کتاب «بانوی ایل» ابتدا تنها یک ایده بود. حدود 20 سال پیش، داریوش نویدگویی (ناشر) و سیروس رومی (روزنامهنگار) به خانه بهمنبیگی میروند و از همسرش سکینه کیانی درخواست میکنند که به عنوان یک زن عشایر و همچنین همسر معلم ایل خاطراتش را به نگارش درآورد. بلافاصله بهمنبیگی که زمانی گفته بود «پاداش من از ایل، سکینه بود»، با همان شوخطبعی خاص خود میگوید: «سکینه تو را به خدا در این کتابت بنویس که من عاشق تو شدم؛ تو عاشق من نشدی!» کیانی هم خواستهی همسر را اجابت میکند و این روایت را در کتابش مینویسد.
بیبیسکینه درباره نگارش کتاب خاطراتش میگوید: «بلافاصله کار را آغاز کردم و هر آنچه را که از کودکی در خاطرم مانده بودم، نوشتم تا رسیدم به ملاقات با بهمنبیگی و ازدواج با او در سال 1344.» نتیجه آن دیدار آن شد که از آن روز، تا به امروز که 55 سال گذشته، «با بهمنبیگی، کارهایش، شاگردهایش و کتابهایش در آمدوشد هستم و زندگی میکنم.»
سرانجام کتاب «بانوی ایل»، که مشتمل بر خاطرات همسر پدر تعلیمات عشایری است، با تلاش کوروش کمالی سروستانی و فرح نیازکار به چاپ میرسد و مورد استقبال گسترده فرزندان عشایر نیز قرار میگیرد.
سکینه کیانی در ادامه این روایت، از زندگی با بهمنبیگی میگوید. «زندگی من و بهمنبیگی بیش از 55 سال است که ادامه دارد. این زندگی پر از نشیب و فراز، با خوشیها و ناخوشیها از قبل و بعد از انقلاب، توأم بوده و من هم همه آنها را در کتابم نوشتهام.»
کیانی در سالهای زندگی با بهمنبیگی با برخی رنجهای بسیار سخت هم مواجه شد؛ شاید سختترینشان درگذشت فرزند سومشان در سال 1381 بود؛ آن هم در شرایطی که علیوردی دانشجوی سال دوم رشته پزشکی بود، «اما من با همه اوضاع و احوال خوب و بد کنار آمدم.»
بیبی سکینه سپس به برخی از اقدامات همسرش اشاره میکند. «بعد از آن که بهمنبیگی آموزش عشایری را برپا کرد، یونیسف از این مدارس بازدید به عمل آورد و پس از آن هفت ماشین لندروور به بهمنبیگی اهدا کرد تا او بتواند به وسیله آن ماشینها برای دانشآموزان مدارس عشایری کتاب بفرستد.»
بیبی سکینه سپس با اشاره به کمکهای لیلی ارجمند، توران میرهادی و عباس کیارستمی در معرفی و ارائه کتابهای مناسب برای کودکان عشایر میگوید: بهمنبیگی این کتابها را به وسیله ماشینهای لندروور به همراه یک راهنما به مدارس عشایر در خوزستان، آذربایجان، کرمانشاه، چهارمحال و بختیاری، سیستان و بلوچستان، فارس و دیگر استانهای عشایری ارسال میکرد و حتی در مناطق صعبالعبور که ماشینها قادر به حرکت نبودند، با قاطر و اسب، کتابها را به دست بچهها میرساند.
سکینه کیانی به ثمره فعالیت بهمنبیگی، پس از تأسیس آموزش عشایری در سال 1330 اشاره میکند و میگوید: از آن زمان تا سال 1357، بیش از 10 هزار و 500 معلم عشایر در مدارس 12 استان عشایرنشین کشور تربیت شد و بیش از 3 هزار دانشجو از عشایر وارد بهترین دانشگاههای کشور شدند.
محمد بهمنبیگی اما بجز آموزش، از دیگر احوال عشایر نیز غافل نبود. «برای زنان قالیباف که امکانات قالیبافی نداشتند، کارگاه و رنگ تهیه میکرد.» افزون بر آن، به گفته بیبی سکینه، بهمنبیگی هر سال بین 20 تا 30 ماما را به مناطق عشایرنشین میآورد تا به زنان عشایر که برخی درگیر خرافاتی مانند آل بودند، آموزش زایمان بدهند. «خدا را شکر پس از آموزشهای ماماها، هیچ زنی در عشایر گرفتار آل نشد!»
صحبتهای سکینه کیانی به پایان رسیده و راوی چهارم هفته کتاب، خوانش سطوری از کتاب خاطراتش را پایانبخش صحبتهای خود قرار میدهد. «حالا که هفتاد سال از آغاز همه ماجراهای ما میگذرد ـ که به برخی از آنها به گونهای گذرا فکر کردم ـ با خود فکر میکنم که در این سالها ـ چه پیش از ازدواجمان و چه پس از کوچ بهمنبیگی ـ چه قدرتی در جان و دل و ذهن من وجود داشته که مرا اینچنین استوار و نستوه، بر پا داشته است.
بیشک هرچه بوده، از عصاره عشق جان میگرفته. خوشحالم و شاکرم که خداوند این قدرت را به من داده تا بتوانم از عهده این رسالت برآیم و به انسانی خدمت کنم که به هزاران انسان ـ و بلکه میلیونها نفر ـ خدمت کرده است.»
نظر شما