جویس کارول اوتس در مصاحبه با مجله پروسپکت درباره موضوعات مختلف در زندگی صحبت کرده است.
اوتس در یک مصاحبه کوتاه و خواندنی با مجله پروسپکت درباره موضوعات متنوع صحبت کرده که در ادامه میخوانیم.
شرم آورتین لحظهای که در زندگی تجربه کردهاید؟
چند سال پیش عده زیادی (یا به نظرم زیاد میآمدند) در یک روز بارانی برای خواندن یکی از کتابهایم در یک کتابفروشی سرپوشیده در برکلی کالیفرنیا جمع شدند. ردیفهای صندلی زیادی آنجا وجود داشت و چندین نفر هم ایستاده بودند. وقتی دورخوانی کتابم به پایان رسید و مردم برای گرفتن امضا به صف شدند، دیدم تعداد قابلتوجهی از مخاطبانم یکباره ناپدید شدند. بعدا فهمیدم که عده بسیاری از افرادی که آنجا حضور داشتند افراد بیخانمانی بودند که برای فرار از باران در کتابفروشی جمع شده بودند.
نقل قول و یا عبارت مورد علاقه شما کدام است؟
ما در تاریکی کار میکنیم-آنچه را میتوانیم انجام میدهیم-آنچه را که داریم میدهیم. شک ما اشتیاق ماست و اشتیاق ما وظیفه ماست و مابقی جنون هنر است.(هنری جیمز)
اگر 1 میلیون پوند به شما داده می شد که صرف دیگران کنید صرف چه کاری میکردید و چرا؟
چرا فکر میکنید تابهحال این کار را نکردهام. موسسههای خیریهای که به آنها کمک میکنم از کمک به حیوانات بیسرپرست تا آزادی زندانیان را در بر میگیرد. بیشتر آنها سیاهپوستانی هستند که به اشتباه و یا دلایل ناکافی مجرم شناخته شده و راهی زندان شدهاند و برخی هم در زندانهای امریکا منتظر حکم مرگ خود روزگارشان را سپری میکنند.
الگوی شما در زندگی چه کسی است؟
الگوی من پدر و مادرم کارولینا و فرد اوتس هستند. آنها الگویی از عشق، اندیشهورزی، احساسات، صبر و خرد بودند و تحصیلات آنچنانی هم نداشتند. هردو مدرسه را در کلاس هشتم ترک کرده و برای گذران زندگی مجبور به کار کردن شده بودند. اما هردو آنها حامی قوی من برای رسیدن به آرزویم در رفتن به کالج بودند و به مرور هم هردویشان هم کتابخوان شدند و در میان دوستان جوانترشان و در میان همسایگان بسیار محبوب بودند. با اینکه زندگیشان توام با افسردگی بود و از شرایط دشواری عبور کرده بودند هرگز ندیدم که در زندگی از چیزی گله و شکایت کنند.
تا به حال فکرتان را راجع به چه چیزی تغییر دادهاید؟
حالا نسبت به گذشته و وقتی جوان بودم بیشتر دیگران را میبخشم و فراموش میکنم. بعد از اینکه همسرم ریموند اسمیت را در فوریه 2008 از دست دادم آن وقت فهمیدم چرا تعداد زیادی از مردم به خوددرمانی و رواندرمانی روی آوردهاند و عدهای هم به مصرف الکل و مواد مخدر. فقط برای اینکه بتوانند از بحران و آشوب زندگیشان رها شوند. وقتی یک افسردگی ویرانگر را تحربه میکنی بودن در آن شرایط یک چالش است. دیگر هرگز نمیتوانم فکر انتقاد از کارهای اشتباهی را کنم که مردم در زندگیشان حتی برای یک روز زندگی بیشتر انجام میدهند.
آیا میتوان نوشتن را به کسی آموخت؟
هر کسی که بتواند یک نامه بنویسد احتمالا استعداد و توانایی نوشتن را هم دارد. درون همه ما یک قصهگو وجود دارد. اما کسی نمیتواند به کسی روش تبدیل شدن به یک نویسنده حرفهای را بیاموزد. همانطور که میتوان آهنگسازی آموخت اما نمیتوان به کسی آموخت که مانند موتسارت شود.
کتاب مناسب برای خواندن در زمان بحران کدام است؟
به نظر میرسد در امریکا هرروز با یک بحرانی روبهرو هستیم و به وضوح کتابهای بحرانی زیادی در این خصوص نیاز داریم. حالا دارم «جنگ و صلح» را با یک گروه کتابخوانی میخوانم که به نظرم خیلی ایدهآل و مناسب است؛ چرا که 5 رمان را در دل خود دارد که توسط چندین شخصیت و خانوده به یکدیگر مربوط شدهاند. متنهای مناسب برای بحران رمانهایی هستند که ذهن را به خودشان درگیر کنند و در تلاش هستند تا از طریق شخصیتهای نمایندهای نظیر(پییر تولستوی و راسکولنیکف داستایوفسکی) چیزی از حماقت و غرور رفتار انسانی را در موقعیتهای نامطمئن اخلاقی نشان و توضیح دهند.
نظر شما