همهچیز درباره فروشندگان دورهگرد کتاب در اصفهان؛
با کولهباری پُر از کتاب/ فکر میکردند من گدا هستم!
کتابفروشان دورهگرد را زیاد در شهر دیدهایم؛ اما این بار مانند یک مستندساز به جمع آنها رفتیم و پای درد و دلشان نشستیم.
آیا حضور بساط کتابفروشان کنار خیابان یا سیار بودنشان و خلاصه شدن کسب و کار در یک کوله میتواند به نفع بازار و فرهنگ کتاب باشد یا بالعکس بانی ضرر است؟ پاسخ به این دست سوالات کار آسانی نیست؛ اختلاف نظر درباره موافقان و مخالفان کار این دورهگردانان کتاب زیاد است. ناگزیر میرویم در دل شهر. میان همین افرادی که بر سرشان، بحث است.
کولههای سنگین، کتابها به نظم در آن چیده شده، یا زنبیلهای مدرن چرخدار که از فرط سنگینی، حرکت دادنش کاری بس سخت است و عمدتا دخترانی که حامل این کولهبارهای کتاباند، در گوشه و کنار اصفهان زیاد هستند. حجمی کتاب خوانده و نخوانده که به عابران و کسبه معرفی میکنند و زیر قیمت معمول هم عرضه میشود.
گاهی در نگاه اول یک علاقهمند و دغدغهمند کتاب به شهروندان، کتاب معرفی میکند. اما وقتی جلوتر میروید و عناوین بعضی کتابها را میبینید، با مضامینی نازل و تجاری روبهرو میشوید که مالی بودنِ صرف این ماجرا را پُررنگتر جلوه میدهد.
در این میان از «زینب»، یکی از دخترکان کتابفروش دورهگرد خواستیم که روند کارش را برای ما توضیح بدهد. او در ابتدا با ترس و استقامت و به مرور راحتتر از قبل سخن گفت. «وقتی که این کار را آغاز کردم، دست زیاد نبود.
خودم سال آخر دبیرستان بودم و تصمیم گرفتم توی شهرستان بهصورت چرخشی این کار را بکنم. کتاب زیاد میخواندم و فکر میکردم حالا که آدمها نمیروند کتابفروشی و دنبال کتاب بگردند، چه خوب است که کتابفروش ها بروند و دنبال آدمها بگردند. من هم کولهام را برداشتم، قلک را خالی و با پول عیدیهایم چند تایی کتاب کمحجم خریدم و راه افتادم در شهر. عابران فکر میکردند من گدا هستم و با رفتارهای رقّتآمیزی از کنارم رد میشدند. و یا آنان که میخریدند، به قصد امری خیر این عمل را انجام میدادند. حسابی کُفرم درآمده بود».
وی ادامه داد: یعنی یک نفر هم به خاطر کتاب، کتاب نخرید! سال بعدش که دانشجو شدم و از سوی خانواده کمکی نمیرسید، یعنی توانش وجود نداشت، تصمیم گرفتم جدیتر این کار را انجام دهم. یک وام دانشجویی گرفتم و همهاش را کتاب خریدم. حالا دو سه سال از این ماجرا میگذرد و من هنوز، دارم در این شغل و فعالیت فرهنگی زمان میگذرانم. البته اگر شغل و فعالیت فرهنگی محسوب بشود. میشود؟!
زینب را آگاه کردیم که این کار میتواند ضدشغل یا ضد فرهنگ کتاب باشد اما او در مسیر درست قرار گرفته است؛ به دقت کتابهایی با مضامین استاندارد را میخواند و با یادداشت نکات جذاب یک کتاب، سعی در جذب عابران یا کسبه دارد. شبیهکارانِ زینب، همواره دو دستهاند. یک دسته دستفروشانی که برایشان محصول اهمیتی ندارد و با کتاب مثل یک محصول مصرفی برخورد میکنند و دسته دیگر که بحث «فرهنگ کتابخوانی»، چاشنی فعالیتشان است.
خود زینب معتقد است که خیلیها را کتابخوان کرده و راست هم میگوید؛ طوری که این فروشندگان راجع به کتاب حرف میزنند، بیشتر احساس میکنید که یک الزام روزمره است. مثل وسایل آشپزخانه یا خورد و خوراک.
قدرت بیان بعضی از این فروشندگان دورهگرد چنان خوب است که ناشران میتوانند آنان را بهعنوان تبلیغ کننده آثارشان برگزینند؛ گویی این فروشندهها از بعضی ناشران، بیشتر بر کتابهایشان مُشرفاند.
خطرات مختلفی امثال زینب را تهدید میکند. خود او در این رابطه میگوید: وقتی شماره خودمان را برای زمانهایی که مخاطبان کتاب نیاز داشته باشند، به دیگران میدهیم و پایه این امر را حُسن نیت و اعتماد اجتماعی میگذاریم، گاهی با تماسهای عجیب و غریب و نامحترمانه روبهرو میشویم؛ چنانکه برخی کسبه یا عابران، وقتی به نیازمند بودن آنها پی میبرند، پیشنهادهای ناسالمی از لحاظ اجتماعی میدهند.
زینب با تاکید از ما خواست که این موضوع مطرح شود، چرا که روحیه او تا حد چشمگیری تحت تاثیر این موضوع قرار گرفته بود و موقعیت انسانی ایجاب میکند که این حقایق بیان بشود.
چیزی که روشن است در حوزه نشر کتاب، ناشران درجه چندمی هستند که کتابها را با عناوین و ترجمههای نازل با کاغذهای دولتی منتشر میکنند و جامعهی هدفشان بازارهای خیریه است؛ دستفروشهایی که به واسطههایی، کتابهای با هزینههای پایین به دستشان میرسد و فروش را آغاز میکنند.
در بین این کتابها، نام ناشران نامعتبر و نازلی را مییینید که گویی به همه چیز فکر میکنند، جز کتاب. پخش بی حد و حصر کتاب در تمام نقاط را انجام میدهند و گویی این نظام ناشران بیکیفیت که کتابهای شناخته شده را با نصف و حتی یک چهارم قیمت میفروشند، پیچیدهتر از یک نظام معمول بازار کتاب است.
شهروند افغانی که «کتابجورکُن» اصفهان است!
«علی»، شهروند افغان بیست و چند ساله، دیگر کسی است که در بلوار آیینه خانه به او بر خوردیم. خودش کتابخوان قهاری است و این را از طرز استفاده از واژهها و تحلیلهایی که بر کتابها دارد میشود، تشخیص داد. اکثرا در این ناحیه کار میکند و همه میشناسندش. بعد از این گزارش اما مکانش را گویا تغییر داده است. ترس از مخالفتها یا حمع شدن بساط کاسبی کتاب یا. ..
خودش مایل است او را با عنوان «کتاب جورکُن» بشناسند. حاضر است برای هر عابر، دقیقهها وقت بگذارد و در باب سلیقه مخاطب، کتابی را به او معرفی کند و با تخفیفی جزئی عرضهاش کند. اگر عابر یا کسبه ای دنبال یک کتاب نایاب یا مدتها تجدید چاپنشده هم باشد، از زیر سنگ هم شده کتاب را مییابد و به دستش میرساند. فارغ از نیازهای مالی، کتابخوان کردن مردم، از دغدغههای جدی او است.
«کتاب جورکُن» اصفهان ادامه میدهد: من به درآمد روزمره نیاز دارم و همچنین حرف زدن راجع به کتابهایی که میخوانم و عابران هم به شنیدن راجع به کتابها و خواندنشان، نیاز دارند. پس این یک نیاز و برطرف کردن نیاز دوطرفه است. امیدوارم مردم، به این درک برسند که چنین کتابفروشانی گدا نیستند. بلکه عرضهکننده یک محصول فرهنگی هستند که ماندگاری اش از اُدکُلنهای تقلبی دستفروشان بیشتر است. کتاب میماند در ذهن، در کتابخانه، در زندگی. عابران حاضرند برای یک ادکلن تقلبی که یک روز بیشتر ماندگاری ندارد، سه برابر یک کتاب پول بدهند اما برای کتابی که تا سالها میتواند راهنمای زندگیشان باشد، اخم و انزجار تحویل میدهند!
کتابهایی که علی در کولهاش دارد، عمدتا آثاری ارزنده و از ناشرانی معتبر است. یک کتاب فروش محلی، از آنجایی که نیازمندی او را تشخیص داده، حاضر شده با قیمت پایینی، کتابهایی را در اختیار او قرار بدهد. علی هر هفته با دست پُر کتابفروشی را ترک میکند و با دست خالی دوباره پیش کتابفروش بازمیگردد.
در مورد قانونی بودن این امر بحث زیاد است؛ اما وقتی به عواقب مثبت کار او مینگریم، به این نتیجه میرسیم که سهم شفافی در گسترش فرهنگ خرید و مطالعه کتاب دارد. هر هفته یک خیابان را برای عرضه انتخاب میکند. وقتی که راجع به جزئیات کارش از او پرسیدیم، به صراحت پاسخ داد: عملکرد من، شرف دارد به عرضه کتابهای بیکیفیت و تجاری. در این موضوع، تازهکارم اما خودم را یک بازاریاب میدانم. چرا باید محصولات آرایشی، بهداشتی، آشپزخانه و این اقلام مصرفی دارای بازاریابهای محلی باشند و محصولاتشان را در خیابان و مغارهها عرضه کنند، ولی چنین امری در حوزهی کتاب، موردی داشته باشد؟! این نیاز دو طرفه است.
در هرحال، معلوم نیست این رویکرد، به خلاف اقتضا و هدف بازار کتاب است یا به سود آن. ولی این تصمیم را محول میکنیم به صاحبنظران و تنها دغدغه این فروشندگان را زیر ذرهبین رسانه قرار میدهیم. پرسشی که مطرح میشود این است که آیا میتوان این فروشندگان را در دستهبندی فعالان فرهنگی و کتابخوانی برشمرد؟ آیا با سیاستهایی میتوان از ناامنی این مشاغل برای بانوان فعال در این عرصه کاست؟ آیا میتوان واسطهها را از سر راه این جوانان برداشت؟ آیا میتوان آنها را شناسایی کرد و مشاغل امن، با بیمه و حقوق مشخص در اختیار آنان قرار داد؛ تا بتوانند در حوزهای که انگیزه و توانایی دارند، مشغول باشند؟ و چندین سوال بیپاسخ دیگر که پاسخ به آنها، در دایره اختیارات نهادهای مسئول کار سختی نیست.
چنین فروشندگانی گاهی به نفع بازار کتاب هستند
نظر صاحب چند کتابفروشی محلی را هم درباره کتابفروشان کولهپُشتی، جویا شدیم. یکی معتقد است که حضور چنین فروشندگانی میتواند حتی به نفع بازار کتاب باشد و مراجعان و متقاضیان به کتابفروشیها را افزون کند و اصولا ایرادی در این موضوع نمیبیند. گرچه به زعم او، این امر منوط است به مضمون کتابهایی که به شهروندان عرضه میشود.
کما اینکه در یک کتابفروشی هم شما به مضامین مختلف و کیفیتهای متفاوتی از کتاب بر میخورید و انتخاب، با سلیقه و اطلاعات شماست. کتابفروش دیگری نظر برعکسی دارد. اعتقاد او بر پایه پراکنده شدن تمرکز بازار کتاب است که میتواند در سلیقهسازی اجتماعی تاثیر منفی بر جای بگذارد و کتاب را مبدل به کالایی مصرفی که در گوشهای از خانه خاک میخورد، بکند. در صورتی که پایه تهیه یک کتاب باید نیاز مخاطب باشد، نه کمک و رودربایسی.
حال با شرح چنین موضوعاتی باید در پی چگونگی و چرایی تاثیر این عنصر نوظهور و رو به رشد بود. از طرفی «علی»ها و «زینب»ها روزانه با خطراتی که آنها را تهدید میکند، در حال فعالیتاند و از سویی این امر میتواند به ناشران درجه چندم میدان بدهد تا کتابهای نازل و کمکیفیت خود را با چاپ بیشتری وارد بازارهای هدفشان کنند.
نظر شما