خوان گابریل واسکز مجموعه داستان جدید خود، «ترانههایی برای شعلههای آتش»، را بخشی از یک منظر ادبی پررونق در کلمبیا میداند. زیرا به گفته او مکانهای درگیر نزاع باعث تولید داستان میشوند.
او با خود فکر میکند: «حالا بعضی جاها اوضاع عوض شده: خشونت در حال عقبنشینی بود و مردم دوباره داشتند با چیزهایی مثل آرامش آشنا میشدند.» با این حال وقتی دوباره با یکی از زنان محلی مواجه میشود، درمییابد که وحشتِ گذشته، خاطرات سرکوبشده و اجساد در لایهای زیر سطح باقی مانده است.
واسکز در مصاحبهای ویدئویی از برلین، جایی که از اوایل ماه آوریل در حال ارائه مجموعهای از سخنرانیها درباره داستان و سیاست در دانشگاه آزاد این شهر است، گفت: «این داستان به شما نشان میدهد که واقعیت کلمبیا به چه سرعتی در حال پیشروی است. ما در داستان سعی میکنیم به زمان حال بپردازیم و واقعیت، ما را پشت سر میگذارد.»
قطعا او به حوادث اواخر آوریل اشاره دارد، زمانی که ناگهان واقعیت کلمبیا یک بار دیگر تغییر کرد: پس از آنکه دولت ایوان دوکه، رئیس جمهور فعلی، در واکنش به عواقب اقتصادی ناشی از همهگیری اقدام به افزایش مالیات کرد، اعتصابات گسترده و تظاهرات در سرتاسر کشور آغاز شد. در هفتههای بعد اعتراضات شدت گرفت و به موضوعاتی نظیر نابرابری اجتماعی و اصلاحات پلیس بسط پیدا کرد. تصاویر درگیری مردم با پلیس در سرتاسر دنیا دیده شد و این کشور بار دیگر التهاب را تجربه کرد.
واسکز ۴۸ ساله که رمانهایش نظیر «صدای افتادن اشیا» و «شکل خرابهها» تاریخ آشفته کلمبیا را شرح میدهد، از دور شاهد ناآرامیهای اخیر بود. او گفت: «بسیار ناامیدکننده و آزارنده بود. خصوصا از آنجایی که درگیریهای کشور با همهگیری، خشونت پلیس و اختلاف بین فقیر و غنی از مدتها پیش آشکار شده بود. ناراحتکننده بود که بعضی از ما -بسیاری از ما- میتوانستیم اینها را ببینیم؛ اما دولت نه. این طوفان در انتظار وقوع بود.»
زمانبندی انتشار «ترانههایی برای شعلههای آتش» که قرار است سوم آگوست توسط انتشارات ریورهد به انگلیسی منتشر شود، به خاطر ناآرامیهای اخیر کلمبیا بسیار مناسب به نظر میرسد؛ اما وقتی این کتاب سال ۲۰۱۸ در کلمبیا منتشر شد، میشد آن را پیامآور وضعیت پیشرو تلقی کرد. واسکز گفت: «یک سال بعد تظاهراتی علیه وحشیگری پلیس داشتیم که ۱۳ نفر در آن کشته شدند. و حالا شاهد اتفاقات این روزها هستیم. هستیِ کلمبیایی استعدادی باورنکردنی در تحقق بخشیدن به پیشگوییهای بد دارد.»
این کتاب شامل چهار داستان است که پیش از این منتشر شده و پنج داستان جدید که با آنچه خود واسکز «پژواکها و رشتههای مشترک» توصیف میکند، به یکدیگر پیوند داده شدهاند. چند مورد از آنها توسط راویانی هدایت میشوند که به تجسمهای پیشین واسکز شباهت دارند؛ نویسندگان پرتلاش، اما ناموفق و سرگردان در اروپا، نامطمئن به آینده خود و اینکه آیا هرگز میتوانند به خانه بازگردند. در «آخرین کوریدو»، یک رماننویس جوان که کار در مجلهای را به عهده گرفته، با یک گروه مکزیکی به بازدید از اسپانیا میرود و در طول مسیر به بیماری، مرگ و سرنوشت نامعلوم خود میاندیشد. در «پسران» آیین گروهی از نوجوانان در بوگوتا، پایتخت کلمبیا، بازتابدهنده جهانی است که در آن قاضیان و سیاستمداران در روز روشن به ضرب گلوله کشته میشوند و کارتلهای مواد مخدر کالی و مدئین بر سر زبانها افتادهاند. واسکز میگوید؛ این داستان استعارهای از دوران نوجوانی خودش است.
۱۶ سال بعد از اقامت در پاریس، آردن بلژیک و بارسلونا، واسکز در سال ۲۰۱۲ به بوگوتا بازگشت و در آنجا به مفسر مسائل سیاسی و ادبی معاصر تبدیل شد. او به قدرت ادبیات برای گشودن فضاهای جدید در گفتوگو پیرامون گذشته و حالِ نگرانکننده کشورش باور دارد؛ چیزی که از زمان توافقات صلح میان دولت و نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا در سال ۲۰۱۶ بیش از پیش ذهنش را درگیر خود کرده است. او گفت: «متوجه شدم که یکی از مهمترین موارد مورد مذاکره، نسخهای از گذشته ما بود. ما در تلاش بودیم تا آنچه در این ۵۰ سال جنگ در کلمبیا اتفاق افتاده را ثبت کنیم و مسلما تنها راه برای این کار نوشتن داستان است. این همان نقطهای است که روزنامهنگاران، مورخان و داستاننویسان وارد میشوند.»
در واقع عرصه ادبی کلمبیا امروز به لطف نویسندگانی نظیر لارا رسترپو، خورخه فرنکو، پیلار کوئینتانا و پابلو مونتویا رونق گرفته است. به نظر واسکز این مساله تعجبآور نیست؛ زیرا «مکانهای درگیر نزاع باعث تولید داستان میشوند: داستان جایی است که تمام تشویشها، نارضایتیها و ترسهای یک جامعه از آن عبور میکنند.»
ریکاردو سیلوا رومرو، رماننویس و روزنامهنگار مستقر در بوگوتا عقاید واسکز را تایید میکند. رومرو میگوید: «تمام ادبیات کلمبیا در میانه جنگ شکل گرفته است. تمامش، از «گرداب»، رمان خوزه اوستاسیو ریورا در سال ۱۹۲۴ تا «ترانههایی برای شعلههای آتش». روایتهای ادبی ما، مثل زندگیمان، در مسیر درگیریهای داخلی اتفاق میافتد.»
برای او حتی جای خوشبینی وجود دارد: «ما نویسندگان فوقالعادهای داریم که آنچه را بر ما رفته است، با چنان توان و شجاعتی بازگو میکنند که ما را قادر میسازد با این امید زندگی کنیم که میتوانیم منطق خشونت را به لرزه در بیاوریم.»
اما همه چنین دیدگاه امیدبخشی ندارند. هکتور اباد، نویسنده مدئینی کتاب «فراموشی»، خاطرات او از قتل پدرش توسط نیروهای شبهنظامی در سال ۱۹۸۷، میگوید حوادث اخیر چشماندازش را تیره و تار کرده است. او میگوید: «شاید واقعیت پیرامون ما بیش از حد واقعی باشد. بیرون آمدن از زیر این واقعیت دشوار است. حتا اگر خودتان نخواهید تصوراتی به شما تحمیل میشود. فکر میکنم ما به عنوان نویسنده تلاش کردهایم که در این رابطه کمک کنیم؛ اما امروز من بسیار ناامیدم. ما در جامعهای بهشدت بیمار زندگی میکنیم؛ حتی جامعه کلمات هم بیمار است.»
حال و هوای خود واسکز هم پرتنش است: توافقات صلحی -که هم او و هم سیلوا رومرو احساس میکنند بهترین فرصت برای رهایی از مارپیچ خشونت است- سیاسی شده و در معرض خطر هستند. او میگوید: «برای من، ناآرامیهای اجتماعی که امروز شاهد هستیم، از عدم تحقق وعدههای توافقنامهها توسط رهبران جدا نیست.»
با این وجود او توانسته از دل این سال سخت دستاورد مثبتی داشته باشد. واسکز گفت: «یکی از چیزهای عجیب در مورد همهگیری اخیر این بود که طوری از این دوره انزوا و تمرکز عبور کردم که هرگز فکرش را هم نمیکردم. در عرض ۹ ماه یک رمان ۴۸۰صفحهای نوشتم. این اتفاق، بیسابقه بود.»
نظر شما