آنها را پدیدار کند. بنابراین بسیار مهم است که در نظر بگیریم، وقتی ما در نماز ایستادهایم و یک رابطه ایجاد شده، در آن رابطه فقط حضور جسمی نیست که واقعی است. خواهیم دید که پدیدارشناسی تلاش دارد از طریق آنچه که خود را نشان میدهد، آنچه را که پنهان میشود کشف کند.
وی با بیان اینکه در جلسه سوم با بررسی پدیدارشناسی ژان لوک ماریون به این تجربه به عنوان پدیده اشباع شده برخواهیم گشت، اظهار کرد: این ساختار قصدیت یعنی رابطه دوجانبه سوبژه و ابژه، من و محیطی که میبینم و در آن قدم میزنم یکی از ساختارهای تعامل ماست. در مرحله بعد پدیدارشناس سعی میکند به ما نشان دهد که اگر همه تئوریهای بازنمایی که به نحوی تئوریک شناخت ما را به مراحلی بین حس و عقل تقسیم میکند در پرانتز بگذاریم و به خود درخت، خانه و آسمان توجه کنیم، متوجه میشویم که به نحو مستقیم به درک آنها نائل میشویم. برخلاف سنت تجربهگرایی که تحت یک تئوری انتزاعی تعامل ما با دنیا را به شکل دریافت دادههای حسی میبیند که بعد در ساختار شناختی ما ترکیب شده و اینگونه ما اشیاء را میفهمیم و با برگشتن به خود پدیده به درک مستقیم این منظره میپردازیم.
استاد کالج کانتراکاستای آمریکا عنوان کرد: از نقطهنظر پدیدارشناسی، فرد شناخت بارز از محیط خویش دارد، بقیه همه درک تئوریک برای توزیع و تدوین علمی و به نوعی مفهومی هستند. پس درخت، خانه و گل بسته به نگاه ناظر به عنوان شیء متجانسی، فضایی برای آزمایش علمی یا موضوع استفاده و بهرهمندی ایجاد میکند، به گونهای که خود را به آگاهی فرد ارائه میدهد. بطور مستقیم، درخت و زمین و هریک از اینها را میتوان به شیوههای مختلف دید، این دیدن چیزها به عنوان این چیز یا آن چیز، ادراکهای متفاوتی را به ما نشان میدهد که تلاشی براین ندارد که یکی را واقعیتر از دیگری ببیند، اما ما آنچه را که دریافت میکنیم بلاواسطه خود اشیاء و صداهاست و وقتی میگوییم برگردیم به خود چیزها یکی از مظاهر و معانیاش همین است، یعنی دریافت مستقیم نه با واسطه، برای اینکه همه چیزهای دیگر که از آنها به عنوان تفکر مفهومی یاد میکنیم، هیچیک پایه ندارد و هیچکدام ثابت نشده و همه تفکرهای تئوری است و پدیدارشناس سعی میکند که به واقعیت انضمامی نزدیک باشد و بماند، اما هرگز به این مقصد نمیرسد.
وی افزود: از نقطه نظر پدیدارشناس، مقولههای فهم کانت که در کار سنتز شهودات تجربی هستند از همین جدایی تئوریک و مصنوعی بودن رنج میبرند، ما شهود بلاواسطه از مقولههای فهم داریم، ما این درخت را در ابتدا به شکل چیزی دارای خواص اولیه مانند امتداد و شکل و سپس خواص ثانویه مانند رنگ و بو و طعم نمیبینیم ما این جهان را اینگونه نمیبینیم، این نوع نگاه تجویدی است و تلاش میکند که درک هندسی را به ذات اشیاء انتقال دهد. شهود هندسی یک شهود ماهوی است، از نقطهنظر پدیدارشناسی درک ما از جزء و کل و از خواص اولیه و ثانویه بلاواسطه و شهودی است. این گونه شهود ما از مقولات فهم مجزا نیستند، بنابراین در تجربه نماز و در قصدیتی که در برابر خدا ایستادهایم اوج پاکی که با خطاب او در بدن ما جریان مییابد، ادراک مستقیم از امر الهی است در این لحظه تجربه حسی در بدن و مقولات فهم شما همه در این شهود شرکت میکنند و از هم جدا نیستند.
رحمانزاده با طرح سؤالاتی دیگر ادامه داد: سؤال این است که این ادراک بلاواسطه چیست؟ در هنگام نماز مدرک و مدرک کیست؟ یادمان باشد که در این تجربه هیچ تئوری را چه متافیزیکی و چه علمی حمل نکنیم و بگذاریم خودش را چنان که روی میدهد مشاهده و توصیف کنیم. من کسی را نمیبینم، نامهای خداوند یا آیات قرآن، شهود خود کلمات هستند، اما موجی مداوم و مکرر هربار در هنگام تمرکزم مرا از بدن خویش به بیرون میبرد و یقین دارم که این ساخته ذهن من نیست، خواندن آن به عنوان تخیل دوباره تبدیل یک تئوری به تجربه زیستی است. قصدیت یک رابطه دو جانبه است، اگر شما مکرراً با خواندن نامهای هر دفعه تحولی ناخواسته و غیر قابل پیش بینی را تجربه کنید در این حالت ادراک مستقیم شما مدرک و شواهد کافی است که بیرون از خودتان بدست میآید، درواقع این کلمات از سوی خالق میآید و خدا در این کلمات حضور دارد. نکتهای که از نقطه نظر پدیدارشناسی مهم است این است که ما برای اینکه حضور را تأیید کنیم نیاز نداریم به جسم معینی اشاره کنیم پدیدارشناسی نشان میدهد که اساساً فاصلهای بین محسوس و نامحسوس به آن شکلی که در درک رویکرد طبیعی است، وجود ندارد.
وی گفت: درخت، خانه و ... باقی هستند و در فضایی با هم در ارتباطند و ما از طریق این فضا و این رابطه این وحی انفصال آنها را همزمان تجربه و شهود میکنیم. از نظر پدیدارشناسی ما پدیدهها را در این صحنه آنطور که خود را در خودشان به ما نشان میدهند ندیدهایم، پدیدارشناسی کم کم به ما آنچه را که نمیدیدیدم نشان میدهد و این تعریف دقیق ظهور و پدیدار شدن است در سنت پیشاپدیدارشناسی ما از یک طرف دنیای واقعیت را داریم و از طرف دیگر دنیای فهم و نامحسوسات را، این سنت تمام تاریخ فلسفه غرب از افلاطون تا هگل را در بر میگیرد، بنابراین مهمترین اقدام پدیدارشناسی این است که مرز میان محسوس و نامحسوس، هستی و موجود و بین واقعیت و وجود را در نوعی وحدت پدیدارشناسانه مشخص میکند. از دیدگاه قصدیت این رابطه دو سو دارد از یک طرف این محیط اطراف است که در آن قدم میزنید و از طرف دیگر شهود مقولات در شما هست.
عبدالله صلواتی، دانشیار دانشگاه شهید رجایی در ادامه به جمعبندی سخنان استاد رحمانزاده پرداخت و گفت: اگر بخواهیم جانمایه سخنان استاد را مطرح کنیم میتوان به مباحثی که هایدگر در کتاب «هویت و تفاوت» و ماریو در کتاب «خدا بدون وجود» آوردهاند اشاره کنیم که تلاش میکنند نشان دهند، این خدای متافیزیکی، خدایی نیست که انگیزه، رغبت و تشویق ایجاد کند برای اینکه او را بپرستیم و از عنایاتش بهرهمند شویم. درواقع معتقد هستند اینکه میگویند خدا مرده، منظور خدای متافیزیکی هست. همانطور که استاد رحمانزاده گفت، مفهومسازیهای متافیزیکی از خدا وجود دارد، همچنین مفهومسازیهایی در فلسفه سکولار وجود دارد که میخواهند هر دو را کنار بزنند و با یک روش مستقیم پدیدارشناسانه به این خدا التفات کنند، این خدای متافیزیکی از نظر هایدگر و ماریو که میگویند این خدا به مثابه موضوع است، نگرشی موجودانگارانه است، یعنی خدا به عنوان موجودی در میان موجودات است. در واقع این خدا تقلیل داده میشود به یک بت مفهومی که امری قابل تسلط و نامگذاری است و درواقع نظر این دو نفر این است که این خدا فاقد هرگونه جذابیت و شورمندی برای دعا و مناجات و عبادت است و استاد با همین بحث پدیدارشناسی سعی دارد ما را به سمت خدایی رهنمون کند که در آیه 2 سوره انفال آمده است که «وقتی خدا را یاد میکنند دلها آرام میگیرد».
وی اظهار کرد: ما با انباشتی از مباحث متافیزیکی و فلسفه سکولار مواجه هستیم باید بیاندیشیم که چگونه میتوانیم از این مفاهیم که به مثابه حجاب هست دور شویم و به سوی خدا روانه شویم و ایمانی که اینجا مطرح میشود، همین ایمان پیشافلسفی، یعنی ایمان دور از این قالببندیها و مقولات متافیزیکی است که صورتبندی شده است.
بخش بعدی این نشست به پرسش و پاسخ اختصاص داشت و در ادامه اساتید، دانشجویان و حاضرین در تالار گفتوگو به بیان سؤالات خود پرداختند. محمدصادق طاهرطلوع، دانشیار دانشگاه شهید رجایی در سوالی بیان کرد آیا ما پدیدارشناسی را از دیدگاه فاعلی، مفعولی یا فعلی به شکل افتراقی میبینیم یا به شکل اتحادی؟
رحمان زاده در پاسخ گفت: مسأله این است که از نقطهنظر پدیدارشناسی افتراقی مشتق بر اتحاد است، افتراقی همان رویکرد طبیعی است و دیدگاه فاعل و مفعول، رویکرد طبیعی میشود. علم نیز بر این اساس کار میکند. ما در زندگی روزمره تغییر و تحلیل میکنیم و از دیدگاه پدیدارشناسی این بحث استنتاجی نیست. داستان پدیدارشناسی این است که توصیف میکنند استنتاج نمیکنند. توصیف را میتوان قبول یا رد کرد. اصلاً در مقوله پدیدارشناسی به ثابت کردن قائل نیستند.
رسول عبدالله میرزایی، رئیس دانشکده علوم پایه نیز در سوال دیگری گفت: ما در ماهیت علم تجربی دو موضوع داریم، یکی اینکه وقتی میخواهد مشاهده رخ دهد با یک سؤال شکل میگیرد و در اینجا عینیت موضوع مورد توجه قرار میگیرد، به هرحال ذهنیگرایی در فرایند تجربهای که فرد در ارتباط با پدیده احساس میکند، وجود خواهد داشت. آیا موضوع پدیدارشناسی که خیلی هم عمر زیادی در دنیای فلسفه ندارد هم با این موضوع شروع میشود؟
رحمان زاده در این باره توضیح داد: مشاهدات لزوماً بار تئوریک دارد و در علوم بحث تثبیت شده است. مشکل کار، فرق بین تبیین و توصیف است. تئوریها تلاش برای تبیین و توضیح علمی دارند و پدیدارشناس سعی در توصیف دارند و با هیچ تئوری همراه نیست. سؤال شما این است که آیا پدیدارشناس در توصیف خود روشی اتخاذ میکند یا خیر؟ نکته این است که پدیدارشناسی در نقد اصالتگرایی به وجود آمده به این معنا که تفکر طبیعتگرا را در پرانتز میگذارد و روش دارد، پدیدارشناس سعی میکند حتی آنچه که پدید نمیشود را نشان دهد.
اکبری، از حاضرین در این نشست مجازی پرسید: استاد اشاره کردند که این تجربه تئولوژیکال نیست و از طرفی در توصیف پدیدارشناختی تجربه خودشان، این تجربه را در نماز توصیف کردند، اگر چارچوب کلام و تئولوژی را برای تجربه در نظر نگریم چطور میشود اطمینان حاصل کنیم که این تجربه یک تجربه الهی است؟
رحمان زاده در این باره بیان کرد: دلیل برگزاری این وبینار این است که به همین سؤال پاسخ دهد. زمانی که ما وارد بحث مفهومی و کلامی میشویم، قادر نیستیم که تجربه دینی یا الهی را انتقال دهیم. دیدگاه پدیدارشناسی قاعدتاً نمیتواند تجربه نماز خواندن را به عنوان یک تجربه واقعی رد کند یا تجربه دینی و عرفانی و تجربه چندین هزار ساله انسانها را قبول نکند. بنابر این نکتهای که وجود دارد این است که اگر ما میخواهیم ایمان انضمامی را تجربه کنیم و ارائه دهیم و در مقابل خرافات بایستیم باید به تجربه انضامی برگردیم و پدیدارشناسی این تجربه را ارائه دهیم.
حمیدی، روانشناس نیز در سوال دیگری گفت: به عنوان روانشناس، ایمان انضمامی را به ذهنآگاهی نزدیک میدانم ولی به نظر میآید آقای دکتر به مذهب و دین اشاره دارد، اتفاقاً میخوام تأکید کنم که استنباطی که از پدیدارشناسی میرود درواقع قالب ایدئولوژی را به هم میزند، اگر ایدئولوژی را آموزههایی بگیریم که با ساحتهای زمینی پیوند خورده، اتفاقاً مانع ایمان انضمامی میشود به همین دلیل تصور این است که اگر سیستم تعلیم و تربیت ما تماماً در تلاش است که علم را ایدئولوژیزده کند، آیا مانع این نیست که قابلیتهای ایمان انضمامی که در آن خلاقیت میبینیم را از بین میبرد؟
رحمان زاده توضیح داد: اساساً علت این مدل ایمان انضمامی همین است، بحث ایمان انضمامی این است که ما ایدئولوژی نمیخواهیم. بدون آوردن تجربه این نامتناهی به درون درک ما از انسان و هستی با تجربه انضمامی ایمان باز و گشوده که آزادی و نقد، جزء تفکیکناپذیر آن است و به خرافات و تقلید در نمیغلتد، یعنی کپی بدون اصل ایمان، یعنی اگر ایمان ریشه داشته باشد در تجربه انضامی به تعصب نمیرسد. وقتی که شما نفی و طرد میکنی و نفرت داری از شک به تفکر خودت نشأت میگیرد.
او در پایان در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه خطاهای پدیدارشناختی چگونه اصلاح میشود؟ عنوان کرد: هایدگر به این موضوع اشاره میکند که پدیدارشناختی ناگزیر است که اصلاح شود و هر نوع روشی ناقص است، هر پدیدارشناسی آگاه هست که دارد به چیزی نزدیک میشود. هایدگر میگوید: «پدیدارشناسی این نیست که تبدیل به تفکری شود که سخت و تثبیت شده است». به محض اینکه در علم و ایمان سخت شوی، رشد نمیکنی، ما پدیدارشناسهای متفاوتی داریم.
نظر شما