کتاب «فاتح دلها و دژها» زندگینامه مستند سردار شهید محمدحسین ساعدی؛ فرمانده گردان روحالله است که بهتازگی به قلم محمدجواد مرادینیا از سوی انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شده است.
در این میان مورخینی هستند که بیطرفانه بهجای حماسی کردن همه لحظات زندگی یک شهید از بدو تولد تا لحظه شهادت، سعی میکنند او را همانطور که بوده به تصویر بکشند و سیر تحول او را به خوبی به تصویر بکشند تا باورپذیر باشد. این دسته از نویسندگان دفاع مقدس را توصیف میکنند نه صرفا تقدیس و از همین روست که نوشتارشان مقبول اهل دل و اندیشه خواهد بود.
کتابی که اکنون پیشروی ماست و بهتازگی به زیور طبع آراسته شده، یکی از همان کتابهای ارزشمندی است که درباره کسی نوشته شده است که مردم او را با نامی که بر اتوبانی گذارده شده نمیشناسند یا با تصاویرش در خیابانها و سخنانش در رسانهها. شهید «محمدحسین ساعدی» یکی از انبوه شهیدان گمنان این عرصه برای عموم مردم است.
در بین انبوه شهدا و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس، فقط تنی چند هستند که عموم مردم با نام آنها آشنایند، ولی هشت سال حماسه، فقط با چند نفر رقم نخورده است. شهید «محمدحسین ساعدی» که در سال 1335 در خمین دیده به جهان گشوده و در سال 1362 به درجه رفیع شهادت نائل آمده، یکی از آن انبوه باشکوه شهدایی است که کمتر کسی از او نامی شنیده است، مگر اینکه همشهری یا همرزم او بوده باشد.
محمدجواد مرادینیا که هم همشهری اوست و هم همرزمش در آن سالها، حالا قلم بهدست گرفته و از او مینویسد و این قلم به دست گرفتن دو حُسن عمده دارد؛ حُسن اّل آن این است که نویسنده، آن سالها و آن روزها و لحظات را از نزدیک دیده است و تاریخ و جغرافیای شهادت را به خوبی میشناسد و حُسن بعدی نیز این است که نامهای کسانی که در کتاب او آمده، فقط نامی نیست که از راوی آن روزها شنیده باشد و آن نامها نیز برای او همرزمانی بودهاند دلیر. به این دو دلیل و این دو حُسن، این کتاب ارزشی مضاعف دارد و وقتی کتاب را میخوانیم، میبینیم چقدر این حضور در آن لحظات، به روایت کمک کرده است. روایتی صادقانه که در پی قهرمانسازی نیست و سعی میکند همهچیز را واقعی و همانگونه که بوده است به رشته تحریر درآورد. ولی در پایان که کتاب را میبندی و یاد اشکهایی میافتی که در چند صفحه کتاب از چشمهایت جاری شده، میبینی واقعا با یک قهرمان واقعی روبهرو بودهای. قهرمانی که از خانوادهای قهرمان به معراج رفته است.
کتاب کاملا مستند است. نویسنده با توجه به حضور خود در بین همرزمان این فرمانده رشید، میتوانست این زندگینامه را به همین شکل بنویسد و در پایان فهرست منابع و مآخذ را ذکر کند، ولی صفحه به صفحه هرچه را که از عموم مصاحبهها نقل میکند، به منبع آن مزین میکند و خواننده کتاب با اعتماد بیشتری با کلمات کتاب جلو میرود. عکسهای پایان کتاب هم برای مخاطب فرصت مغتنمی بهوجود میآورد تا با قهرمانان روایت بیشتر ارتباط برقرار کند و برایش باورپذیرتر باشند.
در این نوشتار کوتاه، فقط به ذکر دو خاطره از کتاب بسنده میکنیم و مخاطب، خود در این کتاب به جستجوی مطالبی که دوست دارد، خواهد شتافت. یکی از دوستان شهید خاطره عجیبی از پدر بزرگوار شهید نقل میکند: «...وقتی رفتیم دیدیم حاج حسن آقا (پدر حسین) نشسته جلوی در، چشمش که به حسین افتاد آمد جلو و گفت بابا من از دیشب منتظر تو بودم. حسین گفت بابا من نخواستم شما را بیخواب کنم، خلاصه دست در گردن هم انداختند و روبوسی کردند. بعد حسین از پدرش خواست که جلوتر برود، او هم قبول نمیکرد و به پسرش میگفت تو باید جلو بروی. بالاخره پس از اصرار زیاد، حسین جلو افتاد که توی خانه برود، پدرش افتاد روی زمین و بر جای قدمهای پسرش بوسه زد. حسین برگشت با ابراز شرمندگی دست پدر را گرفت، بلند کرد و گفت پدرجان چرا مرا شرمنده و خجالتزده میکنی؟ او هم برگشت و گفت پسرم تو یک وظیفه داری و من هم وظیفهای دیگر» ص 238 .
در مصاحبه با یکی از دختران شهید نیز اینچنین میخوانیم: «مادربزرگم آدم مظلوم و به قول داداشم مهربان، رئوف و خیلی تودار بود. یعنی هیچوقت من ندیدم توی جمع برای پدرم گریه کند یا اشک بریزد. هر وقت که دلش برای فرزندش تنگ میشد در خلوت گریه میکرد. وقتی که جنازه بابا را پس از 13 سال آورده بودند، آمدند دنبال ما که برویم جنازه پدرمان را ببینیم. ما رفتیم، خانواده دو شهید دیگر هم بودند. همه حواسشان به مادربزرگ بود که امکان داشت به خاطر ضعف بیفتد، ولی او خیلی استوار و محکم مانده بود پای تابوت که داشتند در آن را باز میکردند. پیکر بابام سر داشت، جمجمه را برداشت بوسید، دست به صورتش زد و بعد دستش را به چشمانش کشید، بدون آن که اشک بریزد یا بیتابی کند. تا زمانی که دورش شلوغ بود هیچ گریه نکرد، اما بعد که به خانه برگشتیم، دیدم رفته توی زیرزمین و گریه میکند، جوری هم گریه میکرد که جگر آدم کباب میشد...» ص218.
انصافا با چنین پدر و مادری، «محمدحسین ساعدی» اگر شهید نمیشد، خیلی عجیب نبود؟ پدر و مادر او هر دو قهرمان بودهاند. طبیعی است که در چنان دامانی و بر سر چنان سفرهای، قهرمانی واقعی رشد و نمو مییابد. «محمدحسین ساعدی» مانند بسیاری دیگر از شهدا و رزمندگان از روستا به پا خاسته است. در خانوادهای کشاورز که با توجه به شرایط بد کشاورزی در دهه چهل و پنجاه، مدتی در تهران و مشهد به کارگری روی میآورد.
سواد چندانی ندارد، ولی از مطالعه غافل نمیشود و پای منبر بزرگان میرود و در روزهای انقلاب نیز در کنار دیگران فعال است. از همان روزهای اول بهعنوان بسیجی به جبهه میرود و به اصرار پاسدار میشود، ولی لحظهای از یاد خانوادهاش غافل نیست. فرمانده میشود و مدبرانه نبرد میکند. بیمنطق نیست و همهچیز را حسابشده میپذیرد. تا جایی پیش میرود که فرماندهاش شهید «مهدی زین الدین» میگوید: «شهادت حسین ساعدی کمر مرا شکست» ص 212.
این مرد که شهادتش کمر چنان فرماندهای را شکسته است، زمانی که به جبهه اعزام شده، فقط بیست و چهار سال داشته و هنگام شهادت فقط بیست و هفت ساله بوده است. وقتی این کتاب را به دقت میخوانی و از زبان نویسنده و همرزم او، با لحظات زندگیاش از بدو تولد تا لحظه شهادت همراه میشوی، نمیتوانی باور کنی همه این رشادتها و مردمداریها و لحظات ناب در زندگی مردی بوده است که ظاهرا مردی معمولی است. او مردی معمولی است فقط از این جهت که دورههای تکاوری و اطلاعات عملیات و شرایط ویژه جنگی را نگذرانده وگرنه او در صحنه نبرد به همهچیز اشراف دارد و به موقع تصمیم میگیرد. مردی معمولی است از این جهت که تحصیلکرده نیست و حوزه و دانشگاه را تجربه نکرده است وگرنه بهتر از بسیاری از تحصیلکردهها، راه را از چاه باز میشناسد.
«فاتح دلها و دژها» کتابی است در خور تأمل. نویسنده این کتاب مورخی است که تاریخ را خوب میشناسد و در حوزه دفاع مقدس نیز چند کتاب از او به چاپ رسیده و در این کتاب نیز سعی دارد راوی بیطرفی باشد و با شاعرانه نوشتن روایت، حماسهسازی نکند. حماسه در خود ماجراست و نویسنده با همان قلم بیطرف به خوبی توانسته است این حس را به مخاطب انتقال دهد.
کتاب چیزی کم ندارد. بیست و هفت سال عمر شهید «محمدحسین ساعدی» را به خوبی به تصویر کشیده است. تاریخ و جغرافیای خمین را و حال و هوای زندگی روستایی و کشاورزی و کارگری و سپس زندگی بسیجیوار شهید را و زندگی او را در کسوت پاسداری. از اطرافیان او نیز به قدر کفایت مطالبی نقل شده و کتاب را پُر و پیمانتر کرده است.
باشد که از ایندست آثار بیشتر نوشته شود و این خاطرات در غباری از عبور زمان گم نشوند. این کتاب این حُسن را هم دارد که خوانندگان آن ترغیب میشوند، علاوه بر خواندن زندگینامه شهدا، اگر در خانواده خود شهید یا ایثارگری دارند، به نوشتن زندگینامه او نیز مبادرت کنند و تصور نکنند فقط باید زندگینامه فرماندهان نامدار دفاع مقدس بهصورت کتاب منتشر شود.»
نظر شما