نوبسنده کتابی که شما ترجمه کردید معتقد است اگرچه او فیلسوف گفتوگو نیست اما این مفهوم بسیاری از آثار اوست. اساسا مفهوم گفتوگو از دیدگاه فوکو چیست و آن گونهای از گفتوگو که فوکو بدان معتقد است، کدام گونه از گفتوگو است و چه شاخصههایی دارد؟
به باور کریستوفر فالزن، فوکو را معمولاً به عنوان فیلسوف گفتوگو نمیشناسند اما وی بر این عقیده است که مفهوم محوری در آثار فوکو، مخصوصاً در آثاری همچون مراقبت و تنبیه و نظم اشیا گفتوگو است و خوانش فوکو به میانجی این مفهوم موضع سیاسی و اخلاقی نهفته در آثار وی را مشخص خواهد کرد. منظور فوکو از گفتوگو یک رابطه متقابل، رفت و برگشتی، تاثیر و تاثری و نوعی مبارزه میان انسان و جهان است. در این تعبیر، گفتوگو به معنای ارتباط شفاهی یا چهره به چهره نیست بلکه قسمیاز تعامل بین نیروهای اجتماعی است. در عین حال منظور وی از گفتوگو، هنجاری نیست بلکه معنایی حداقلی از گفتوگو را مد نظر دارد یعنی گشودگی به روی دیگری، به عبارت دیگر نوعی تعامل متقابل و باز بین خود و دیگری. بر اساس این تصویر، دیگر انسانها تحت استیلای نوع جدیدی از متافیزیک نیستند، بلکه انواع متافیزیک و سلسله مراتب در جهان به نظر فوکو، هنگامیپدیدار میگردند که این نوع از گفتوگو متوقف شود. بنابراین گفتوگو در نظر فوکو قسمیاز شیوه بودن در جهان است. بدین معنا که فوکو بر این باور است که ویژگیهایی همچون جسمانیت، تاریخمندی، کرانمندی، آزادی و انضمامیبودن سوژه انسانی به ناچار وی را به سمت گفتوگو هدایت میکند. از نظر وی ما نمیتوانیم از گفتوگو اجتناب کنیم و همواره در بطن و میانه گفتوگو قرار داریم. در عین حال این گفتوگو همواره اجتماعی و تاریخی است که در طی آن ما بر دیگری تاثیر میگذاریم و به نوبه خود از وی/آن تاثیر پذیرفته و متاثر میشویم. پس تصور وی از گفتوگو، انتزاعی و متافیزیکی نیست بلکه کاملاً مادی است، یعنی گفتوگوی بین موجودات متجسد و کرانمندی که درگیر کنشهای انضمامیو اجتماعی باهم هستند. روی هم رفته این تصویر از گفتوگو پیامدهای زیادی به همراه دارد و امکان حفظ و تداوم گشودگی اخلاقی و فهم جدیدی از اخلاق را امکانپذیر میسازد و امکان برخورد مناسبتری با تاریخ و انسان را به ما میدهد.
این کتاب چگونه تقابلهای افراطی مثل تقابل بین مطلقگرایی و نسبیگرایی یا بنیانباوری و چندپارگی را بررسی کرده و آیا مفاهیم قابل بحث در کتاب به ما امکان فرار رفتن از این تقابلها را میدهد؟
آغاز بحث فالزن در این کتاب آن است که به باور بسیاری یکی از پیامدهای مرگ انسان، از بین رفتن هر نوع خود استعلایی بیزمان و جهانشمول است که بنیانی برای تفکر و عمل ارائه میدهد و در نتیجه هرگونه چارچوب یا دیدگاه غیر تاریخی، دائمی و جهانشمول، که بنیانی برای قضاوت در مورد دانش و کنش صحیح ارائه میداد، مورد شک قرار میگیرد و با نوعی آشوب فکری و اخلاقی مواجه میشویم که در آن همه چیز مجاز میگردد. این به معنای نوعی دیدگاه نسبیگرایانه در زمینه تفکر و کنش و بهوجود آمدن جهانبینیهایی قیاسناپذیر است؛ وضعیتی که در آن تنها به گونهای نسبی میتوان از معیارهای ما و آنها سخن به میان آورد؛ اما به باور فالزن، بر اساس خوانش آثار فوکو، مشخص میشود که اولاً مرگ انسان به معنای گرفتار چندپارگی شدن نیست بلکه بدین معنا است که فرصتی فراهم میشود تا خودمان را به عنوان موجودی گریزناپذیر در میدان گفتوگو درک کنیم. ثانیاً اصل غالب هم در بنیانباوری و هم در چندپارگی این ایده است که میتوانیم کلیت وجود را در تفسیری جهانی و واحد بدست بیاوریم، یعنی نظرگاهی غایی یا مجموعهای از مقولات وجود دارد که برحسب آنها میتوانیم همه تفکر و کنش را درک و سازماندهی کنیم. این دیدگاه غیر تاریخی و انتزاعی است، نمیتواند توضیحی درباره چگونگی ظهور این مقولات ارائه دهد و برخلاف نظر منتقدان، در بینش چندپارگی، در مقام بدیل گریزناپذیر بنیانباوری نیز این برداشت متافیزیکی همچنان وجود دارد. راهکار واقعی اما به باور این کتاب، کنارگذاشتن این اصل است که نظرگاهی غایی وجود دارد که بر اساس آن میتوان جهان را در کلیتش درک و فهم کرد. در مقابل، آنچه اساسی است مواجهه با دیگری و آن چیزی است که نمیتوان به آسانی به دست آورد. قسمیدیگری که حقیقی، کاملاً جدید، پیشبینی ناپذیر و غیرمنتظره است. چیزی که مستقل از ما است، در برابر تلاشهای ما مقاومت میکند و به نوبه خود بر ما تاثیر میگذارد و ما را تغییر میدهد. این نوع مواجهه با شوکه شدن، نگرانی و آشفتگی همراه است، اما در عین حال زمینه را برای رهایی نیز فراهم میآورد. پس به جای چندپارگی و نسبیگرایی، شاهد نوعی منظرگرایی هستیم. وضعیتی که طی آن ما از منظری خاص به جهان مینگریم و قضاوت میکنیم اما منظرهای دیگری هم هستند و از آنها تاثیر میپذیریم، یعنی همواره نوعی رقابت هست و حقیقتهای بسیاری وجود دارند که با هم در حال رقابت هستند.
جایگاه پدیده «سلطه» در بازی گفتوگوی اجتماعی یا جریان گفتوگو کجاست و عقیده فوکو در این زمینه چیست؟
تصویر گفتوگویی از بودن در جهان نباید ما را به این اشتباه بیندازد که انگار هیچ محدودیتی وجود ندارد، بلکه به باور فوکو همواره نظمی وجود دارد و ما در اکنون خاصی زندگی میکنیم. اما نکته مهم این است که چنین نظم و سازمانی، متافیزیکی و تعیین شده از بالا نیست بلکه محصول فعالیتها، تعامل نیروهای جسمانی و از پایین است. این نظم و سازمان هم محصول گفتوگو است و هم تا حدودی آن را متوقف میسازد. در عین حال، همه اشکال نظم و سازمان محصول انسانی انضمامی و متجسد است؛ نه محصول سوژهای ابرانسانی مثل آنچه که قراردادگرایان لیبرال، هگل و ساختارگرایان مدنظر داشتند. این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که جریان نظم و نظمدهی اجتماعی امری سلبی نیست، بلکه اشکال نظم بطور طبیعی در نتیجه حرکت تاریخ جسمانی پدیدار میشوند و خود این اشکال نظم در نتیجه گفتوگو همواره در معرض تغییر هستند و وجود آنها نیز الزامیاست. زیرا ما درون آنها فعالیت میکنیم.
بر خلاف تصویری که معمولاً از آثار فوکو ارائه میشود که در آنها انسانها در چنگال نهادهای تام اسیرند و هیچ راهی برای رهایی ندارند؛ اما واقعیت آن است که در نظر فوکو این سلطه نیست که نقش محوری دارد؛ بلکه تعامل گفتوگویی نیروها، قدرتها و تواناییهای انسانی است. انسان جسمانی و در بطن تاریخ قرار دارد و خود را احیا میکند. به عبارت دیگر، همان گفتوگوی تاریخی که اشکال نظم را بوجود میآورد، در عین حال امکان دگرگونی مداوم آنها را نیز فراهم میآورد. بر این اساس، به باور فوکو همواره مقاومت علیه محدودیتهای اجتماعی تحمیلشده وجود دارد و حتی در آثار متاخر خود علاقمند است که در مقابل اشکال محدود حیات فضایی فراهم شود تا صدای دیگری به گوش برسد.
چگونه میتوان اخلاق را در این رویکرد به گفتوگو (رویکرد فوکویی) درک کرد؟
فالزن بر این باور است که اخلاق یعنی اصولی هنجاری که برپایه آن دست به عمل و قضاوت میزنیم و رایجترین درک از اخلاق در دوران معاصر، معنای کانتی از آن است که اصل اول آن عمل بر اساس اصول جهانشمول است. در این معنا کانت معتقد است عمل اخلاقی عملی است که قابل جهانشمول کردن باشد. نقدی که فالزن به این دریافت از اخلاق وارد میکند این است که اخلاق کانتی انتزاعی، بیزمان و در یک خلأ تاریخی-اجتماعی فرض میشود که سوژهای غیرانسانی، غیردنیوی و فاقد تجسم را پیش فرض میگیرد. به باور فالزن نه تنها اخلاق بدون نوعی نظرگاه بنیان باور ممکن است بلکه تنها هنگامیمیتوان اخلاق را به گونهای مناسب صورتبندی کرد که بنیانباوری را کنار بگذاریم، یعنی بازگشت به تصویری گفتوگویی و فهم موجودات انسانی به عنوان موجوداتی فعال و تجسم یافته. تصویر گفتوگویی منکر این نیست که میتواند چارچوبهایی هنجاری وجود داشته باشد که بر اساس آن قضاوت و کنش انجام دهیم؛ اما میگوید این چارچوبها پیشنی و استعلایی نیستند بلکه تاریخی و نتیجه بازی گفتوگو هستند در حالیکه اخلاق استعلایی این اصول را جهانشمول، اجباری و گریزناپذیر فرض میکند. اصل اساسی این نوع اخلاق آزادی انسان انضمامیاست، انسانی که میتواند از محدودیتها فراتر رود و اشکال جدیدی از تفکر و کنش خلق کند. درعین حال این نوع اخلاق متضمن نگرشی متفاوت نسبت به دیگری است. نوعی نگرش متضمن گشودگی به روی دیگری، یعنی گوش دادن به وی، جدی به حساب آوردنش و پرهیز از تقلیل وی به مقولات حاکم. همچنین این نوع اخلاق به دنبال ایجاد اصول و قواعد جهانشمول نیست و هیچ قاعدهای برای کنش صحیح تجویز نمیکند اما این به معنای ناتوانی این نوع از اخلاق در ایجاد اصول هنجاری و اشکال سازمان بخش نیست، برعکس این نوع اخلاق تولید مداوم اصول هنجاری و اشکال زندگی را تشویق میکند چون به افزایش سرپیچی، گفتوگو و فعالیت اخلاقی میانجامد.
علاوه براین، اصل دوم اخلاق کانتی این است که دیگری را باید به عنوان غایت در نظر گرفت نه وسیله و ابزار. اما به باور فالزن، در اینجا نیز کانت دیگری را تا هنگامیقبول دارد که عقلانی باشد و به نتایجی مشابه نتایج ما برسد. یعنی اگر کسی مخالف باشد، کانت میگوید غیر عقلانی است. اما در نگرش گفتوگویی دقیقاً به همین دلیل باید به دیگری احترام گذاشت و البته این به معنای نفی خودمان نیست، بدین معنا که خودمان را در اختیار دیگری قرار دهیم. چون این به معنای توقف گفتوگو و ظهور اشکال مطلق و تمامیت بخش است. این نوع اخلاق در عین حال، همواره فعالیتی مداوم است و دست کم بهطور ضمنی به معنای تایید این امر است که دیدگاههای اخلاقی ما مطلق نیستند بلکه متناهیاند. در چنین اخلاقی ویژگی این دنیوی، خاص و متناهی اشکال زندگی ما به رسمیت شناخته میشود و این به معنای نفی اخلاق غیرانسانی و خشن آنهایی است که تصور میکنند اصول اخلاقی مطلق را در اختیار دارند. در نهایت اینکه این نوع اخلاق تجویزی و راهبردی نیست مبنی بر اینکه همانند روشنفکر سنتی به دیگران بگوید چکار کنند، بلکه کاملاً غیرتجویزی و ضد راهبردی است یعنی امر خلاقی در مقام نگرش گشودگی به روی دیگری یا احترام به دیگری است.
هابرماس دارای چه موضع و بینشی است و چگونه میتوان از فوکو برای به چالش کشیدن این موضع بهره گرفت؟
نویسنده این کتاب معتقد است که هابرماس نیز همانند فوکو سوژه غیرتاریخی و در خود فروبسته کانتی و دکارتی را نقد میکند و در عین حال میخواهد از تصور انتزاعی و غیراجتماعی درباره زبان اجتناب کند، اما او معتقد است که اگر میخواهیم پروژه روشنگری و مدرنیته، یعنی استفاده از عقل برای سازمان بخشی زندگی را حفظ کنیم لازم است تصوری از سوژه بنیانی را همچنان داشته باشیم. در عین حال، مشخصه گفتوگوی مدنظر هابرماس غلبه بر تفاوت، دیگری و همه اشکال زندگی و نظرگاههای جزئی است. یعنی نوعی گفتوگوی تمامیت بخش. هابرماس میخواهد یکبار برای همیشه شکل واحدی از زندگی را بر اساس هنجارهای جهانشمول ایجاد کند، هنجارهایی که مورد توافق همه است و میتوان بر اساس آن رفتار اعضاء را کنترل کرد. در این تصویر، تفاوت یا دیگربودگی اساساً با تعبیراتی منفی درک میشود یعنی نوعی آسیب و نابودکننده وحدت ایدهآل. در واقع گفتوگوی مدنظر هابرماس یک گفتوگوی عاری از محدودیت، ایدهآل و متناسب با زندگی انسان است. این گفتوگو معطوف به ایجاد اصول جهانشمول است و اگرچه به آرزوها و امیال ارجاع میدهد اما آنها عمومی هستند و تحت کنترل عقلاند. انسان مدنظر هابرماس جسم و احساس ندارد و کاملاً عقلانی است. این تفسیر آنهایی را در موضع قدرت مینشاند که چیستی گفتوگوی ایدهآل و زندگی مناسب انسان را صورتبندی میکنند. در نتیجه تصور هابرماس از گفتوگو به قسمی چیرگی میانجامد که دیگربودگی را سرکوب میکند و روی هم رفته هابرماس احساس میکند باید بخشی از پروژه امر استعلایی را حفظ کند زیرا مضطرب است از اینکه نفی قطعی اصول غایی به چندپارگی بیانجامد.
اما همانطور که گفته شد، نفی قطعی متافیزیک به چندپارگی نمیانجامد بلکه به تصوری خاص از گفتوگو منتهی میشود که فوکو بهتر از هرکسی آن را صورتبندی کرده است. فوکو نیز سوژه را نقد و به سمت کردارهای اجتماعی چرخش پیدا کرده است اما بر خلاف هابرماس به این مسیر وفادار میماند. فوکو به دنبال اصل وحدت بخش کلی یا آرمانی هنجاری نیست بلکه بر مجادله یعنی مبارزه بیانتها و مداوم موضعهای رقیب در زندگی اجتماعی تاکید میورزد. همانطور که گفته شد، تصور فوکو از گفتوگو مادی است و چیرگی را چیزی خارج از گفتوگو نمیداند، بلکه چیزی است که بهصورت تاریخی در نتیجه گفتوگو پدید میآید و مقاومت هم در نظر فوکو چیزی هنجاری نیست بلکه به معنای بیان صداهای دیگری و صداهای جدید است. در این تصویر، گفتوگو یک وضعیت ایدهآل نیست که باید شرایط آن را فراهم کرد، بلکه گفتوگو وضعیتی است که نمیتوان از آن اجتناب کرد و ما همواره در بطن و میانه گفتوگو قرار داریم، چون همیشه با دیگری روبهرو میشویم.
نظر شما