شعر منتخبی که اسماعیل امینی برای پرونده عاشورایی ایبنا انتخاب کرده است.
انسان را آفرید یزدانش
پیدا شد رنگ حسن پنهانش
تقدیرش را رقم زد او با غم
تا سجده بَرَد ملک به انسانش
بر خاک این سان نوشت انسان را
بر خاک افتاده گیر برخوانش
انبوه انبوه ، مرگِ آمالش
اندوه اندوه ، برگِ دیوانش
از خاک آوازه یافت آغازش
بر خاک افتاده بود پایانش
پابستۀ زندگی و مرگ انسان
تا بسته به خون و خاک پیمانش
افتاد به خاک قتلگاه انسان
تسلیم قضای حق سبحانش
آن روز که مرگ را به خاک افکند
افکند هراس و لرزه بر جانش
آن سان که شکست خورد مرگ از مرد
انسان آسان گذشت از جانش
هم مرد به مرگ زندگی بخشید
هم مرگ نشد حریفِ میدانش
از یاران خیمهها گلستان بود
آتش افتاد در گلستانش
چون سوخت هنوز هم گلستان بود
خاکستر خیمههای ویرانش
آمیزۀ آتش و گلستان ...آه
در چهرۀ غرق خون طفلانش
آمد به منا به قصد قربانی
آن روز بدل نداشت قربانش
قربانی از تبار پیغمبر
بر خاک افتاد پیش چشمانش
بعد از تو خاک بر سر دنیا
لرزید آن دم جهان و ارکانش
نظر شما