از سرِ همراهی با جماعت و سفارش این و آن چیزی ننوشت. بیگمان غم نان داشت؛ اما برای نان شعر نسرود. به پسند و ناپسند دربارهای شعر نیندیشد. رسم قاب و قاب مرسوم را تاب نمیآورد.
با خود و انسان و جهان یگانه بود. در سرودههای جامعهگرایانهاش، در عین اینکه به ارزشهای سیاسی و اجتماعیاش وفادار ماند، آرام آرام بُعد جمالشناسی را بر سویههای دیگر شعر ترجیح داد. انسان همواره موضوع و محور شعر او باقی ماند؛ اما چند و چون دردها و حرفهای این انسان در کارنامه شعر قیصر یکرنگ نیست. تکامل طیف رنگ انسانگرایی در شعرش گویای دگرگونیهای اندیشه اوست که هیچ انسان جستجوگری گریزی از آن ندارد.
به « حرف مرد یکی است» باور نداشت. در پژوهشهایش هم بر همین گُمان بود و به «کمال مطلق» و «حرف آخر» اعتنایی نداشت. کشف و شهودِ نرمانرم او در بازخوانی دفترهای شعرش آشکار است. همزمان که از ستیغهای برفگیر و جانفرسای آرمانگرایی به دامنههای سرسبز و دلپذیر واقعگرایی سرازیر شد، سپهر آرمانهایش را گسترد؛ اما همچنان شاعری وفادار به اوضاع جامعه نشان میداد.
کم کم به دیدگاهی انتقادیتر به مسائل روزمرهی زندگی دست یافت و سخنش عمقی انسانیتر گرفت. دماسنج مصلحت اندیشیاش با سرد و گرم اهل زمانه بالا پایین نرفت. هر چه نوشت، به آن باور داشت. همواره در جستجوی عشق و صلح بود.
بادها از هر طرف که وزیدند، او با خودش همجهت بود. برای خوشآمد و بدآمد دیگران چیزی نسرود. اسیر زندهباد و احیانا سرزنشهای آشنا و بیگانه نشد. حال و هوای شعرش را به تناسب فکری خودش دگرگون کرد و به این نیندیشید که دوستانش «شعر مضاف» را بر «شعر مطلق» ترجیح میدهند؛ شعرش را خالی از ارزشهای جسارتمدارانهی پیشین ارزیابی میکنند؛ حرفهایش را «بیخاصیت» میپندارند؛ او را دیگر «روایتگر بیحس و حال خودش» میخوانند.
هرچه گفتند او راه خودش را رفت، همیشه راه خودش را رفته بود. بیگمان او همیشه «شعر مضاف» سرود. درد و دریغ و دغدغهی انسان همیشه «مضاف» شعر او بود. گیریم از جنس و رنگی که او خود تشخیص میداد. از قید و بندها رها شده بود و «نیمهی پُر لیوان» را مینگریست.
نظر شما