حکمای آذربایجان و بهخصوص تبریز، چه نقشی در اعتلای فرهنگ و ادب ایران در طول تاریخ داشتهاند؟
تا قرن هفتم هجری دو ناحیه در ایران یعنی خراسان و عراق عجم از موقعیتی راهبردی برخوردار بودند اما به سبب ویرانیهای مهیبی که بر اثر حمله مغول به بار آمد، از اهمیت و اقتدار آن دو منطقه کاسته شد و به تدریج آذربایجان در مناسبات قدرت آن دوران سربرآورد. تبریز با پرداخته شدن غرامت از خرابی به دست مغولان نجات یافت. انتخاب تبریز بهعنوان پایتخت در زمان «اباقاخان»، دومین پادشاه سلسله ایلخانان در ایران، تأثیری بسزا در شکوفایی این شهر داشت. دانشگاه ربع رشیدی که توسط «رشیدالدین فضلالله همدانی» در قرن هشتم هجری ساخته شد، قطب علمی زمان خود محسوب میشد که چندین هزار دانشجو را از گوشه و کنار ایران برای تحصیل جذب میکرد. تبریز در روزگار تیموریان و بعد از آن در دوره قراقویونلوها هم کانون تجمع ادبا، فضلاء، دانشمندان و هنرمندان بوده است. «اوزون حسن» (828 ه.ق- 882 ه.ق) حاکم مقتدر آققویونلوها به خیرات و ایجاد عمران و آبادی علاقهمند بود و در طول دوره زمامداری خود عالمان و ادیبان بسیاری را از اقصی نقاط جهان اسلام در تبریز گرد آورد. او حتی از «جامی» برای سکونت در تبریز دعوت کرد ولی جامی این دعوت را نپذیرفت. پسران اوزون حسن، «سلطان خلیل» و «سلطان یعقوب» نیز دانشپرور و دوستدار عالمان و شعرا و هنرمندان بودند. امیران این سلسله با آنکه تُرک زبان بودند لیکن به فرهنگ و تمدن ایران زمین توجه ویژهای داشتند چنانکه برای خود از عنوان شاه ایران استفاده میکردند و خود را وارث شاهان اسطورهای ایران میدانستند.
«بابا فغانی شیرازی»، «اهلی شیرازی»، «جلالالدین دوانی»، «فضلالله روزبهان خنجی»، «امیر همایون»، «ملا شهیدی»، «درویش دهکی»، «میرمقبول حبیبی»، «مولا محمد شریحی» و «عبدالحی نیشابور» از جمله شاعران و اندیشمندانی بودهاند که بخشی از حیاتشان را در دربار آققویونلوها به سر بردهاند. عهد آققویونلوها علیرغم کوتاهیِ این دوره، از مقاطع درخشان فرهنگی در تاریخ ایران محسوب میشود و سهم آنان در حمایت از شاعران و ادیبان معاصرشان چشمگیر و ستودنی است. در اوایل قرن دهم هجری (906 ه.ق) صفویان، تبریز را به پایتختی برگزیدند. درحقیقت تبریز نخستین پایتخت ایران جدید بوده است. در اواخر قرن دهم هجری یعنی حدود نیم قرن بعد، صفویان پایتخت خود را از تبریز به قزوین انتقال دادند. با این اتفاق و نیز اشغال تبریز توسط عثمانیان و تغییر سیاستهای فرهنگی صفویه، نقاشان و خطاطان از فرط فقر و بیپولی به شهرهای دیگری مانند قزوین و مشهد یا دربار «اکبرشاه» در هندوستان گریختند تا اینکه بار دیگر تبریز در دوره قاجار به خاطر همسایگی با عثمانیان و روسها اهمیت فوقالعادهای پیدا کرد و به عنوان ولیعهدنشین انتخاب شد. باید گفت اصلاحات و مدرنسازی ایران در حین و پس از سلسله جنگهای ایران و روس از تبریز آغاز و عباس میرزا ولیعهد وقت و والی آذربایجان پیشگام این اصلاحات گسترده شد.
اساساً آذربایجان کانون مدنیت در ایران معاصر و یکی از حوزههای فعال فرهنگ و تمدن ایران زمین بوده است. تبریز به شهر اولینها معروف است و این عنوان نشان از اهمیت کلیدی این دیار دارد. این شهر در عرصههای آموزش مدرن، آموزش برای ناشنوایان، تئاتر، سینما، چاپ، ادبیات نوین و دیگر پیشرفتها و مظاهر تمدن جدید پیشتاز بوده است. در حوزه سیاست هم آذربایجان در تحولات منتهی به پیروزی جنبش مشروطه و انقلاب اسلامی نقشی چشمگیر و غیر قابل انکار داشته است. تأثیر جنبش مشروطه در تاریخ ایران به اندازهای بوده که برخی از محققان مانند دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تاریخ ایران را به دو قسمت قبل و بعد از آن تقسیم کردهاند. آذربایجانیها در تمامی تحولات این جنبش، کوششهای فکری و فرهنگی اصیلی را سامان دادند که توضیح آن در اینجا نمیگنجد. به عنوان یک نمونه، جایگاه روزنامهای فکاهی به نام «آذربایجان» که در جریان جنبش مشروطه در تبریز منتشر میشد، قابل تأمل و بررسی است. انتشار این روزنامه تخصصی - که با صفحاتی رنگی و به تقلید از روزنامه «ملانصرالدین» منتشر میشد - با توجه به درصد مردم با سواد و روزنامهخوان آن دوران (حدود 110 سال پیش) کاری شگرف تلقی میشود.
نقش مفاخر آذربایجان در ادبیات فارسی را چگونه ارزیابی میکنید؟
بیگمان تأثیر فعالیتهای علمی و فرهنگی اشخاصی مانند میرزا حسن رشدیه در بنیانگذاری آموزش و پرورش نوین، تقی رفعت در نوگرایی شعر فارسی، جبار باغچهبان در تأسیس نخستین مدرسه کر و لالها، رضا براهنی در ارائه نمونههایی از نقد ادبی جدید، سرتاسرِ قلمرو فرهنگ ایران زمین را دربرمیگیرد. البته نمیتوان از کوششهای کسانی نظیر پروین اعتصامی، شهریار، علامه امینی، علامه طباطبایی، علامه جعفری، یحیی ذکاء، پرفسور هشترودی، صمد بهرنگی، بهمن فرسی، آقامیرک، کمالالدین بهزاد، اقبال آذر، بیگجهخانی، محمدعلی تربیت و سایر مشاهیر، چشمپوشی کرد؛ چراکه هر کدام از این افراد با تلاشهای علمی و فرهنگی خود در شکل دادن فرهنگ و هویت جدید ایران اسلامی نقش بزرگی را ایفاء کردهاند و این امر بیانگر آن است که آذربایجان تقریباً در تمامی حوزهها نخبهپرور بوده است؛ از علم و ادب و دین تا هنر و سیاست و ورزش چهرههای پرفروغی از آذربایجان در آسمان مدنیت ایران درخشیده است. این فهرست قابل گسترش است و اغراق نیست اگر گفته شود که تعداد این مفاخر به صدها تَن میرسد.
طی سالهای اخیر شاهد مصادره به مطلوب شدن برخی از چهرههای منطقه آذربایجان ازسوی کشورهای همسایه از قبیل ترکیه و جمهوری آذربایجان بودهایم. به نظر شما این کارها با چه هدفی صورت میگیرد و آیا به مرور زمان به تغییر تاریخ منطقه بهخصوص در حوزه فرهنگ و ادب ختم میشود؟
تاریخ را نمیتوان تغییر داد، اما تفاسیر از تاریخ میتواند بسیار متنوع باشد. متأسفانه در یکی دو دهه اخیر کشورهای همسایه برای غنا بخشیدن به سابقه فرهنگ، مدنیت و تاریخ خود دست به مصادره گذشته زدهاند. سیاستگذاران فرهنگی این کشورها تصور میکنند که اگر مولد، مدفن یا محل زندگی شاعر و نویسندهای در سرزمینی باشد، پس دیگر میتوان آن شاعر و نویسنده را متعلق به آن سرزمین دانست، حال آنکه، آنچه در این میان تعیین کننده است، میزان تعلق هنرمند به جوهره یک تمدن است. زبان نیز در خلال این مباحث کمتر اهمیت دارد. فقط و فقط باید دید که آن نویسنده ذهن، ضمیر، اندیشه و جهانبینی خود را متعلق به کدام تمدن میداند. بدیهی است که «رودکی»، «ناصر خسرو»، «سنایی»، «انوری»، «نظامی»، «مولانا» و دیگران در آثارشان خود را یک ایرانی معرفی کردهاند و جان خود را تحت میدان مغناطیسی فرهنگ ایران قرار دادهاند و در مدار ایران چرخیدهاند.
البته مفهوم «ایران فرهنگی» مفهومی بسیار پیچیده و متنوع و چهل تکه و هزار رنگ است و چندین هزاره طول کشیده تا شکل و انتظام بپذیرد و به همین نحو از لحاظ جغرافیایی نیز بسیار گسترده است. از فحوای سخن آن تاجر چشمتنگ دنیادوست در گلستانِ سعدی چنین برمیآید که از کاشغر تا حلب، در ذیل ایران فرهنگی تعریف میشده است. در طول تاریخ چندین هزار ساله، همه اقوام همسایه چیزی بر سر خوان این فرهنگ نهادهاند و در نتیجه فرهنگ ایرانی، تلفیقی است از دستاوردهای فرهنگی ملل مختلف منطقه. با این تفاسیر نظامی گنجوی به تمام ملتهای منطقه تعلق دارد؛ چندان که شاعرانی از هند تا یوگسلاوی به تقلید از او پرداختهاند. شاید بهتر باشد کشورهای همسایه در چنین مواردی بهجای نزاع بر سر میراث گذشته با تعامل و همکاریِ یکدیگر پروژههای مشترکی را برای معرفی و شناخت میراث معنوی عمومیشان آغاز کنند.
و سوال پایانی: به نظر شما فرهنگ غنی ایران توانسته است در حافظه نسل جوان حک شود؟
خیر؛ اساساً در این زمینه کار فرهنگی چندانی انجام نشده است و هر اندازه کار فرهنگی انجام بدهیم، باز اندک به نظر میرسد. درواقع باید گسست فرهنگی و شکاف میان نسلها را کمتر کرد، چراکه هر چقدر نسل جوان ما حافظه تاریخی و احساس تعلق به یک گذشته درخشان داشته باشد، به همان اندازه نیز در دوره معاصر، اعتماد به نفس بیشتری خواهد داشت و در کوران سختیهای زمانه و بحرانهای فرهنگی کمتر دچار خودباختگی خواهد شد. جوانان ما نه فقط در مورد آذربایجان بلکه در ارتباط با همه مناطق ایران کمتر آشنایی حاصل کردهاند و از تاریخ و فرهنگ گذشتهمان اطلاعات ناچیزی دارند. دانشگاهها و نهادهای فرهنگی باید فعالیتهای خود را دوچندان کنند و از رسانه و هنر در این راستا بیشتر بهره بگیرند؛ بهویژه سینما میتواند در این زمینه بسیار راهگشا باشد.
نظر شما