سه‌شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۵۶
نسبت طبیعت و صناعت در  فلسفه یونان

حسن بلخاری: وقتی ارسطو از کلمه طبیعت صحبت می‌کند چند مفهوم محوری یا بنیادی در ذهن او است که با نظام دستگاه فلسفی‌اش متناسب است و با علل اربعه ربط دارد. یعنی از دیدگاه او طبیعت غایت است یعنی باید به کمال شیء که آغاز کرده برسد و طبیعت یعنی رسیدن به آن کمال و آن غایت.

خبرگزاری کتاب‌ایران (ایبنا) حسن بلخاری: عنوان گفتار من؛ طبیعت، صناعت و فلسفه یا به عبارتی مفهوم شناسی طبیعت در فرهنگ و فلسفه و حکمت یونانی است؛ به ویژه از منظر فلسفه هنر هنگامی‌که تقابل‌‌های مفهومی‌در فرهنگ یونانی مورد توجه قرار می‌گیرد  و مفهوم طبیعت که از زاویه مفهوم متقابل آن یعنی صناعت یا تخنه به زبان یونانی مورد توجه قرار می‌گیرد. هم،‌این به نحوی محور صحبت بنده است؛ یعنی بازشناسی مفهوم طبیعت از زاویه تقابل مفهومی‌که با صناعت دارد. و هم در عین حال مهمتر از‌این، بحث قابل تاملی در حوزه اتیمولوژی کلمه فیزیس در تفکر و حکمت یونانی است و بازتاب‌‌های مختلف و متفاوتی که‌این اصطلاح داشته است.
 
نگاهی به بحث فوزیس یا فیزیس
من قبل از ورود به مساله تقابل و به ویژه تاملاتی که ارسطو در هم سماع طبیعی  و هم درمتافیزیک خود در باب مفهوم طبیعت دارد، مایلم که ابتدا به بحث فوزیس یا فیزیس اشاره کنم  و در قلمرو اتیمولوژی، سپیده دم جعل‌این واژه را در فرهنگ یونانی مورد بحث قرار دهم.

می‌دانید که فلسفه یونانی گرچه با نفی فاعلیت اسطوره، کار خود را آغاز می‌کند و بویژه فلاسفه پیشا از سقراطی به جای‌اینکه در تببین و توجیه پدیده‌‌های جهان به مفاهیم اسطوره‌ای یا آیینی رجوع کنند، در حقیقت تبیین عقلی را محور و مبنا قرار می‌دهند؛اما با‌این وجود ما می‌دانیم که یونان سیر از اسطوره به فلسفه را با تانی و تامل پیمود و‌اینطور نیست و نبود که مطلقا در حوزه متافیزیک و یا ظهور دوره متافیزیک از طالس به‌این طرف تمام قد بر علیه اسطوره قیام کند که اگر‌این بود رد پای اسطوره‌‌ها را به نحوی در آرای سقراط و افلاطون و ارسطو نداشتیم. لذا ‌این تامل و تانی در سیر از اسطوره به فلسفه مهم است.

این را از‌این رو مثال زدم و خودش در جای دیگری قابل بحثی جدی است که بگویم ما حتی در‌این دوره فلسفی و متافیزیک که با طالس شروع می‌شود و با افلاطون و ارسطو به اوج خود می‌رسد، باز در شناسایی تبار واژه‌‌ها، یا نخستین مرحله جعل و وضع واژه‌‌ها، باید به جهان اسطوره و اساطیر رجوع کنیم و آنجا است که با یک‌ایزد بانو روبرو می‌شویم که رسما عنوان فیزیس را دارد و به ویژه در حوزه سنت ارفئه‌ای‌این یک جایگاه برجسته و والا پیدا می‌کند ؛ بنابراین من مقدمه اصلی ورود طبیعت در فرهنگ یونانی را ابتدا‌این اصطلاح و‌این کلمه قرار می‌دهم؛  و همانطور که عرض کردم‌این اصطلاح که رسما در فرهنگ اساطیری یونان به معنای آن‌ایزد بانوی مبدا نظم طبیعی است. یعنی در فرهنگ اسطوره که هر اسطوره یا‌ایزدی یا‌ایزدبانویی یک جایگاه و کنش و در حقیقت وظیفه و ماموریتی دارد- مثل آتنا که‌ایزد بانوی خرد است، از فیزیس یا حتی عنوان دیگری که برای او به کار برده شده مثل پروتوجنیا یا پروتوژنیا دقیقا همین مساله اولیت و یا متولد نخستین که به نحوی از نظر مفهومی‌در صورت ارفئه‌ای به فقدان والدین اشاره دارد. اشاره به‌این دارد که نوعی تولد خود خواسته دارد. و‌این بعد‌‌ها در مفهوم یونانی طبیعت ظهوری بسیار جدی پیدا می‌کند حتی در اندیشه ارسطو.

شعری درباره «فیزیس» در سنت ارفئه‌ای
من در سنت ارفئه‌ای شعر بلند بالایی درباره‌این فیزیس یافتم که در متن القابی چون انگلیسی پیوند دهنده زمین و آسمان، بسیار درخشان ،جاودانه،زینت خالص تمامی‌قدرت‌‌های الهی دارد؛‌این‌‌ها صفاتی است که در آن شعر ارفئه‌ای نسبت به فیزیس بیان شده است و فیزیس در همان اصطلاح «First born» منشایت و آغازیت دارد بویژه که در نامگذاری آن را مبدا طبیعت نام بردیم. ما در سنت ارفئه‌ای کاملا با الهه فیزیس روبرو هستیم و به نحوی‌این خود آغازی بر خود بسندگی و بعد‌‌ها به تعبیر ارسطو طبیعت چیزی است که مبنای حرکتش در خودش است و از عامل بیرونی گرفته نمی‌شود.

می‌خواهم عرض کنم جهان فلسفه در تبیین مفاهیم خودش اشارتی و نگاهی بلکه توجه و دقتی نسبت به معنای جعل و وضع‌این واژه‌‌ها دارد و به نظر من ادراک دقیق کلمه فیزیس از همین الهه فیزیس در سنت ارفئه‌ای شروع می‌شود که‌این سخن اولیه من است.

سخن دوم‌اینکه گاهی فیزیس و گاهی فوزیس تلفظ می‌شود؛ می‌دانید که در تلفظ یونانی طبیعت فیسی یا فیزیک را فیسیکی داریم. نکته فوق العاده مهمی‌را عرض می‌کنم که در ادراک کلمه فیزیس یا فیزیک یا طبیعت به زبان یونانی مهم است: کتاب    متا فیزیک ارسطو یا ماوراطبیعه ترجمه دکتر شرف الدین خراسانی در دست من است؛ جناب ارسطو در فصل چهارم در بخش دلتا در‌این کتاب عنوان فیسی یا فیزیس یا طبیعت را دارد و جالب است که‌اینجا شش تعریف از فلاسفه پیش از سقراطی در باب طبیعت ذکر می‌کند. ارسطو به یک معنا مورخ فلاسفه پیش از خودش است و در آثار خود به نحوی آراء آنها را ذکر می‌کند و نقد می‌کند. مثلا یکی از منابع جدی ما در آشنایی با فیثاغوریان مطالب ارسطو پیرامون آنها و نقدهای او است.

در فصل چهارم دلتای متافیزیک که عنوان فیزیس یا طبیعت را دارد، شش تعریف می‌آورد و جالب است که وقتی می‌خواهد مفهوم نهایی خود از طبیعت را بیاورد، آنچه بیان می‌کند عصاره‌این معانی است.

ایشان در آغاز فصل چهارم‌اینگونه می‌گوید که طبیعت به یک گونه به پیدایش یا تکوین چیزهای روینده گفته می‌شود- و آقای دکتر خراسانی‌اینجا جمله‌ای دارد که اصل آن از ارسطو است؛ من سراغ یک متن انگلیسی بسیار معتبر از آکسفورد رفتم که دقیقا در بخش B14-10 از متافیزیک )در ترجمه انگلیسی فیزیس به نیچر  ترجمه شده است( و نکته‌ای را ذکر می‌کند که برای من در ادراک مساله فی یا فو ، فوق العاده مهم بود. جناب خراسانی گفته است: چنانچه اگر U را در واژه فوزیس ممدود تلفظ کنند‌این معنا به دست می‌آید. یعنی اگر شما ممدود تلفظ کنید، می‌شود طبیعت به معنای پیدایش فیزیس در‌اینجا به معنای پیدایش و تکوین است. مرحوم خراسانی‌اینجا آمده و ‌این کلمه را «U» گرفته است و می‌گوید چنانچه «U» را در واژه فوزیس ممدود تلفظ کنند‌این معنا به دست می‌آید؛ ولی‌این بسیار عجیب است چون شما‌این تلفظ را آنجا ندارید. و اگر مراجعه کنید به کتاب سماع طبیعی ارسطو که مرحوم محمد حسن لطفی آن را ترجمه کرده است) جناب ارسطو در فصل اول کتاب دوم فن سماع طبیعی یا همان فیزیک و طبیعت، باز عنوان طبیعت و طبیعی را دارد) مرحوم لطفی در یکی از پاورقی‌‌های سماع طبیعی به همین بخش دلتای متافیزیک اشاره می‌کند و می‌گوید در بخش B14-10 در آغاز فصل چهارم کتاب پنجم نخستین معنی طبیعت را ارسطو چنین بیان می‌کند: طبیعت به یک معنی تکون اشیاء نامی‌است- در‌اینجا منظور از نامی‌نمو کننده و رشد کننده است-  و‌این اصطلاح هنگامی‌این معنا را می‌دهد که حرف y در کلمه فیزیس ممتد تلفظ شود.

دو ترجمه را در مقابل هم قرار بدهید تا داستان فیزیس و فوزیس معلوم شود. خب کدام درست است؟ فیزیس درست است یا فوزیس درست است؟ حتی اگر بتوانیم تلفظ را کاری بکنیم دیگر حروف را که نمی‌توانیم کاری بکنیم! آن «u» هست و‌این «y» است. من به زبان یونانی رجوع کردم در زبان یونانی صورت بزرگ حرف اپسیلون به صورت y نوشته می‌شود و کوچکش به صورت شبیه u نوشته می‌شود و u نیست و اصل‌این است. لذا فیزیس درست است و نمی‌دانیم فوزیس از کجا آمده است؟! مگر‌اینکه ما اشتباه کرده باشیم و حرف کوچک وای را که به صورت یو نوشته می‌شود u تلفظ کرده باشیم که در زبان انگلیسی گاهی کاملا صدای «وُ» می‌دهد.  مساله دقیقا در‌اینجا است که ما در حوزه زبان یونانی وقتی به‌این حرف اوپسیلن می‌رسیم دقیقا حالت بزرگ وای و حالت کوچک یو و شبیه به یو نوشته می‌شود. به نظر من‌این سبب ظهور کلمه فوزیس شده است درحالی که ما در یونان چنین چیزی نداریم مگر در قلمرو دیگری؛ ‌اینجا دقیقا حوزه حوزه فیزیس است. خلاصه‌اینکه یک حرف در دو صورت کوچک و بزرگ آن مبنای ظهور اشتباه کلمه فوزیس شده، آن u همان حرف کوچک y است فلذا نمی‌توان آن را u  تلفظ کرد.

فیزیس؛ آغازگریِ اسطوره‌ای
بنابر‌این ما با کلمه فیزیس روبرو هستیم و‌این کلمه دقیقا یک آغازگری اسطوره‌ای دارد و در‌این آغازگری هم به عنوان مبدا نخستین از او صحبت می‌شود و هم چیزی که در جان و بطن اش نوعی رشد و تحول وجود دارد. یعنی از‌این دو اصطلاح استفاده می‌کنم تا در قرن ششم و هفتم و هشتم قبل از میلاد تا زمان ارسطو قرن چهار قبل از میلاد در یونان به نوعی تفسیر جامع از مفهوم طبیعت برسم. یعنی از یک طرف با یک آغازگر نخستین روبرو هستید  که‌این صفت رسمی‌فیزیس در سنت ارفه‌ای است و بعد پروتوژنیا در سنت هومری و هزیودی و بعد رشد و تحولی که‌این شی در جان و جوهر خود دارد و آن را از عامل بیرونی نمی‌گیرد و‌این در پرداختن به مفهوم طبیعت در فرهنگ یونانی نقش فوق العاده جدی دارد.

جالب است که در سنت هومری کلمه فیزیس به رشد گونه خاصی از گیاهان گفته می‌شود، یعنی اگر ما سنت اسطوره‌ای را به عنوان مبنایی برای ظهور یک فلسفه و یا تداوم آن حداقل در حوزه لغات فرض کنیم، آن وقت مفاهیم بنیادین اسطوره در ادراک مفهوم فلسفی طبیعت به ما کمک می‌کند.  و وقتی در جهان اسطوره بحث را با محوریت پروتوژنیا یا همین فیزیس مورد توجه قرار می‌دهیم به نحوی هم آغازگری نخستین را در جان‌این واژه داریم و هم مساله رشد و تحول را و معنایی که پیشا سقراطیان و به ویژه شش معنی جناب ارسطو در‌این کتاب یعنی در فصل چهارم دلتای متافیزیک چیزی متفاوت از آن مفاهیم اسطوره‌ای و لغات جهان هومری و هزیودی و جهان ارفئه‌ای استفاده می‌شود؛ نیست.‌این فوق العاده مهم است بنابراین باور کنید که ما در حوزه فلسفه یونان گاهی موظف هستیم که مساله را از اسطوره آغاز کنیم. نه بنا بر‌این تصور غلط که در عصر کلاسیک یونان اسطوره مطلقا نقطه مقابل فلسفه است و فلسفه آمده تا اسطوره را نابود کند؛ بر بنیاد‌این فرض که در صحت و یا اتقان آن تردید جدی وجود دارد و بیاییم و بر بنیاد‌این مساله اسطوره را رد کنیم و از فلسفه آغاز کنیم. خیر!طبیعت و یا بسیاری از مسائل فلسفه هنر بیانگر آن است که در جعل و وضع واژه‌‌ها مساله از اسطوره آغاز می‌شود و در جهان اساطیر یونانی طبیعت نیز آغازگر نخستین است و رشد و تحولی که در جان خود دارد؛ جوهری است و از عامل بیرونی نیست.

تعاریف ارسطو از طبیعت
نکته سوم‌اینکه جناب ارسطو در‌این کتاب دلتا شش تعریف را از طبیعت ذکر می‌کند؛ چرا من بعد از اسطوره بلافاصله به سراغ ارسطو آمده ام؟! برای‌اینکه ارسطو تعاریف گذشتگان را ذکر کرده است و من به جای‌اینکه آنجا را مبنا قرار بدهم بهتر‌این است که از زاویه معلم اول به ماجرا نگاه کنم. البته‌اینجا افلاطون داستان دیگری دارد و جالب است  که بدانید که افلاطون وقتی از طبیعت صحبت می‌کند، چه دیدگاهی و چه منظری دارد  و‌این منظر چگونه در اندیشه‌‌های جناب ارسطو بازتاب پیدا می‌کند!

به کتاب دهم کتاب قوانین مراجعه کنید، کلینیاس و آتنی بحثی در باب 892 کتاب قوانین افلاطون، دارند: به داستان روح می‌رسیم: دوست گرامی‌بیشتر مردم نمی‌دانند که روح چیست؟ ماهیتش کدام است و دارای چه نیرویی است؟‌این را می‌گوید و اشاره می‌کند که: روح پیش از جهان جسمانی پیدا شده و به‌این معنا اصیل تر و کهنتر از جسم است؛ کلینیاس‌این حرف را تایید می‌کند و بعد آتنی می‌گوید: بنابراین خرد و تصور و اندیشه و هنر و قانون کهن تر از سختی و نرمی‌و سبکی است و همه آثار بزرگ و اصیل ناشی از روح و هنر اند درحالیکه هر چه ناشی از طبیعت است یعنی خود طبیعت یعنی آنچه مردمان به غلط به نام طبیعت می‌خوانند بعدا پدیدار گردیده است و پیدایی خود را مدیون هنر و خرد است. کلینیاس می‌گوید: چرا نام طبیعت را نامی‌نادرست شمردی؟ آتنی می‌گوید: بیشتر مردمان می‌خواهند با کلمه طبیعت آن ذاتی را بیان کنند که نخستین علت پیدایی چیز‌‌ها است...ولی اگر معلوم شود که علت نخستین روح است و نه آتش و هوا سخن درست‌این خواهد بود که بگوییم طبیعت حقیقی روح است نه به تعبیر طالس آب و نه به تعبیر هراکلیت آتش و نه به تعبیر اتمیست‌‌ها جز لایتجزی. پس اگر بتوانیم ثابت کنیم که روح کهن تر از جسم است درستی آن سخن نیز ثابت خواهد شد وگرنه محل تردید خواهد بود؛

افلاطون ریشه و بنیاد را روح می‌گیرد به‌این معنا قبول ندارد که طبیعت به عنوان امر نخستین و آغازین است- فیزیس به عنوان امر نخستین و آغازین را؛ و به سراغ روح می‌رود ولی خواسته یا ناخواسته تعبیری از طبیعت در عصر یونانی خودش به ما ارائه می‌دهد ان امر ذاتی که علت نخستین اشیا است.

به سراغ جناب ارسطو برویم؛ من فرصت ندارم‌این شش تعریف جناب ارسطو در کتاب دلتای متافیزیک را بازگو کنم. اولی را عرض کردم که دقیقا به معنی پیدایش گرفته شده است. یعنی تکوین، (فوزیس و فیزیس را‌اینجا بحث کردیم.) دومی‌آنچه که درونی و درون باشنده هر شی روینده است. یعنی هر چیز بنیادی در درون هر شی که عامل رویش می‌شود.‌این عامل پیدایش است. سوم، نخستین حرکت در هر یک از موجودات طبیعی است.
 
از نظر ارسطو «طبیعت» غایت است
وقتی ارسطو از کلمه طبیعت صحبت می‌کند چند مفهوم محوری یا بنیادی در ذهن او است که با نظام دستگاه فلسفی اش متناسب است و با علل اربعه ربط دارد. یعنی از دیدگاه او طبیعت غایت است یعنی باید به کمال شئ که آغاز کرده برسد و طبیعت یعنی رسیدن به آن کمال و آن غایت، گاهی کاملا صورت از دیدگاه او است علت صوری! یعنی او می‌گوید اگر امری در حقیقت فرم پیدا نکند و ظهور فرمی‌پیدا نکند چگونه آن حرکتی که در جوهر او وجود دارد و امر بالقوه‌ای که وجود دارد و غایتی که باید به آن برسد را می‌تواند به آن برسد؟! یعنی به نوعی امر طبیعت به علل اربعه تحویل پیدا می‌کند و جالب است بدانید که از نگاه ارسطو طبیعت محور پیدایش است، فرم و صورت است، به معنای حرکت است، به معنای انتقال است و به معنای رشد هم هست یعنی فرایند  هم مهم است، پیدایش مهم است، فرایند رشد مهم است، فرم و غایت آن مهم است و حرکت هم مهم است.

 ایشان در حوزه سوم مساله نخستین را ذکر می‌کند که عامل حرکت است. چهارم‌اینکه طبیعت به چیزی گفته می‌شود که چیزی از  موجودات طبیعی نخست از آن هست یا پدید می‌آید و آن شکل نپذیرفته و در توانمندی خود تغییر ناپذیر است.‌اینجا به عناصری مثل چوب می‌رسد که چوب در حقیقت، طبیعت میز است. در همین کتاب سماع طبیعی مثالی می‌زند: برخی از متفکران، طبیعت یا جوهر یک موجود طبیعی را عبارت از آن چیزی می‌دانند که به عنوان ماده قریب از بخشی از چوب برای میز است و چون بنفسه در نظر گرفته شود فاقد شکل است‌این عنصر در حقیقت صوری خود فاقد شکل است. مثلا چوب را طبیعت تخت و مفرغ را طبیعت مجسمه می‌دانند. و در فرهنگ انگلیسی کلمه نیچر هم معنای طبیعت را دارد و هم معنای ذات و فطرت را دارد. مثلا natural born در کتاب سماع طبیعی ارسطو مثال جالبی زده شده است اگر چوب پوسیده تخت  در زیر خاک قرار گیرد و آنقدر توانایی داشته باشد که جوانه‌ای از آن بروید‌این جوانه تخت نخواهد شد، بلکه چوب خواهد شد و‌این خود نشان می‌دهد که نظمی‌که یک شی مطابق قوانین صناعت می‌یابد فقط صفتی عرضی است. در حقیقت در طبیعت، ظهور و پیدایش و فرایند و قبل از همه‌این‌‌ها تکون، ذاتی است. در حوزه صناعت عرضی است و‌این فرق مهم تخنه با فیزیس است و صناعت با طبیعت است.

همچنین به گونه دیگری طبیعت به جوهر موجودات طبیعی گفته می‌شود؛‌این تعریف پنجم است و مثالی می‌آورد و در نهایت ششم با انتقال معنا به هر جوهری طبیعت گفته می‌شود. پنج ترکیب را می‌آورد و ششم می‌گوید هر جوهری فی حد ذاته طبیعت گفته می‌شود.

سپس ارسطو از همه‌این‌‌ها استفاده می‌کند: نتیجه آنچه که گفته شد‌این است که نخستین طبیعت به معنای حقیقی واژه جوهر (طبیعت)چیزهایی است که مبدا حرکتی را در خودشان چونان خودشان نشان دارند. یعنی از انسان، انسان بوجود می‌آید. یعنی ما چیزی در مخالفت و تقابل با‌این معنا نداریم و محرک در خودش است؛ زیرا ماده طبیعت نامیده می‌شود چون پذیرای آن است و پیدایش ( فرایند) و رویش (رشد) تکون، هچنین حرکت‌‌هایی ناشی از آن هستند. در مفهوم طبیعت رشد و حرکت و پیدایش را می‌آورد- و مهمتر به ذات بودن یعنی خودشان در خودشان - مبدا حرکت موجودات طبیعی خود طبیعت است. که به نحوی چه بالقوه و چه بالفعل ذاتی آنها است.
 
طبیعت؛ امری بالذات
از دیدگاه ارسطو و ارسطوییان و پیش از ارسطو کلا در فرهنگ یونانی طبیعت امری بالذات است که در حقیقت وجودش را از خودش دارد و‌این باعث بسیاری از مسائل فرهنگی می‌شود و می‌تواند محرک‌‌های ناجنباننده را و محرک‌‌هایی که حرکتشان در خودشان است( و الهیاتی‌‌ها که ترجیح می‌دهند بنا بر‌این معنا ارسطو را وارد حوزه متالهین کنند که بحث مفصل دیگری است و من فقط اتیمولوژی واژه را بحث می‌کنم) من یک مفهوم شناسی فلسفی از کلمه طبیعت دارم تفسیر و استنتاج‌‌های تفسیری مربوط به حوزه دیگری است.
 
تقابل فیزیس و تخنه در فرهنگ یونانی
آخرین نکته تقابل فیزیس و تخنه در فرهنگ یونانی است یا میان صناعت و طبیعت؛ فصل یکم کتاب دوم سماع طبیعی تقابل را شرح می‌دهد: بعضی از اشیا موجود به طبیعت موجودند و بعضی معلول علل دیگر هستند؛ به طبیعت موجودند یعنی به ذات، به علل دیگر موجودند یعنی علت دیگری دارند. موجودات محصول علل دیگر می‌شوند وصناعت و موجودات جوهر طبیعت می‌شوند طبیعت.

به همین دلیل شما به کوه و دریا و دریاچه می‌گویید طبیعت، چون انسان او را خلق نکرده و عامل انسانی در صنع آن مدخلیت ندارد. طبیعت به معنای امری است که خارج از اراده انسان ظاهر می‌شود و رشد پیدا می‌کند. یعنی به نوعی انسان در مقابل طبیعت قرار می‌گیرد طبیعت محرک خود را در خودش دارد در حالی که تمامی‌مصنوعات غیر طبیعی توسط انسان ساخته می‌شود‌.

اگر کل بحث را خلاصه کنیم که از دیدگاه یونانی صناعت پیدایشی است که انسان در آن مدخلیت دارد و طبیعت پیدایشی است که انسان در آن مدخلیت ندارد، می‌توانیم به‌این نتیجه برسیم که هر چیزی را که انسان ابداع کند- بنا بر گفته ارسطو که انسان سه ساحت دارد: ساحت اول تئوریکه که نتیجه اش اپیستمه است. ساحت دوم حوزه پراتیک است و دستآوردش پالیتاکه یا سیاست است و می‌گوید انسان ساحت سومی‌هم دارد؛ پوئیتیکه- ابداع که غایتش تخنه است و فرقی که جناب ارسطو بین making و akting می‌گذارد. در making ابداع می‌کنیم و در akting انجام می‌دهیم. در اعمال انسانی صناعتش که ابداعی است با اکتینگش که انجام دادنی است کاملا متفاوت است‌. در‌این قلمرو ارسطو واقعا پدر فلسفه هنر و صناعت محسوب می‌شود.

جناب ارسطو معتقد است و ‌اینگونه جمع بندی می‌کند که در حوزه صناعت علل دیگر دخیل هستند و در حوزه طبیعت خود طبیعت.  مثال خود ارسطو همین است که حیوانات و اجزای آنها و اجسام بسیط و عناصر اربعه به حکم طبیعت موجودند و ما نیز مانند‌این‌‌ها را موجودات طبیعی می‌نامیم. همه اشیایی که نام بردیم خاصیتی دارند که مانع افتراق آنها با اشیایی است که ساخته طبیعت نیستند. هر کدام از آن اشیا یک مبدا حرکت و سکون یا از حیث حرکت مکانی یا از حیث نمو و ذبول یا استحالی در خویشتن دارند درحالیکه یک تخت جامه یا هر شی دیگری از آن جهت که محصول صناعت است محرکی برای تغییر در خود ندارد. بنابراین از زاویه محرک طبیعت در خودش است محرک صناعت در خودش نیست.

بنابراین صناعت نقطه مقابل طبیعت می‌شود. یعنی اموری که توسط انسان صنع و ابداع و ساخته می‌شود اعم از نظری و عملی.در حوزه نظری شعر ومنطق صناعت است. هر نوع ابداعی در حوزه اندیشه صناعت است چون عامل موجده و عامل پیدایش آن انسان است. در حوزه عملی تخت و میز و ... همه صناعت است.‌این صناعت به دلیل مدخلیت علتی به نام انسان در تقابل با طبیعت است.‌این می‌شود تخنه و آن می‌شود فیزیس. تاحدی  سعی کردم به ادراک‌این معانی بعضا سخت که در بطن اندیشه و حکمت یونانی وجود دارد، به شما عزیزان کمک کرده باشم.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها