این جملات بخشی از صحبتهای سیدمیثم میرهادی، مترجم توانمند کتاب است که بهنظرم برای معرفی این اثر کافی است.
این کتاب مجموعهای از خاطرات یكی از شاهدان عینی جنگ بوسنی و هرزگوین طی سالهای 1992 تا 1995 میلادی) (1371 تا1374 شمسی) در شهر سربرنیتسا است. روایتهای این کتاب مربوط به محاصره و سقوط شهر و وقوع نسلکشی در آن است.
نقد و بررسی کتاب
الف) قالب و نوع: در عنوان یا شناسنامە کتاب، هیچ توضیحی در مورد نوع یا قالب کتاب داده نشده است. در برخی از سایتها این کتاب بهعنوان رمان معرفی شده است، برخی این اثر را داستان میدانند و برخی دیگر فقط به ذکر نام کتاب بسنده کردهاند. ناشر کتاب در سایت خود این اثر را رمان نامیده است. از نظر نگارنده و براساس اغلب تعاریف، این کتاب مشخصات یک رمان را ندارد. شاید بتوان آن را یک اثر «تاریخ شفاهی» قلمداد کرد، هرچند به گفتە برخی کارشناسان و نظریهپردازان این حوزه، خاطرات خودنوشت را نمیتوان تاریخ شفاهی نامید. اما از آنجا که روایتهای این کتاب در خاطرات شفاهی و کتبی دیگر بازماندگان نسلکشی سربرنیتسا قابل راستیآزمایی است، میتوان با اندکی اغماض، این کتاب را جزو آثار تاریخ شفاهی سربرنیتسا دانست. در غیراینصورت باید گفت این کتاب گزارش وقایع و اتفاقاتی است که یک شاهد زنده آنها را به رشتە تحریر درآورده و شاید بهترین عنوان برای آن «مجموعە خاطرات» باشد.
نكتهای که ممكن است برخی را به این اشتباه سوق داده تا این کتاب را رمان بنامند، نام کتاب است. البته این اشتباه از سوی خوانندگان حرفهای و کارشناسان این حوزه پذیرفته نیست. این قبیل اشتباهات معمولا از سوی خبرنگاران و گزارشگران عزیزی رخ میدهد که بدون مطالعە کتاب به معرفی آن اقدام میکنند.
به نظر میرسد، «کارتپستالهایی از گور» یک عنوان غیرواقعی، فانتزی و رمانتیک است که هیچ سنخیتی با محتوای کتاب که دربرگیرندە خاطرات و گزارشهای واقعی از زندگی و مقاومت مردم و سربازان در یک جنگ طولانی است، ندارد. از سوی دیگر هیچ خاطره یا گزارشی از دفن کشتهشدگان در کتاب وجود ندارد که بتوان وجه تشابهی میان آن مطلب و نام کتاب پیدا کرد.
ب) نویسنده؛ امیر سولیاگیچ، نویسندە این کتاب در ابتدای جنگ بوسنی، نوجوانی 17 ساله بوده است. او که از نزدیک شاهد بسیاری از وقایع جنگ در شهر سربرنیتسا بوده و شاید بتوان گفت به طرز معجزهآسایی، از نسلکشی مسلمانان در این شهر، جان سالم به در برده، هدف از نگارش کتابش را چنین بیان کرده است: «کتاب «کارتپستالهایی از گور»، حاصل نبرد بین تمام چیزهایی است که میخواهم فراموش کنم و چیزهایی است که نمیخواهم فراموش شود.» شاید این جمله یكی از جملات کلیدی و قابلتأملی است که از نگاه جامعهشناسی و رفتارشناسی مردم و نخبگان بوسنیایی، میتوان ساعتها دربارە آن گفتوگو کرد.
من مصاحبههای امیر سولیاگیچ دربارە کتابش را خواندهام و راستش را بخواهید حرفهای او دربارە خودش و اینكه چرا و چگونه توانست از فاجعە نسلکشی سربرنیتسا جان سالم بهدر برد و چرا در کتابش جای بعضی حرفها خالی است و چرا هنوز که هنوز است از مالدیچ جوری یاد میکند که نوعی احساس ترس یا نوعی احترام از آن برداشت میشود، سؤالات زیادی را در ذهنم پدید آورد. روشن است که اینجا امكان پرداختن به این سؤالات نیست. امیدوارم روزی یک نویسنده و پژوهشگر تاریخ شفاهی با سولیاگیچ مصاحبه کند تا زوایای بیشتری از ماجرای سربرنیتسا برای ثبت در تاریخ، روشن شود. اما در هر صورت معتقدم کار این نویسندە تازهکار در نگارش این کتاب بسیار ستودنی و قابل احترام است.
ج) نگارش گزارشهای نویسنده: آنچه نویسنده با چشمان خود در طول سه سال و نیم محاصره و جنگ در سربرنیتسا دیده، بسیار خواندنی و جذاب است. او با دقت به جزئیات وقایع و اتفاقات پرداخته و با آنكه خود یک مسلمان و شهروند بوسنیایی است که در آن ایام در خطر مرگ بوده و نیز داغ پدر و بسیاری از دوستان و رنج دوری مادر و خواهرش را کشیده است، اما توانسته همچون یک مورخ شفاهی بیطرف گزارشهای خود را به روی کاغذ بیاورد. از سوی دیگر قلم زیبا و روان و تصویرسازی سولیاگیچ از حال و هوای شهری در محاصره و زندگی مردمی که هر لحظه منتظر مرگ هستند، بر زیبایی و جذابیت کتاب افزوده است.
این کار نویسنده وقتی ارزش بیشتری پیدا میکند که بدانیم او یک نویسندە حرفهای یا ادیب نبوده و این کتاب اولین اثر او در این زمینه است. البته نمیتوانم این نكتە تلخ را نیز از قلم بیندازم که همین صداقت و شفاف بیان کردن وقایع، فارغ از امتیاز بسیار بزرگ آن در تألیف چنین اثری، فكر و ذهن خواننده را از برخورد سرد و گاه غیرانسانی برخی مردم شهر آزرده خاطر میکند.
مثل این روایت که در صفحە 35 کتاب آمده است: «در میدان کوچک شهر، اجزای باقیماندە یک زن که در یکی از حملات خمپارهای ماههای اول جنگ کشته شده، به در و دیوار خانهها و کیوسک نزدیک میدان چسبیده بود. آن زن با زنبیلی در دست، وقتی از بازار روز برمیگشته، مورد اصابت موشک خمپاره قرار گرفته است. اگر بخواهم دقیقتر بگویم، اجزای بدنش جزئی از همان در و دیوارها شده بودند. هزاران نفر هر روز از همان مسیر عبور میکردند و کمتر کسی به اجزای ریز ریز شدە آن زن که دیگر داشتند میگندیدند، توجه میکرد.» جملهای که نویسنده بلافاصله بعد از این روایت آورده، «ما خیلی راحت به خود مرگ بیشتر از چیزهایی که مرگ را با خود میآوردند، عادت کرده بودیم. مرگ را میشد بپذیریم، اما ترس از مرگ برایمان پذیرفتنی نبود.»
این جمله از یکسو توجیهی است برای رفتار بیمسئولانە آن هزاران نفر که قاعدتا خود نویسنده نیز جزو آنها بوده است، اما از سوی دیگر این جمله یكی از جملات کلیدی کتاب، هم از بُعد ادبی و هم از بُعد جامعهشناختی، برای تحلیل رفتار عدهای از مردم در حال جنگ است. یكی از اشكالات کتاب، نحوە تدوین و تقسیمبندی مطالب است.
نویسنده، کتاب را به چهار فصل تقسیم کرده: بقا، جنگ، ناامیدی و سقوط. صرفنظر از اینكه ارتباط معنایی ملموسی بین این عناوین و مطالب ذیل آنها حس نمیشود، عموما در چنین کتابهای تاریخی ـ روایی بهتر است مطالب به لحاظ تاریخی تنظیم و تدوین شوند تا فهم موضوعات و اتفاقات برای خواننده، آسان و قابل فهمتر باشد. ضعف دیگر اثر نداشتن فهرست است. اگر کل کتاب یک داستان یا روایتی بههم پیوسته ذیل یک عنوان بود، نداشتن فهرست پذیرفتنی بود، اما حالا که کتاب به چهار فصل مجزا تقسیم شده، درج فهرست خواننده را در مطالعە مجدد کتاب و جستجوی مطالب مورد نظر کمک بسیاری میکرد.
د) ترجمه: مترجم این کتاب، سید میثم میرهادی است. میرهادی، فقط یک مترجم صرف نیست. او یک کارشناس و پژوهشگر حوزە بالكان بویژه کشور بوسنی است که همین مزیت بزرگ، باعث شده آثار او یک سر و گردن از دیگر آثار موجود در این حوزه بالاتر باشد. بهنظر بنده مترجم خیلی خوب توانسته است متن این کتاب را به فارسی برگرداند بهگونهای که خواننده جز در برخی مواقع، فراموش میکند که راوی این کتاب یك بوسنیایی است و این مطالب از یک زبان دیگر به فارسی ترجمه شده است.
متن روان، نگارش یکدست، چینش مناسب جملات و انتقال دقیق و ظریف احساسات و عواطف راوی در سراسر ترجمە میرهادی قابل مشاهده است و همین هنر او، دشواری خواندن این روایت تلخ، دردآور و بعضا مشمئزکننده را بر ما آسان و حتی لذتبخش میکند. از این بابت باید به مترجم تبریک گفت و امیدوار بود که وی با ادامە این راه، بتواند نقش مهمی را در ارتباطات میان فرهنگی بین دو کشور ایفا کند. اما یكی از نقدهای جدی به میرهادی، عدم نگارش یک مقدمه یا پیشگفتار از سوی او به عنوان مترجم است. بهویژه در اثری که نویسندە کتاب، مقدمهای را برای مخاطبان فارسی زبان نگاشته است. میرهادی میتوانست با نوشتن مقدمهای کوتاه در ابتدای کتاب، سهم و تأثیر بیشتری در ایجاد ارتباط میان کتاب و خواننده داشته باشد. مسألە دیگر وجود اشكالات متعدد ویرایشی بویژه در مقدمە نویسنده است. خوشبختانه این اشكالات بیشتر در حوزە ویرایش فنی است نه محتوا.
آنطور که از شناسنامە کتاب پیداست، این کتاب بهصورت رسمی ویراستار نداشته و من نمیدانم آیا مترجم قبل از چاپ کتاب را بازبینی کرده است یا خیر؟ در هر صورت از مترجم ظریفی مثل میرهادی و از ناشر مطرحی چون کتابستان، انتظار میرفت دقت لازم را در ویرایش و بازبینی کتاب قبل از چاپ آن بهعمل آورند.
ه) چاپ کتاب: چاپ این کتاب را انتشارات کتابستان معرفت در 280 صفحە رقعی منتشر کرده است. علاوه بر تحسین این ناشر برای انتخاب و انتشار چنین اثری، باید گفت حروفچینی، صفحهآرایی و چاپ کتاب خیلی خوب و حرفهای انجام شده و در جای خود قابلتقدیر است. اما در مورد طرح جلد کتاب، بهنظر بنده نه با اسم کتاب و نه با محتوای آن، همخوانی دقیقی ندارد.
در پایان پیشنهاد میکنم پژوهشگران و خوانندگان علاقهمند به حوزە بالكان و جنگ بوسنی، مطالعە این اثر ارزشمند را از دست ندهند.
نظر شما