گلاره عباسی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
مرز خیال و واقعیت در کتابم گم است/ ادبیات و سینما مرز ندارند
گلاره عباسی با اشاره به شخصیت اصلی کتابش گفت: نیلوفر همه چیز را در جهان خودش میبیند؛ از این رو مرز خیال و واقعیت برایش گم است. خودش در دو جهان گم شده و این دوگانگی در کتاب نمایان است.
چه شد که به سراغ نگارش داستان زندگی نیلوفر رفتید؟
نیاز بود تا قصههایی که سالها توی ذهنم بود، تبدیل به یک قصهی منسجم بشوند. یکی از کاراکترهایی که همیشه در ذهنم با آن زندکی می کردم نیلوفر بود؛ از این رو تصمیم گرفتم داستانش را بنویسم.
نیلوفر دچار اختلال دوقطبی است؟
اینکه نیلوفر آدم خلاق و رویاپرداز و قصهگویی است یا شیدا و بیمار دو قطبی را نمیشود تفکیک کرد
و قابل تشخیص نیست. جهان نیلوفر به این شکل است. پر از اعداد و صدا و گذشته و آینده.
چه عواملی باعث شده نیلوفر به این وضعیت دچار شود؟ این زن نمادی از قشر خاصی از جامعه است؟
نه. نیلوفر یک زن با یک دنیای ذهنی شلوغ است. او میتواند شبیه خیلی از زنها باشد و میتواند شبیه هیچکس نباشد.
چرا در این رمان از هر کاراکتر دو نمونه وجود دارد؟ برای مثل آیا داریوش همان دکتر است که در ذهن نیلوفر تغییر میکند. یعنی در حالت شیدایی و افسردگی تغییر کاراکتر رخ میدهد. حتا به نظر میرسد او یک فرزند دارد؛ اما آن را هم دو تا میبیند؛ شاید هم اصلا فرزندی ندارد. او حتا خانهاش را هم دوتا میبیند.
نیلوفر همیشه در خیال و رویاست. جهان اعداد برایش جدی است. با دنیای ذهنی خودش زندگی میکند و همراه است. مثلا مریلین مونرو شدن نیلوفر یا وسواسش روی اعداد زوج و فرد؛ اما همه چیز را دو تا نمیبیند. دکتر و داریوش یک نفر نیستند و همین طور دو قلوها؛ اما بعضی کاراکترها یک همزاد یا ما به ازا در قصه دارند. البته هرکس میتواند تعبیر خودش را داشته باشد. اینکه شما این جور فکر کردید هم جالب و جذاب است. میشد بهش فکر کرد.
متوجه نشدم که خانه واقع در طبقه بیست و یکم برجی که نیلوفر در صفحههای نخست کتاب در آن زندگی میکرد، چطور به خانه پنج طبقه در پایان تبدیل شد. چرا همه چیز تا این حد متغییر است؟
نیلوفر همه چیز را در جهان خودش میبیند. مرز خیال و واقعیت برایش گم است. خودش در دو جهان گم شده و این دوگانگی که شما خودتان هم به درستی بهش اشاره کردید، در طبقات و شکل ساختمان هم به سراغش میآید. اجازه دهید خیالتان را راحت کنم، در ذهن نیلوفر نمیتوان به دنبال منطق گشت.
فر مجردی و تلفن سبز نماد چیست؟ با آوردن این المانها به دنبال چه چیزی بودید؟ چرا همچین چیزهایی باید گوشه آشپزخانه باشد و در همه جای داستان باشد؟
نماد گذشته است. گذشتهای که نیلوفر نصف عمرش را در آن میگذراند. تلفن ارتباط نیلوفر با گذشته است. گذشتهای که شیرین است، خاطرهانگیز است و فر، جایی است که وسایلش را پنهان میکند. مثل کمد. به جای کمد در فر. برای همین میشود فر مجردی. جایی که در آشپزخانه است. جایی که کسی حوصله ندارد وارد آنجا شود. جای امنی است برای پنهان کردن وسایل گذشته.
حس میکنم با یک بار خواندن این اثر مخاطب به جواب مشخصی نمیرسد. انگار مخاطب در یک دوری میافتد که هر کس میتواند آن فرد دیگر باشد. به جرات میتوانم بگویم که کاراکترها از قصد محکم و استوار نیستند. یعنی شما نمیتوانید با قطعیت درباره آنها صحبت کنید. این به بیماری نیلوفر برمیگردد؟
بله، از عمد بوده. وقتی جهان را از زاویه دید نیلوفر میبینیم؛ نیلوفری که شاید شیدایی دارد یا در جهان خودش زندگی میکند؛ ما سوار قایق او میشویم. قایقی که دریاش پرموجتر از آدمهای معمولی است. آدمی که ساده نیست، معمولی نیست؛ اما درگیر سادگی و روزمرگی شده است. جهان نیلوفر مواج است؛ شاید.
از شما به عنوان یک زن میپرسم نه نویسنده؛ چه میشود که یک زن به وضعیت نیلوفر دچار میشود؟ منظورم افسردگی و در نهایت خودکشی است.
تفکیک مرد و زن برایم سخت است. درباره انسان حرف میزنیم. وقتی انسان مجبور شود تا از رویاهایش، خواستههایش و خود واقعیاش فاصله بگیرد، وقتی با جهان تخیلش زندگی کند؛ اما همراهش نشود؛ وقتی درگیر روزمرگی و پوچی و دور باطل زندگی شود، خیلی حس دوری نیست، میل به نبودن. نبود خودت یا نبودن رویاهایت. البته در پایان این کتاب میشود تعبیر متفاوت داشت. کدام نیلوفر کشته شده؟ نیلوفر قصهی واقعی یا آن یکی؟ به هر صورت چیزی در این جهان کشته میشود؛ یا فرد است یا عشق یا رویا. کدام واقعیت دارد؟ کدام زنده است؟ کدام میمیرد؟
چرا رابطه دکتر و نیلوفر تا این حد سرد است؟
فقط رابطه نیلوفر و دکتر سرد نیست. رابطهی نیلوفر با «زمان حال» چطور است؟ بحث جنسیت مطرح نیست. ارتباط نیلوفر با جهان است. بحث زناشویی نیست برای من. بحث من تنهایی در جمع است. حال ما با دنیاست.
به اسم فصلهای کتاب بپردازیم؛ چرا حتا برای نام فصلهای داستان نیلوفر حاضر نشدید از آشپزخانه بیرون بیایید؟
غذا هم رنگ دارد، هم بو، هم مزه، هم صدا. هم سرد است و هم گرم. هم پخته است و هم خام. چی بهتر از غذا برای فصلهای یک زندگی. موضوع من فقط درون آشپزخانه نمانده بود.
در این اثر تصویر نقش مهمی دارد؛ چطور به این تصاویر در دل متن رسیدید؟
من تصاویر خودم را داشتم برای این قصه. هرکس تصاویر خودش را دارد. جهان ذهنی آدمها فرق دارد. من ذهنم را روی کاغذ آوردم. همین.
بر اساس معرفی پشت جلد، این کتاب باید در دهه 80 منتشر میشد؛ چرا بین نگارش و چاپ کتاب فاصله افتاد؟
جهان ادبیات برایم بسیار جدی است. فقط قصد انتشار کتاب نداشتم. قصدم ارایه بهترین خودم بود. عجلهای هم نداشتم. میخواستم نیلوفر بهتر روایت شود؛ البته پروسه چاپ کتاب هم طول کشید و خلاصه چهار، پنج سالی کتاب، آماده بود.
شما قبل از اینکه در سینما وارد شوید در ادبیات فعالیت میکردید؛ به نظرم ادبیات داستانی خصوصا رمان به سینما خیلی نزدیک است. برای گلاره عباسی زندگی در کدام دنیا لذتبخشتر است؟
برای من مرز ندارد که کدام زودتر شروع شد؛ راستش اهمیتی ندارد. شاید اول میخواستم ادبیات بخوانم و اول کلاس نویسندگی رفتم؛ اما بعد کلاس فیلمنامهنویسی و جهان سینما برایم جدی شد. با این حال برایم بازیگری هم روایت یک قصه است. فیلم هم یک رمان است. سینما و ادبیات برای من مرزی ندارد. بازیگری مشارکت در تعریف کردن یک قصه به جذابترین شکل ممکن است.
این کتاب من را خیلی یاد کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد انداخت. انگار نیلوفر مدرن شده آن کاراکتر است. خودتان چنین حسی نداشتید؟
کتاب خانم پیرزاد را خواندهام. طبیعتا هرچه در این سالها خواندهام و دیدهام و تماشا کردهام، برمن تاثیر گذاشته است. مگر میشود که کاری روی آدم تاثیر نگذارد؟ اما این قصه از درون من جوشیده و سربرآورده. از الف تا ی «اصل» است و این برای من دوست داشتنیترش میکند.
در پایان به سراغ نام کتاب برویم؛ یک سوالی را این روزها زیاد از شما میپرسند؛ بالاخره «مریلین مونرو» یا «مرلین مونرو»؟
قطعا مریلین مونرو. بیتردید.
نظر شما