احمد محمود از نظر ادبی درست و بهجا عمل کرد و چیزی برای قهرمانانش کم نگذاشت. او در کارش استاد بود؛ آن هم به خاطر تجربیات زندگی بود که میتوانست فضا و مکان و دیالوگها را -آنچنان که باید- بر روی کاغذ بیاورد.
امین فقیری: «احمد محمود» با نوشتن رمان «همسایهها» چهره شد. مضمونی را که در کتاب همسایهها به کار گرفت، چنان گیرا و زیبا و مردمی بود که یکسره داستانهای کوتاه او را به فراموشی سپرد. پس از مطالعه همسایهها خواننده حس میکرد که توقع دیگری از احمد محمود دارد. اینکه شخصیتهای ملموسی را از اعماق بیرون بکشد و به عنوان نمونهای از جامعه ظلمدیده به مردم معرفی کند. بعد از رمان همسایهها احمد محمود نمیتوانست آثار متوسطی خلق کند.
داستانهای کوتاه او، تمام، از مشکلات و آلام طبقه زیرین و محروم جامعه صحبت میکند و سعی میکرد روح و روان جامعه را نسبت به این مصائب حساس کند. او از کارگر صحبت میکرد. تعصبی روی شرکت نفتی آنان نداشت؛ بلکه هرکس که زیر آفتاب سوزنده خوزستان عرق میریخت و برشته میشد، مدّنظر او بود. یک لقمه نان آرزوی بزرگ آنان بود. احمد محمود این را دریافته بود. این قشر از جامعه تا آخر عمر مورد لطف و مرحمت او قرار میگرفتند. زینت شخصیتهایی که او میآفرید انسانهایی بودند که با ستمکارها و طبیعت سوزنده محیط مبارزه میکردند اما به هیچ وجه غرور ذاتی خود را زیر پا له نمیکردند. این شخصیتها خسته بودند. موانعی سد راهشان بود که آنها را زمینگیر و درخود شکسته نشان میداد؛ آنهم پس از سالهای 28 مرداد. این خاصیت در روشنفکران جامعه نیز به خوبی دیده میشد.
در همین زمان ادبیاتی رومانتیک توسط نویسندگانی چون جواد فاضل، محمد حجازی و حسینعلی مستعان و... به وجود آمد که در آن دردهای جامعه فراموش میشد و فقط عشق و احساسات آبکی را در آثارشان عرضه میکردند. از رمانهای آنان استقبال میشد و طرفداران زیادی داشت. اما محتوا چنان بود که خودبهخود نویسنده به طرف مشکلات و معضلات جامعه میل نمیکرد. درست بود که همین کتابها بذر مطالعه را در جان مردم ریختند، اما بیخاصیت بودند و جماعت خسته و ترسزده روشنفکر چندان میلی به تجزیه و تحلیل این نوع از ادبیات نشان نمیداد. در چنین احوالی چهرهشدن نویسندهای راستین چون احمد محمود طبیعی مینمود.
محمود، دغدغه شرافت و انسانیت در شخصیتهای آثارش را داشت. او انسانهایی را دوست میداشت که خائن نبودند و به خاطر یک لقمه نان، تن به هرکاری نمیدادند و ثابت میکردند که با سختی در کوره زندگی آبدیده میشوند. محمود سعی میکرد از شعار دادن بپرهیزد. همه چیز در زیر پوست داستانهایش در جریان بود. خواننده آگاه پس از خواندن یک داستان کوتاه یا رمانی از او به آنچه محمود را وادار به نوشتن کرده بود، پی میبرد؛ آن هم تعهد و مسئولیت در قبال قلم و مردمش بود.
این را نمیتوان از نظر دور داشت که مبارزات و زندانها و تبعیدها در شکل گرفتن شخصیت نویسندگی او نقش مهمی را ایفا کردند و او اینهمه تجربه و زجرکشیدن را در چهره و وجنات قهرمانان داستانش پیاده کرد. مسالهی مهم این بود که او از نظر ادبی درست و بهجا عمل کرد و چیزی برای قهرمانانش کم نگذاشت. او در کارش استاد بود آن هم به خاطر تجربیات زندگی بود که میتوانست فضا و مکان و دیالوگها را آنچنان که باید بر روی کاغذ بیاورد. او ذائقهای سیاسی داشت. افکارش معمولی و پیش پا افتاده نبود. آتشی که در نهادش شعله میکشید را در جان قهرمانانش به ودیعه میگذاشت. خواننده دل آگاه با زیرکی میدانست که هدف و منظور نهایی محمود چیست، چرا مینویسد و این رنج مضاعف اما شیرین «نوشتن» را چگونه تاب میآورد. او خیلی بهندرت به «طنز» در آثارش بها میدهد. اگر هم هست چون شهاب سنگی بر اثر برخورد با واقعیتها خیلی زود خاموش میشود.
رمان همسایهها چون شراری آتش به همهی نوشتههای او زد. گویی این نویسنده قبل از آن دست به نوشتن هیچ ماجرایی نزده بود. در همسایهها همانطور که از اسمش برمیآید. جامعهی کوچکی را محصور در چهار دیواری یک خانه نشان میدهد. هرکدام از همسایهها تیپ خاصی هستند؛ تیپهایی که در جامعه بیرون از چهاردیواری بوفور یافت میشوند. دل مشغولیات، شغلها و افکارشان شبیه یکدیگر نیست. اشتراک آنها «فقر» است و پیآمدهای مربوط به آن آنچه در ضمیر خالد، این نوجوان 18 ساله میگذارد شبیه با دیگر افراد آن چهاردیواری نیست! او این توانایی را کسب کرده تا راوی داستان باشد و همه چیز از دریچه چنان او دیده شود. او که بیشتر به مسایل جنسی میپرداخت، بهناگهان پای در حوزهی سیاست میگذارد. بهتر بگوئیم که این امر ناخواسته است. چون در ماجراهایی پیشبینی نشده ورود میکند به زندان میافتد و بقیه ماجرا در زندان و آدمهای زندانی و حوادث مربوط به آنها میگذرد. اما کشاکش بین زندانیها و پلیسهای نگهبان را میبیند که همه و همه بر تجربیات او برای مواجهه با زندگی میافزایند. او به اصطلاح «مرد» بار میآید و درک میکند که زیر بامهای شهر چه میگذرد. مخصوصاً در حاشیهی شهر و کپرنشینان.
احمد محمود آن چیزهایی را نوشت که از یک نویسنده متعهد و در آشنا میتوان توقع داشت. این بسیار مهم است که نویسنده خود را به حواشی صفحهپرکن، مشغول نکند. گفتوگوهایی که او در دهان قهرمانانش چه مثبت و چه منفی میگذارد همان است که باید باشد و این دیالوگهاست که شخصیتها را باورپذیر و ملموس میکند.
پس از همسایهها «داستان یک شهر» از خامهی او بیرون آمد. آیا این زمان آرزوهای بربادرفته شکستخوردگان را مینمایاند یا هدفش فقط و فقط محکوم کردن بود و نمودن رنجهایی که یک انسان میتواند متحمل شود. او زندگی در تبعید قهرمان داستانش را در یکی از بنادر جنوب به تصویر میکشد. خاصیت آب و هوایی نفسگیر آن بندر انگار ظالم و مظلوم را در کنار یکدیگر قرار میدهد. خواننده وادار میشود در این شرایط یکسان برای همه دل بسوزاند. فکر میشود مبارزه سیاسی در پشت سر «زندگی» قرار میگیرد و اهمیت خود را از دست میدهد.
این رمان مخصوص آدم بزرگهاست. کسانی که افکاری دیگرگونه دارند با مطالعه این رمان خودشان را افشا شده در میان واژهها و جملههای احمدمحمود میبینند!!
او نویسندهای آگاه، مهربان و دوست داشتنی بود و هنوز جا داشت که آثار ارزشمند دیگری خلق کند. هرچند در کارهای آخرش کمی اطناب به چشم میخورد؛ اما در مقابل حُسنهای اثر به چشم نمیآمد.
نگارنده فقط یکبار او را به چشم تن و جان دید. صورتش را بوسید. صورتی که همانند آئینه خود را در آن منعکس میدید. مراسمی به خاطر بزرگداشت 20 سال داستاننویسی که جایزهاش را به او ندادند و گوشهی سن در انظار ماند. آنچنان که او بهگونهای جاویدان در جان و دیدهی مردم مانده است.
شیراز: امین فقیر مهرماه 1400
نظر شما