دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۴
قابلمه کتاب و حکایت باغبانِ عاشق

کبوترانی را می‌بینم که بالای سر این ساختمان به‌صورت گروهی دور می‌زنند. ظاهرا کبوتران تهران هم آمده‌اند تا مثل اجداد نامه‌رسان‌شان به اهالی اداره پست مرکزی در این روزهای نفس‌گیر کمک کنند.

به‌گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، چهارراه لشگر، منطقه‌ای از تهران است که ساختمان‌های قدیمی آن شاهد بخش قابل توجهی از تاریخ معاصر کشور بوده‌‌اند. از میدان مشق که به سمت چهارراه لشگر بروید، ساختمانی وجود دارد که نمایی شبیه کندوی زنبور عسل دارد. در ابتدای قرنی که داریم آن را به پایان می‌رسانیم، انگار این ساختمان را عمداً با این شکل عجیب ساختند تا از تمام بناهای اطرافش، متفاوت باشد و نظر مردم را به سمت اداره جدید‌التاسیس «پست» جلب کند.
 
ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه صبح است. همه در سالن f نشسته‌اند و صبحانه می‌خورند؛ سالن بزرگی که وسط حیاط قرار دارد و مخصوص بسته‌بندی و ارسال مرسولات نخستین نمایشگاه مجازی کتاب تهران است. همان‌طور که از دفتر مرکزی پست تهران توقع می‌رود، تعداد پرسنل آن زیاد است؛ اما به نظر می‌رسد که حالا کمی شلوغ‌تر هم شده باشد.

اینجا اداره پست چهارراه لشگر است؛ دفتر پست مرکزی تهران. تمام بسته‌هایی که قرار است از تهران به سایر نقاط کشور ارسال شوند، ابتدا به اینجا می‌آیند، تجزیه و تفکیک می‌شوند و سپس به سمت مقصد ره می‌سپارند. نمی‌خواهم مزاحم صبحانه خوردن کارمندان پست شوم تا همین ساعت اندک استراحت‌شان را هم از آن‌ها نگیریم و ناچارشان نکنم که با من گفت‌وگو کنند. مشغول چرخ زدن و بازدید از بخش‌های مختلف سالنی می‌شوم تا زمان بگذرد. همه‌جا؛ تا چشم کار می‌کند کتاب است و کتاب.

عقربه بزرگ ساعت وسط سالن، به دقیقه ۳۰ سقوط می‌کند. پستجی جوان، بلند می‌شود و دست‌هایش را به هم می‌کوبد: بسم الله... بلند شوید بچه‌ها، وقت کار شد!
 

تقریبا تمام فضای هزار متر مربعی این سالن با کتاب پر شده است. به‌هرطرف که نگاه می‌کنم، بسته‌های پستی است که در گوشه و کنار و حتی روی زمین پخش‌اند. کارکنان پست، یکی یکی از راه می‌رسند و بسته‌ها را برمی‌دارند.
 
خم می‌شوم تا بسته‌ای را از روی زمین بردارم. چشمم به شناسنامه بسته‌ای می‌خورد: «زابل، سیستان و بلوچستان». چنددقیقه‌ای نگاهم خیره می‌ماند؛ این «یار مهربان» کوچک و کم‌ وزن، قرار است چه سفر دور و درازی را تجربه کند، از چه پیچ و گردنه‌هایی بگذرد و بعد از چند شب و چند روز، به دست عاشقِ چشم‌انتظارش برسد.
 
از این طرف و آن طرف؛ سیل پستچی‌ها سرازیر می‌شود. فکر می‌کردم همان تعداد نیرو هم زیاد باشد، اما معلوم می‌شود که تعدادشان خیلی بیشتر است؛ حدود 30 نفر که از این میان چهار نفر ورود اطلاعات می‌کنند، هفت نفر بارکدخوانی، 15 نفر تجزیه به استان‌ها و 6 نفر هم مسئول کیسه‌بندی و قراردادن آن‌ها در ماشین‌های پستی‌اند.
 
«استقبال از نخستین نمایشگاه مجازی کتاب تهران فوق‌العاده و کار پست در این ایام بیش از حد انتظار بود.» این را ناصر حقی، معاون امور پستی می‌گوید و امیدوار است با ارسال کتاب‌ها، مردم از خواندن بیشتر استقبال کنند و سرانه مطالعه کشور هم افزایش پیدا کند.

دسترسی آسان به نمایشگاه، انتخاب و خرید کتاب، استقبال قابل توجهی را به‌ همراه داشت و به صفر رسیدن هزینه پست برای مشتری‌ها، این استقبال را پررنگ‌تر کرد؛ استقبالی که البته کار اداره پست را سخت‌تر کرد. اینکه کتاب‌ها کی به دست مشتریان‌شان برسد، یکی از دغدغه‌های اصلی و مهم مشتریان کتاب است. تعیین این بازه زمانی، مقداری به انتشاراتی‌هایی که کتاب را عرضه می‌کند مربوط است و مقداری به سرعت فعالیت شرکت ملی پست.
 
«گذشته از تفاوتی که بین موسسات مختلف نشر در سرعت توزیع آثارشان وجود داشت، تا اینجای کار، اداره پست تهران توانست از پس وظیفه‌اش یا به عبارتی وعده‌ای که داده بود، بر بیاید». این گفته حقی است که می‌گوید: «مرسوله‌ها روزانه به مراکز استان‌ها توزیع می‌شوند تا در سریع‌ترین وقت به دست خریدارانشان برسند؛ بدون هیچ وقفه‌ای. البته که تاثیرات آب و هوایی هم بی‌تاثیر نیست.»
 
ظاهراً تمام کسانی که اینجا هستند، کارمند اداره پست مرکزی تهران نیستند و بعضی‌هایشان نیروی کمکی‌اند. کتاب غذای روح است و حالا وسط سالن f، گردونه فلزی بسیار بزرگی گذاشته‌اند که نامش «قابلمه پستی» است؛ قابلمه‌ای پر از کتاب که مدام می‌چرخد پستچی‌ها، مرتب بسته‌های کتاب مربوط به هر منطقه از کشور را با توجه به آدرسشان، بیرون می‌کشند و به سمت ترولی‌های (قفسه‌های آبی‌رنگ ارسال کتاب) مربوطه پرتاب می‌کنند: قم، شیراز، گرگان، تبریز، کرمان و...
 
این کتاب‌ها از دفاتر پست سراسر تهران آمده‌اند. پس از اینکه کتاب‌ها بارکدخوانی شدند، به قابلمه پست می‌روند و بر اساس مناطق‌شان، تفکیک و به ادارات پست استان‌ها خواهند رفت تا به دست صاحبان‌شان برسند. اینجا شلوغ است؛ از پیر تا جوان وسط سالن این سو و آن سو می‌دوند؛ اما یک مرد سال‌دار در آن میان جلب توجه می‌کند: باغبان اداره پست! ۷۰ سالگی را رد کرده در محوطه بیرونی، باغبانی می‌کند اما حالا در سالن مرکزی اداره پست، برای رتق و فتق مرسولات‌ پستی کتاب آمده تا کمک کند.

- پدر جان شما چرا اینجا هستید؟
- به خاطر عشق، من عاشق کتابم، مخصوصاً کتاب‌های مذهبی...

همین یک جمله کافی است تا به‌یک‌باره به نظرم آشنا بیاید. انگار نماینده یک قشر خاص است که خوب می‌شناسمشان؛ جوان‌های دوره انقلاب با عقاید و تعهدات سفت و سخت، و البته کتابخانه‌های کوچک در خانه‌هاشان که پر است از کتاب‌های فقهی و نوشته نویسندگان پرشور انقلاب. 

- انسان با کتاب زنده است. خوشحالم که مردم کتاب می‌خوانند، من هم می‌خواهم سهمی در این میان برای ارسال کتاب‌ها داشته‌باشم.
 
ساعت به ۱۲ نزدیک می‌شود؛ به صلات ظهر. وقت رفتن است و کبوترانی را می‌بینم که بالای سر این ساختمان به‌صورت گروهی دور می‌زنند. ظاهرا کبوتران تهران هم آمده‌اند تا مثل اجداد نامه‌رسان‌شان به اهالی اداره پست مرکزی در این روزهای نفس‌گیر کمک کنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها