هارپر لی داستان را با دستهای «نابرابر» جیم و دوری اجباری فینچ بزرگ از وطنش آغاز میکند، گویا سعی دارد از همان ابتدا نابرابریهایی را تصویر کند که در ادامه مسبب بیعدالتیهایی است که بر شخصیتهای داستان روا داشته میشود.
در سطرهای ابتدایی کتاب، اسکات تصویری از بازوی چپ برادرش که کمی کوتاهتر از بازوی راست اوست، ارائه میدهد و با فلاشبک به شش سالگیاش و توصیف شهری که در آن زندگی میکند، مراودات مردم، روابط دوستانه و حتی گوشهگیریهای برخی از شخصیتهای داستان، خواننده را تشنه شنیدن داستانی نگاه میدارد که سرآغاز اتفاقهایی است که برای خانواده فینچ رخ میدهد.
اسکات روایت را از سالهای دور و چگونگی مهاجرت جدش از انگلستان و از راه اقیانوس اطلس به فیلادلفیا، جامائیکا، موبیل و در انتها آبادی فینچ آغاز میکند. در آن زمان، متدیستها در انگستان توسط برادران دینی معتدلترشان تعقیب و آزار میشدند، به همین خاطر سایمون فینچ که تحمل چنین شرایطی را نداشت، مهاجرت را انتخاب کرد. لی -که داستان را با دستهای «نابرابر» جیم و دوری اجباری فینچ بزرگ از وطنش آغاز میکند- گویا سعی دارد از همان ابتدا نابرابریهایی را تصویر کند که در ادامه مسبب بیعدالتیهایی است که بر شخصیتهای داستان روا داشته میشود.
«کشتن مرغ مینا» در روایتی خطی، فصلبهفصل تا نه سالگی اسکات پیش میرود. لی با انتخاب اسکات به عنوان راوی، علاوه بر ایجاد حس اعتماد در مخاطب، از نگاه و کنجکاویهای کودکانه برای توصیف صادقانهتر و شاید حتی دقیقتر ماجراها بهره میگیرد. بنابراین راوی علاوه بر روایت آنچه میبیند و میشنود، تحلیلهای دیگران را نیز ضمیمه روایت خود میکند. اگرچه داستان توسط راوی خردسال روایت میشود؛ اما سیر داستان نهتنها خستهکننده نیست؛ بلکه سرشار فضاهای هیجانانگیزی است که میتواند مخاطب بزرگسال را دچار هیجان و گاهی ترس کند. لی واکنشهای دقیقی از هیجان و ترس کودک را به تصویر میکشد؛ طوریکه خواننده هم مانند اسکات، از در بسته خانه همسایه میترسد و حتی سعی دارد همچون راوی داستان، از زندگی ساکنان ساختمان کناری، باخبر شود. لی با استفاده از زبان و نگرش کودکی نهساله که حتی بیش از آنچه که باید در جریان فقدان عدالت قرار گرفته است، مفاهیم عمیقی همچون دموکراسی را مطرح میکند. اسکات سر کلاس درس و در پاسخ به پرسش معلم که «کی میتونه دموکراسی را تعریف کنه؟» میگوید: « حقوق مساوی برای همه، تبعیض برای هیچکس.»
اسکات که در دوسالگی مادر خود را از دست داده، به همراه برادرش جیم که چهار سال از او بزرگتر است، پدرش؛ آتیکوس و آشپز سیاهپوستشان؛ کالپورنیا در خیابان اصلی شهر میکمب در آلاباما زندگی میکند. آتیکوس وکیلی عادل، منطقی، شجاع، جسور و مورد احترام است که در جریان پرونده ادعای تجاوز و ضرب و شتم میلا یوئل، دختری سفیدپوست توسط تام رابینسون، جوانی معلول و سیاهپوست به عنوان وکیل تسخیری توسط دادگاه، به وکالت محکوم گمارده میشود.
روایت اسکات از سیر دادرسی پرونده، گفتوگوهایی که پیرامون آن انجام میشود، پرسش و پاسخهایی که میان او و پدرش مطرح میشود، تحلیلهای برادرش از قوانین نژادپرستانه، نگاه تبعیضآمیز و جهتدار همشهریهای سفیدپوستش، مشقتها و ظلمهایی که به سیاهپوستها روا داشته میشود، جلسه دادگاه و رأی و قضاوت هیات منصفه و چگونگی چینش و انتخاب آنها، با صداقت و زبانی معصوم و بدون جهتگیری، پیشداوری و تعصب، بازگو میشود. او که در طول داستان بارها تکرار میکند: «من میفهمم»، حتی از مسائلی که چیزی از آن نمیفهمد و تنها در گفتوگوی بزرگترها میشنود، نمیگذرد و مخاطب را از آنها باخبر میکند؛ بنابراین خواننده باور دارد که حتی بیش از راوی، از مسائل مطلع است.
اسکات و جیم در طول محاکمه تام رابینسون در دادگاه حضور دارند؛ زیرا آتیکوس سعی دارد آنها را در جریان جامعه تبعیضآمیز و نقدهایی که به آن وجود دارد قرار دهد، آنچنان که در جریان گفتوگو با عمه آلکساندرا میخوانیم:
«-از اول فکر نمیکردم رفتن بچهها تو محکمه کار درستی...
-اینجا وطنشونه. این وطنیه که ما براشون درست کردیم. باید یاد بگیرند که چهجور باهاش کنار بیان.»
به گفته راوی، میکمب شهر کهنه، فرسوده و خستهای بود که یک روز در آن طولانیتر از بیستوچهار ساعت میگذشت و ساکنان آن علاوه بر رفتارهای نژادپرستانه، نسبت به سیاهپوستها، حتی در لایههای پایین جامعه، نگاهی خودپسندانه، متعصب و گاه ظالمانه دارند. در چنین جامعهای آتیکوس با دفاع از کارگری سیاهپوست و نیز قبول وکالت افرادی که از سوی اهالی شهر ترد شدهاند، آغازگر امیدی برای رسیدن به عدالت اجتماعی است. او به عنوان قهرمان این داستان، حتی در برابر تهدیدها و زورگوییهای افراطی باب یوئل، پدر میلا فارغ از آنچه حق است، همچون نماینده یک اندیشه عمل میکند و همه را به قضاوت وامیدارد. «...آتیکوس از اداره پست خارج شده بود که آقای یوئل جلوی او را گرفته و به او ناسزا گفته، به صورتش تف انداخته و تهدید کرده بود که او را خواهد کشت. خانم استفانی که دو بار این داستان را نقل کرده بود، حالا برای بار سوم مانعی نمیدید اضافه کند که خود او نیز موقع عبور از بازار جیتنی سررسیده و همه چیز را به چشم دیده است. میگفت آتیکوس حتی مژه به هم نزد.»
آتیکوس، قهرمان داستان معتقد است که بیعدالتی علیه سیاهپوستها به حقی برای سفیدپوستها بدل شده؛ آنجا که میگوید: «اعضای هیات منصفه تام، اگر هم میخواستند نمیتوانستند منصف باشند. در دادگاههای ما هروقت حرف یک سفید در مقابل یک سیاه قرار بگیرد، سفید برنده است. این واقعیته؛ اگرچه فوقالعاده زشته.» آتیکوس که ابتدا به خاطر پذیرش وکالت از یک سیاهپوست و متهمکردن شاکی سفیدپوست به دروغگویی، از طرف مردم مورد قضاوت و سرزنش قرار گرفته، به دلیل تلاش برای رسیدن به عدالت اجتماعی در سالهای اوج نژادپرستی و سیاهستیزی، رفتهرفته از سوی عدهای حتی قاضی شهر و رئیس پلیس، بیش از پیش مورد احترام قرار میگیرد؛ آنچنان که یکی از همسایهها میگوید: «آروم باش. صدات رو میشنوند. الکساندرا، هیچ فکر کردی که میکمب بدونه یا ندونه، ما بالاترین پاداشی را که می شه به یک نفر داد به آتیکوس می دیم؟ مطلب خیلی ساده است. ما به درستی راه او اعتماد داریم.»
عنوان کتاب برگرفته از بخشی از رمان است که در آن آتیکوس به عنوان کادوی کریسمس، تفنگی بادی برای فرزندانش میخرد؛ اما با وجود اینکه بهترین تیرانداز شهر است، از اینکه به آنها تیراندازی بیاموزد، امتناع میکند. همچنین به پسرش میگوید: «ترجیح میدم که تو بری تو حیاط عقب به قوطیهای خالی تیراندازی کنی، اما میدونم دنبال پرندهها خواهی رفت. در هر حال اگه بتونی به طرقه تیراندازی کنی اشکالی نداره، ولی یادت باشه که کشتن مرغ مینا گناه داره.» که در واقع مرغ مینا استعاره از معصومیت و قربانیشدن آنهایی است که در جامعه تبعیضآمیز و مظلومستیز آسیب میبینند؛ جامعهای که به طرق مختلف اعم از مدرسه، کلیسا، محیط کار و حتی زندگی میتواند عدهای را در اقلیت قرار داده و علاوه بر استثمار و بهرهکشی، قوانین نانوشتهای برای محکومبودن همیشگی آنها داشته باشد.
«کشتن مرغ مینا» نخستین کتاب هارپر لی، نویسنده آمریکایی است که در سال 1960 جایزه پولیتزر را به دست آورد. این کتاب یکی از پرفروشترین رمان های تاریخ است که بعدها بر اساس آن فیلمی به همین نام نیز ساخته شد.
لی در سال 1926 در مونروویل در غرب ایالت آلاباما به دنیا آمده، تحصیلات خود در رشته حقوق را در دانشگاه آلاباما به پایان رساند. پدر او نیز وکیل بسیار معروفی بود. هارپر لی 19 فوریه 2016 در سن 89 سالگی درحالی که سالها به خاطر سکته، بخشی از شنوایی و بینایی خود را از دست داده بود، در خانه سالمندان درگذشت.
نظر شما