الهام فلاح، نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده، به رمان «گیسیا»، اثر غنچه وزیری پرداخته است.
داستان مواجهه یک زن کرد با جامعهای مانند تهران که مدنیت و مدرنیته آن بسیار زیاد است نسبت به یک شهر کوچک در حاشیه کردستان و اطراف سنندج. زنی که بزرگشده شهرستان است اما بارها در داستان گفته که تعمدا بنا داشته از آن شهرستان کوچ کند و به تهران برسد. گویی رسیدن به تهران جهشی رو به تعالی برای گیسیاست. همانطور که ازدواج با یک پسر تهرانی وسیلهای بوده در راستای رسیدن به این هدف و میبینیم که بیشتر دختران کرد دانشگاه راغب نزدیکی به این پسر تهرانی بودهاند. گویی فرار از ریشهها در آن سن و سال جوانی برای او و باقی دختران کرد خوشایند بوده. آنچه که در انتها میبینیم تغییر میکند و باور گیسیا اینطور میشود که این اضمحلال دلیلی ندارد جز پشت کردن به ریشههایش.
فبل از هر چیز اینکه داستان بسیار روان است و براحتی میشود در دو نشست عصر تا شب زمستانی آن را خواند و از روانی متن لذت برد. نویسنده بسیار متبحرانه دیالوگنویسیها را انجام داده. چه در ارتباط با دیگران و حتی دختر کوچک گیسیا و چه در مونولوگهای و گفتوگوهای درونی که با خویش دارد. دیالوگها بشکلی است که آنقدر طبیعی جلوه میکند که گویی خواننده در حال استراق سمع گفتوگوهای واقعی بین دو نفر است. دیگر اینکه وجود تصویرسازیها خاصی از محلاتی در سنندج ماننه آغهزمان یا هورامان یا تصاویری بکر از مناطق بومی کردنشینان که در فلش بکهای داستان از آنها یاد شده داستان را پر از رنگ و صداهای تازه میکند.
این کتاب خیلی زیاد صدای زنانه دارد. گیسیا زنی است که به یکباره مردی را که با عشق بسیار زیاد و بعد از سر گذراندن مصائب متعدد بدست آورده، از دست میدهد. درواقع بزنگاه مهمی در اولین صفحات داستان رخ میدهد اینکه مرد بدون هیچ دلیلی روشنی بعد از حدود پانزده سال به زن میگوید که بیا جدا شویم. تمام داستان مواجهه این زن است با خودش و کنکاش جهان پیرامون خود برای کشف علت و چرایی این جدایی. مسئله مهم شاید این نباشد که چرا زن ریشه این جدایی را در خود و معطوف به خویشتن میداند، بلکه سوال اساسی این است که آیا اگر این مسئله برعکس بود و این زن داستان بود که بیجهت تقاضای جدایی میکرد آیا اساسا این کتاب مجوز انتشار میگرفت؟ و آیا اصلا مرد داستان به این راحتی مثل گیسیا میپذیرفت؟ چند مرد وجود دارند که وقتی فکر کنند حال زن در رابطه خوب نیست راه را باز بگذارند تا زن برود و حتی اگر پشیمان شد بازگردد؟ دقیقا همین کاری که گیسیا در قبال مردش کرد. پرسش اصلی این است که اگر داستان گیسا داستان تکراری اختیار مرد است در طلاق دادن زن، هر زمانی که اراده کند و دلش بخواهد، چرا بار گناه باز هم مثل همیشه بر دوش زن داستان است؟ چرا این زن است که خود را مسبب دلسردی و رفتن مرد میداند؟ حتی اگر خیانت یا هر دلیلی شبیه به این منجر به این جدایی شده باشد، بازهم گناه به گردن گیسیاست. گیسیا خودش را تنها محکوم ماجرا و مقصر آن میداند. انتظار میرود دست کم زمانی که یک نویسنده زن داستان مینویسد تن به تکرار این داستان کلیشهای ندهد و خواننده را به تماشای ماجرا از منظری نو بنشاند. گیسیا نوشته خانم نویسندهای است که با این کتاب به خود و همجنسانش خنجر میزند.
مسئله دیگر آینه در داستان است. آینه موتیف پرتکرار این رمان است. البته که باور ندارم خانم وزیری با نگاهی روانشناختی و تکیه بر این وجه شیئی مانند آینه آن را در داستان پرتکرار کرده باشد. بیشتر آینه را به منزله خودکاوی در رمان وارد کرده تا اینکه بخواهد سمبل رواننژندی در گیسیا باشد. گیسیا تمام هویت خود را از سنندج و ریشههای کرد خود و از برادرش میداند. و گیسیا برادری دارد که از او قول گرفته هرگز موهای خود را کوتاه نکند این است که گیسیا موجودیت خود را آمیخته با گیشوان سیاه خود میداند. و بعد از اینکه با درخواست جدایی از سوی همسر مواجه میشود در هر آینه که مینگرد موی خود را کوتاه میبیند. یعنی خودشناسی او از طریق آینه از بین رفتن هویت او بوده با از دست دادن موها. به نوعی رفتن مرد و ترک خانه از سوی او چیزی شبیه از دست دادن موهای سیاهیست که به نوعی معرف هویت و زنبودگی گیسیاست. این است که گیسیا در عین دست به قیچی شدن برای کوتاه کردن موی خود بعد این دیگر تهران را هم دوام نمیآورد و تصمیم میگیرد به کوچ. اینکه اگر این زن قرار بوده زن قویای باشد و غر نزند و ایستادگی کند و حتی پیه از دست دادن فرزند را به تن خود بمالد، جملاتی که به کرات در مونولوگهای داستان آورده شده، پس چرا در نهایت او همان بازنده ماجراست؟ چرا گیسیا زنی است که باخته؟ زنی که از اتوپیای آرمانی خود یعنی تهران دست میکشد. موهایش را کوتاه میکند و عقبنشینی را میپذیرد.
داستان گیسیا داستان بسیاری از زنان است. هرچند که نباید به پرداخت هوشمندانه خانم وزیری به خودسوزی زنان کُرد توجه نکرد. نویسنده رسالت خود رار در رابطه با رساندن صدای زنان کُرد که آتش دامانشان را بلعید و آنها را به خانه آخر رساند به جا آورده. خوب میدانیم که بالاترین آمار خودسوزی در ایران از آن زنان کردنشین است.
زنان کرد را همیشه زنان قوی با بنیه و هوش ایدهآل و حتی اسلحه به دست در بسیاری از تصاویر عکاسان مشهور دیدهایم. در بند و زنجیز کردن زنانی از این جنس و پا گذاشتن روی آرزوهای بهحق ایشان از مهمترین عوامل خودسوزی است. ازدواج اجباری، ازدواج در سنین کودکی، ممانعت از تحصیل و فعالیتهای اجتماعی از آن دست مسائلی است که منجر به خودسوزیهای بسیار در کردنشینان ایران شده و میشود. البته که جا داشت بیشتر از اینها به این موضوع پرداخت.
غنچه وزیری کُرد نیست اما بهواسطه تجربه زیسته در شهر سنندج به خوبی توانسته از پس روایت اقلیم و فرهنگ و شکل خانواده و منتاسبات آن در فرهنگ کردها بسیار خوب از آب در آمده است.
نظر شما